Part 6 : Memories

101 29 114
                                    


+ خلاصه که خیلی درد داشت..... اینم یه تجربه بود نه؟

با خنده ای بیصدا سری برای حرف ها یا همون مزخرفاتی که جیسونگ تحویلش داده بود تکون داد و روی سکوی چوبی تالار انتظار نشست و شمشیرشو کنار پاش گذاشت.

جیسونگ بیخیال ادامه دادن حرفش شد و نگاهشو به شمشیر چانگبین داد و با دقت نگاهش کرد

+ شمشیر قشنگیه

چانگبین با اشاره جیسونگ به شمشیرش نگاه کرد و لبخند کمرنگی زد

- ممنون

جیسونگ با نگرفتن ری اکشن مورد نظرش از چانگبین، زبونشو روی لبش کشید و بیخیال ادامه دادن بحث شمشیر شد و کنار چانگبین نشست. نگاه کوتاهی به پسر انداخت و دوباره به حرف اومد

- مهارت هایی که بلدی خیلی تیز و دقیقن، از کجا یادشون گرفتی؟

چانگبین با شنیدن سوال جیسونگ، کلافه از کنجکاوی بی حد و مرز پسر زبونشو توی دهنش چرخوند و توی جاش جا به جا شد

+ از مادر و پدرم یاد گرفتم.

بدون هیچ توضیح اضافه ای جواب داد و با دیدن فردی که به تازگی متوجه شده بود فرمانده ورودی های جدیده، به سرعت همزمان با بقیه از جاش بلند شد و شمشیرشو توی دستش گرفت

فرد نگاهشو بین تمامی قبول شده های آزمون ورودی چرخوند و ابلاغیه توی دستشو باز کرد و شروع به خوندن کرد.

+ این یک فرمان سلطنتی از طرف اعلیحضرت پادشاهه، به زانو دربیاید و آماده شنیدنش بشید

نیروی های جدید قصر با شنیدن متن اولیه ابلاغیه، روی یک زانو نشستن و شمشیر هاشونو کنار پاشون روی زمین گذاشتن و منتظر خونده شدن ادامه متن توسط فرماندشون شدن.

+ طبق دستور اعلیحضرت، هرکدوم از شما با توجه به قابلیت هایی که دارید و مهارت هایی که از خودتون نشون دادید توی گروه های متفاوت قرار داده میشید و شروع به خدمت میکنید.
گروه هایی که توی اونها تقسیم میشید اینها هستن :
یک: دژبان ها _ دو: گارد کاخ مرکزی _ سه: گارد باغ و خزانه کاخ _ چهار: گارد حمایتی در وزارت جنگ و پنج: زندان قصر

نیرو ها با شنیدن دسته بندی هایی که قرار بود بزودی توی اونها قرار بگیرن، نگاهی بهم کردن و پچ پچ هاشون راجع به هرکدوم از اونها شروع شد

فرمانده کاغذ ابلاغیه رو بست و اون رو به دست سرباز کنارش داد و بعد از بردن دستاش پشت کمرش، صحبت پایانیش رو انجام داد

+ دسته بندی و وظایف هرکدوم از شما به همراه وسایل مورد نیاز و فرم رسمی قصر توی اتاق های خوابگاهتون قرار داده شدن، امروز رو صرف استراحت و شناخت وظایفتون بکنید چون از فردا خدمتتون شروع میشه

بعد از گفتن آخرین جمله، به همراه سربازش از تالار خارج شد و نیروی های جدید بعد از تعظیمی به فرماندشون و بلند شدن از روی زانوشون، وسایلشون رو برداشتن و هرکدوم راهی اتاقی که براشون مشخص شده بود شدن.

How Fast The Night ChangesWhere stories live. Discover now