+ خلاصه که خیلی درد داشت..... اینم یه تجربه بود نه؟با خنده ای بیصدا سری برای حرف ها یا همون مزخرفاتی که جیسونگ تحویلش داده بود تکون داد و روی سکوی چوبی تالار انتظار نشست و شمشیرشو کنار پاش گذاشت.
جیسونگ بیخیال ادامه دادن حرفش شد و نگاهشو به شمشیر چانگبین داد و با دقت نگاهش کرد
+ شمشیر قشنگیه
چانگبین با اشاره جیسونگ به شمشیرش نگاه کرد و لبخند کمرنگی زد
- ممنون
جیسونگ با نگرفتن ری اکشن مورد نظرش از چانگبین، زبونشو روی لبش کشید و بیخیال ادامه دادن بحث شمشیر شد و کنار چانگبین نشست. نگاه کوتاهی به پسر انداخت و دوباره به حرف اومد
- مهارت هایی که بلدی خیلی تیز و دقیقن، از کجا یادشون گرفتی؟
چانگبین با شنیدن سوال جیسونگ، کلافه از کنجکاوی بی حد و مرز پسر زبونشو توی دهنش چرخوند و توی جاش جا به جا شد
+ از مادر و پدرم یاد گرفتم.
بدون هیچ توضیح اضافه ای جواب داد و با دیدن فردی که به تازگی متوجه شده بود فرمانده ورودی های جدیده، به سرعت همزمان با بقیه از جاش بلند شد و شمشیرشو توی دستش گرفت
فرد نگاهشو بین تمامی قبول شده های آزمون ورودی چرخوند و ابلاغیه توی دستشو باز کرد و شروع به خوندن کرد.
+ این یک فرمان سلطنتی از طرف اعلیحضرت پادشاهه، به زانو دربیاید و آماده شنیدنش بشید
نیروی های جدید قصر با شنیدن متن اولیه ابلاغیه، روی یک زانو نشستن و شمشیر هاشونو کنار پاشون روی زمین گذاشتن و منتظر خونده شدن ادامه متن توسط فرماندشون شدن.
+ طبق دستور اعلیحضرت، هرکدوم از شما با توجه به قابلیت هایی که دارید و مهارت هایی که از خودتون نشون دادید توی گروه های متفاوت قرار داده میشید و شروع به خدمت میکنید.
گروه هایی که توی اونها تقسیم میشید اینها هستن :
یک: دژبان ها _ دو: گارد کاخ مرکزی _ سه: گارد باغ و خزانه کاخ _ چهار: گارد حمایتی در وزارت جنگ و پنج: زندان قصرنیرو ها با شنیدن دسته بندی هایی که قرار بود بزودی توی اونها قرار بگیرن، نگاهی بهم کردن و پچ پچ هاشون راجع به هرکدوم از اونها شروع شد
فرمانده کاغذ ابلاغیه رو بست و اون رو به دست سرباز کنارش داد و بعد از بردن دستاش پشت کمرش، صحبت پایانیش رو انجام داد
+ دسته بندی و وظایف هرکدوم از شما به همراه وسایل مورد نیاز و فرم رسمی قصر توی اتاق های خوابگاهتون قرار داده شدن، امروز رو صرف استراحت و شناخت وظایفتون بکنید چون از فردا خدمتتون شروع میشه
بعد از گفتن آخرین جمله، به همراه سربازش از تالار خارج شد و نیروی های جدید بعد از تعظیمی به فرماندشون و بلند شدن از روی زانوشون، وسایلشون رو برداشتن و هرکدوم راهی اتاقی که براشون مشخص شده بود شدن.
YOU ARE READING
How Fast The Night Changes
Fanfiction#OnHold " چانگبین نگاهش رو از نقشهی قدیمی ای که تمام سطح میز رو اشغال کرده بود گرفت و سرش رو بالا آورد. نگاهش رو بین مردمک های لرزون فرد رو به روش چرخوند و از جاش بلند شد و همونطور که به سمت در میرفت پسر رو مخاطب حرف هاش قرار داد: - به نفعته وفاد...