جیسونگ قدمی به جلو برداشت و سرش رو کنار صورت مینهو برد و با رسیدن به گوشش متوقف شد
- بهم اعتماد کن فرمانده، من آدمارو با باطنشون قضاوت میکنم
گفت و عقب اومد و بعد از زدن لبخند پر شیطنتی، به سمت میز چوبی بزرگ که دقیقا وسط دفتر قرار گرفته بود، رفت و رو به روش ایستاد.
مینهو با شنیدن حرف پسر زیر گوشش، نیشخندی زد و توی جاش چرخید و بعد از نشستن روی صندلی پشت میزش، سرش رو بالا گرفت و به جیسونگ خیره شد.
+ بهتر از هرکسی میدونم چجوری هستی هان جیسونگ، شاید یکی از دلایل اینجا بودنت هم همین باشه.
جیسونگ با شنیدن حرف فرمانده ابرویی بالا داد و لب هاشو روی هم کشید. پس مینهو هم مثل خودش اهل بازی بود.
سری تکون داد و بیخیال شیطنت شد و بعد از قفل کردن دست هاش پشت کمرش، با لحنی جدی شروع به صحبت کرد.
- گفته بودید به کمکم نیاز دارید، در خدمت گزاری حاضرم.
مینهو، نگاهش رو از صورت جیسونگ گرفت و بعد از بیرون آوردن نقشه های مورد نظرش، اون هارو روی میز باز کرد.
+ حافظه خوبی داری، معلومه که پدرت روی درس خوندنت تاکید داشته
نقشه مورد نظرش رو بیرون آورد و بعد از چرخوندن نگاهش بین خطوط بیرنگ و روی اون، سرش رو بالا آورد و مستقیما به چشم های جیسونگ زل زد.
+ باید این نقشه رو بشناسی، درسته؟
جیسونگ قدمی به جلو برداشت و نگاهشو بین علائم روی نقشه چرخوند و با فهمیدن محتوای اون، بی حرکت ایستاد.
چطور میتونست نشناسه!؟ این نقشه چیزی بود که خانوادش سالهای سال دنبالش میگشت.
لبخندی زد و با کنترل کردن هیجان و تعجبش، سرش رو بالا آورد و به چشم های مینهو نگاه کرد.
- البته، این نقشه متعلق به دوران حاکمیت خاندان خیانت کار سو ئه.
مینهو با شنیدن حرفی که دنبالش بود، سری با رضایت تکون داد و با اشاره دست، از جیسونگ خواست تا پشت میز بیاد و کنارش قرار بگیره.
+ درسته، از اونجایی که اطلاعات تاریخیت خوبه، ازت میخوام که این نقشه رو خوب بررسی کنی و درصورت نیاز، حتی از کتاب های کتابخونه استفاده کنی و دوباره رسمش کنی. نسخه جدید باید دقیقا مثل نسخه قدیمی و بدون هیچ کم و کسری باشه.
نیم نگاهی از گوشه چشم به جیسونگ انداخت و با دیدن صورت جدی و متمرکزش، لبخندشو کنترل کرد و دوباره به نقشه خیره شد.
+ مطمئنم که خودت هم از شرایط دسترسی به همچین اسنادی با خبری.
گفت و نقشه رو بست و بعد از گره زدن طناب نازک دورش، اون رو کنار گذاشت و به سمت جیسونگ چرخید.
+ آخر همین هفته باید در حضور اعلیحضرت پادشاه هوانگ سوگند یاد کنی که تا آخر عمرت به این حکومت وفادار میمونی و از تمام توان و اطاعلاتت برای کمک رسانی استفاده میکنی و اگر کم کاری کنی یا اطلاعات رو به کسی بدی سزاوار مرگ خواهی بود.
جیسونگ با شنیدن آخرین جمله مینهو، با تعجب به طرفش چرخید. مینهو میخواست اون روی توی قصر مرکزی نگه داره؟ اونم با همچین سوگند سنگینی؟ ولی چرا؟ اصلا اون چطور میتونست همچین سوگندی رو انجام بده؟
+ اوه فراموش کردم، تو برای اینکار دستیار هم داری و دست تنها نیستی، نیاز نیست نگران سنگین بودن کارت باشی. سونگ بین از کتابخانه قصر باهات همکاری میکنه. اون یکی از نیرو های کاتب درباره و قبل از تو با تمام مراحل این کار آشنا شده.
داشت درست میشنید؟ چانگبین قرار بود همراهش باشه؟
به آرومی پلکی زد و با رد شدن چیزی از ذهنش، حرکت پلک هاش متوقف شد.
شاهزاده چانگبین به عموی خودش سوگند وفاداری یاد کرده بود؟
بزاق دهنشو به سختی قورت داد و با حس کردن نگاه مینهو روی خودش به سرعت از فکر بیرون اومد و بعد از تعظیمی آمادگی خودش رو برای انکار اعلام کرد.
باید از نقشه چانگبین مطلع میشد و تنها راه اینکار، همکاری با مینهو
و پادشاه بود.
————————
شاید یک پارت کوتاه برای شروعی دوباره؟ نمیدونم. به هرحال، امیدوارم از دیدن نوتیفیکیشن این فیک خوشحال شده باشید. :)
YOU ARE READING
How Fast The Night Changes
Fanfiction#OnHold " چانگبین نگاهش رو از نقشهی قدیمی ای که تمام سطح میز رو اشغال کرده بود گرفت و سرش رو بالا آورد. نگاهش رو بین مردمک های لرزون فرد رو به روش چرخوند و از جاش بلند شد و همونطور که به سمت در میرفت پسر رو مخاطب حرف هاش قرار داد: - به نفعته وفاد...