~دیدار دو پروانه~

126 13 20
                                    

پیله میکنم به تو تا پروانه شوم.
حتی اگه پیله تنگ و تاریک باشد تحمل میکنم تا تولدی دوباره که عشقمون همانند بالهایم زیبا شود.
روزی پر میزنم و میرسم به تو تا این جدایی اسفناک به عشقی ابدی تبدیل شود.
ندارم غمی در دلم چون میدانم روزی این پروانه« تنها مال تو »می شود.

9جولای 2017
توی اتاق تمرین مشغول رقصیدن بود.
.اتاقی بزرگ و مربع شکل که دور تا دورش با آینه های قدی پوشیده شده بود.زمینی کرم رنگ و‌ سقفی سفید.
پسر با دقت تمام حرکاتش را مرور میکرد.حرکاتش را بدون هیچ اشتباهی به اجرا در میاورد.خیلی خونسرد بود انگار نه انگار که قراره مدت طولانی ای کنار هم‌گروهی هاش نباشه و کار های مورد علاقه اش را انجام نده.
البته چاره ی دیگه ای نداشت اون دست گل بزرگی به آب داده بود و مدیر کمپانی هم تصمیم خودش رو گرفته بود،که جونگکوک باید بخاطر خودسر بودنش تنبیه بشه.هیچ چیز نمیتونست برای اون حوصله سربر تر و طاقت فرسا تر از آموزش دادن به کارآموز ها باشه،مخصوصا کارآموز های جدید،که چیز زیادی بلد نیستن و قراره وقت ارزشمند اون رو هدر بدن .
اما اون بخاطر نافرمانی حالا دچار این مصیبت شده بود .اون خودسر نبود فقط به استقلالش اهمیت خاصی میداد و نمیخواست مثل بقیه ی آیدل ها داخل مرز های محدود کننده زندانی بشه اون میخواست به بزرگ ترین ترسش غلبه کنه و از حصار تنش رها شه .دوست داشت آزاد باشه این پیله لعنتی و ول کنه و مثل پروانه آزادانه پرواز کنه .اون گناه نکرده بود فقط یکمی قوانین کمپانی و زیر پا گذاشته بود.اون فقط آزادانه با تعدادی از طرفدار هاش ملاقات داشت و همین ملاقات باعث ایجاد شایعات عجیبی برای جونگکوک شده بود.
هر کسی ندونه خودش خوب میدونه که قصد بدی از این ملاقات نداشته و فقط میخواسته که بدون هیچ محدودیتی با طرفدار هاش وقت بگذرونه.
همونطور که در سیاه چاله ی افکار خودش فرو رفته بود و سعی در پس زدن افکارش داشت تا بتونه‌ راحت تر بر حرکاتش تمرکز داشته باشه، ناگهان صدای تق تق در، اومد و رشته ی افکارش رواز هم‌ گسسته کرد.
مردی با هیکلی ریز و قدی کوتاه همراه با کت و شلوار سرمه ای در چارچوب در پدیدار شد.چه کسی این موقع روز جز منیجرش میتونست باشه و مزاحم آرامشش بشه؟
_جونگکوک برای دیدن کارآموز ها آماده شو و ازت خواهش میکنم که با ملایمت باهاشون رفتار کنی.
پسر که بیرون اومد از پیله اش براش ترس ابدی شده بود و سرپیچی از دستورات کمپانی براش به قیمت ترک پیله تموم میشد پس تصمیم گرفته بود که زندگیش رو به عنوان یه آیدل ادامه بده و بپذیره که وقتی در معرض هزاران چشم قرار گرفته دیگه نمیتونه زندگی خودسرانه و استقلال فردی داشته باشه.پس با یک «باشه»فرمانبرداریش رو به منیجرش نشون داد.
_آفرین پسر حالا دنبالم بیا.
جونگکوک به عنوان باشه سری تکون داد.اون توی این 20 سالی که زندگی کرده بود چیزی جز مطیع بودن یاد نگرفته بود.پس حالا تصمیمش بر این بود که کاری ک خیلی خوب بلده رو انجام بده و زندگیشو بیشتر از این سخت نکنه.
بعد دو طبقه بالا رفتن یعنی در طبقه سوم آن دو به دری بزرگ رسیدند.
جونگکوک خوب میدونست که اونجا کجاست.اونجا جایی بود که پسر خاطراتی تلخ و زجرناکی از روزای سخت کارآموزیش داشت چون آخرین نفری بود که به گروهشون پیوسته بود و مجبور بود بیشتر از بقیه تلاش کنه.
با صدای منیجر لی به خودش اومد.
_بهتره بری داخل.بقیه شو میسپارم به خودت. امیدوارم ناامیدمون نکنی.
پسر سرشو به چپ و راست تکون داد و سعی کرد خاطراتشو برای مدتی فراموش کنه.نفس عمیقی کشید و وارد اون اتاق تمرین بزرگ شد.
در نگاه اول 4 تا دختر رو اونجا دید.هیچ توجه ای به ظاهرشون نکرد چون این مسئله واسش اهمیت خاصی نداشت.
همه بهش ادای احترام کردن و دونه دونه خودشونو معرفی کردن.اما پسر حتی تلاش نکرد که اسماشون رو یاد بگیره
صداشو صاف کرد و با صدای تقریبا بلند گفت:
-جئون جونگکوک هستم. مربی شما هستم تا زمانی که دبیو کنید.امیدوارم بتونیم باهم کنار بیایم.از سرپیچی متنفرم پس هر چیزی که میگمو گوش کنید و تمرین کافی داشته باشید تا بحثی به وجود نیاد.
همه ادای احترام کردن و فریاد زدن چشم
-خب امروز چون اولین روزتونه هیچ تمرینی نداریم و منیجرتون کمپانی و بهتون نشون میده و قوانین و بهتون میگه ولی از فردا خیلی سخت باید کار کنید.
میخواست بدون خداحافظی از اتاق تمرین بیرون بره که یکی از دخترایی که حتی اسمشو به خاطر نمیاورد گفت:
_سونبه نیم تقریبا وقت نهاره،میشه باهم نهار بخوریم و شماعم مارو با کافه تریا اینجا آشنا کنید؟
جونگکوک پوزخندی زد و در جوابش گفت:
-متاسفم وقت اضافی واسه این کار ندارم حتی اگه عم داشتم علاقه ای نداشتم که این کارو انجام بدم پس از منیجرتون بخواید.
منتظر جواب دختر نموند و از اتاق تمرین خارج شد.
یکی از دختر ها که انگار منتظر خروج مربی بد عنق جدیدشون بود با صدای بلند افکارش رو بروز داد:
+فکر کرده کیه؟حالا چون دو سال زودتر از ما دبیو کرده هر رفتاری که دلش میخواد میتونه با ما داشته باشه؟اصلا بهش احترام گذاشتن و ادب داشتن یاد دادن؟
دختری که از جونگکوک اون درخواست و کرده بود با لحنی طلبکارانه گفت:
_هی تو حق نداری راجع بش اینطوری حرف بزنی.
اینو تو کلت فرو کن کیم نابی تو نمیتونی به بالا دستیات توهین کن.فکرای جاه طلبانتو از مغزت بریز بیرون.تو حتی اگه‌پولدار و معروف هم بشی بازم همون موش کثیفی هستی که بودی.پس خودتو با ما یکی ندون.واینو از شانس خوبت بدون که کسی مثل اونو تونستی از نزدیک ببینی چون افرادی مثل تو نمیتونن تا 100 کیلومتری کسی مثل ما یا اون پرسه بزنن چه برسه که با ما در ارتباط باشن.
بعد از اینکه حرفش تمام شد تنه ای به دختر رو به روش زد و 3 تایی بدون اینکه منتظر نابی باشن به سمت کافه تریا رفتن.
اون این بار حتی بغضم نکرد عادت داشت به تحقیر شدن
مگه دست اون بود که توی یه خانواده تهی دست به دنیا اومده بود؟
اون بیشتر از هر کسی از دختر های نازپروده متنفره و از قضا هم گروهیاش دخترای نازپرورده ای هستن که با پول و پارتی به این کمپانی اومدن. اون حاضره روی جونش شرط ببنده که هیچکدوم از اونا بخاطر استعداد و علاقشون به این شغل اینجا نبودن.اونا بخاطر آیدلای این کمپانی اینجا بودن تا شاید شانسشونو بتونن امتحان کنن و با مرد موردعلاقشون ازدواج کنن.درسته که نابیم بخاطر علاقه شخصیش اینجا نبود و چون تنها استعدادش صداش بوده چاره ای جز اینجا بودن نداشت.اما اون انقد پست و حقیر نیست که بخاطر به دست آوردن علاقه کسی اینجا بوده باشه.اون دوست داره مثل اسمش آزادانه پرواز کنه و زندگی پر از افتخار برای خودش به ارمغان بیاره.درسته، اون تنها برای از بین بردن مهر《حقارت》اینجا بوده.حقارتی که دست خودش نبوده
............
از موقعی که از اون اتاق تمرین لعنتی خارج شده فقط یک صدا توش گوشش اکو میشه:
+کیم نابی هستم.
اون به اسم بقیه ی دخترا توجه نکرده بود.اما توجه نکردن به این اسم براش بی فایده بود.شاید اون پروانه ی کوچولو کمکی برای خارج شدنش از پیله باشه.درسته که تصمیمش بر این بود که رهایی از پیله رو فراموش کنه اما هنوز شوق پرواز کردن رو از دست نداده بود.چون توی طبیعت پسر بود.
اون علاقه ای به دختر نداشت اما جذبه ی اسمش براش کافی بود.هیچ وقت فکر نمیکرد که یه اسم باعث بشه نسبت به یه نفر کنجکاو بشه
-پس اسمش نابی بود...

آیا دختری سرکش و نافرمان و پسری مطیع میتوانند کمکی به هم کنند؟
هیچکس نمیداند ...
☆☆☆☆☆☆☆
*نابی یعنی پروانه

خب گایز پارت اول بوکم تموم شد امیدوارم خوشتون اومده باشههه.
کامنت و ووت یادتون نره.
هر چی بیشتر حمایت کنید باعث میشه که من انگیزه بگیرم و بخوام تند تند پارت جدید آپلود کنم

𝙊𝙣𝙡𝙮 𝙮𝙤𝙪𝙧𝙨/تنها مال توDonde viven las historias. Descúbrelo ahora