تهیونگ و لیسا
مافیایی
.......احساس دوطرفه ی رئیس......
شخصیت ها
کیم تهیونگ
سن:29
شغل:رئیس مافیا
شخصیت: جذاب مغرور
خانواده:.....
لا لیسا مانوبان
سن:25
شغل:مافیا/هکر
شخصیت: جذاب هات کم حرف
خانواده:............احساس دو طرفه ی رئیس......
تهیونگ رئیس بزرگترین باند مافیایی کره هست که همه ازش حساب میبرن و میترسن همه زیر دست های تهیونگ از اون میترسن و سعی میکنن در موقعیتی دور تر از تهیونگ قرار بگیرن
لیسا یک دختر تایلندی که پدر و مادرش توسط نیروهای پلیس کره به طور اتفاقی کشته شدن و اون تصمیم گرفته که از دولت کره انتقام بگیره به همین خاطر توی مسابقه شرکت کرد و تونست توی باند تهیونگ وارد بشه اون علاوه بر اینکه هکر حرفه ای بود تیر اندازی و رانندگیش هم خیلی خوب بود اون تا حالا کیم تهیونگ رو ندیده بود ولی از همه شنیده بود که اون یک آدم بی رحم هست و باید ازش دور بمونن
+کارت تموم شد
لیسا:آره دیگه میرم خوابگاه بخوابم خیلی خسته هستم
+باشه شب بخیر
لیسا کامپیتر مربوط به خودش رو خاموش کرد و رفت داشت توی راه رو قدم میزد که دید در اتاق رئیس نیمه باز هست و چند نفر دارن داخلش حرف میزنن
لیسا پشت در وایساد دا به حرف ها گوش بده
داخل اتاق
تهیونگ: یعنی هیچکدوم از نیروهامون جرعت اینکه همراه من داخل نیروهای پلیس نفوذ کنن رو ندارن
+ارباب کیم همه میترسن ریسکش خیلی بالا هست برای خود شما هم خطر ناک هست
لیسا با خودش گفت حتما بهترین فرصت برای انتقام هست در رو باز کرد و رفت داخل
+تو اینجا چه کار میکنی
لیسا: ارباب من تا به حال شما رو ندیدم یعنی ت...تازه واردم ولی اتفاقی حرف هاتون رو شنیدم
تهیونگ: یا فالگوش وایسادی
لیسا: حالا هرچی میخواستم بگم من میتونم توی این ماموریت شرکت کنم
تهیونگ: میتونم دلیل این شجاعتت رو بدونم
لیسا: متاسفم اما شخصی
تهیونگ: پس کار های شخصیتو برادر و از اتاق گمشو بیرون
لیسا: چشم
تهیونگ یکم فکر کرد لیسا تنها فردی بود که میاومد و به علاوه تهیونگ حس لدی نسبت بهش نداشت تا قبل از خارج شدن لیسا
تهیونگ: خیلی خب بهت فرصت میدوم صبح بیا همینجا تا مشخصات ماموریت رو بهت بدم
لیسا: چشم رئیس خیلی ممنون
تهیونگ: حالا برو بیرون
تهیونگ همه چیز رو به لیسا گفت و چیز هایی که لازم بود رو بهش کامل یاد داد توی این یک هفته که لیسا حس میکرد عاشق تهیونگ شده وقتی تهیونگ نزدیکش میشد احساس میکرد قلبش داره از توی دهنش میزنه برون
امروز روزی بود که قرار بود برای ماموریت به ایستگاه پلیس برن
لیسا آماده شد و رفت سوار ماشین شد تهیونگ پشت فرمون نشسته بود
لیسا: رئیس میخواهین من رانندگی کنم
تهیونگ: نه خودم میتونم
لیسا: خیلی دور
تهیونگ: بستگی داره
لیسا: به چی
تهیونگ: میگم بهت
تهیونگ همینجور که رانندگی میکرد داشت خودش رو هم متقاعد میکرد که به لیسا اعتراف کنه ولی خب تهیونگ آدم مغروری بود و این اولین بارش بود که میخواست راجب به حسش صحبت کنه
تهیونگ چند ساعتی میشد که داشت رانندگی میکرد به طور کامل از شهر خارج شده بودن لیسا تمام جرعت رو جمع کرد و گفت
لیسا: ببخشید رئیس زیادی دور نشدیم
تهیونگ:.....
لیسا :گفتین زیاد و کم بودن راه بستگی داره میشه بگین به چی
تهیونگ: به کنار اومدن من با خودم بستگی داره تاکی بتونم جلوی قبلم وایسم و به تو نگم
تهیونگ: تو تا حالا توی اینجور موقعیتی بودی
لیسا: آره همین الان هم داخلشم میخواهین من اول بگم تا شما هم بتونین با خودتون کنار بیاین بعد بریم سراغ ماموریت
تهیونگ: بگو
لیسا: من عاشق یک شخص ممنوعه شدم که مطمئن هستم اون منو نمیخواهد
تهیونگ: اون کی هست
لیسا: رئیسم
تهیونگ:....
لیسا: الان باید فهمیده باشی که اون کیه
تهیونگ: ممنونم لیسا تو کار منو راحت تر کردی
لیسا: چرا
تهیونگ یک دستش رو پشت کمر لیسا و دست دیگه اش رو پشت گردن لیسا گذاشت اونو به خودش نزدیک تر کرد لب های روی لب های خوشفرم لیسا گذاشت و بوسید تهیونگ توی اون بوسه هیچ ملایمتی نداشت جوری میبوسید که لیسا طعم خون رو توی دهنش حس
بوسه اینقدر طول کشید که لیسا نفسش دیگه بالا نمیاومد
لیسا دست هاش رو مشت کرد و روی سی*نه ی تهیونگ کوبید تا اینکه تهیونگ ازش جدا شد
لیسا: داشتم خفه میشدم
تهیونگ: تقصیر خودته نمیبایست لب هات اینقدر خوشمزه باشن
لیسا: یااا
تهیونگ: الان راحت تر میتونم بگم که دوست دارم خانم لیسا مانوبان یا بهتره بگم خانم کیم لیسا
تهیونگ و لیسا بعد از اون برای ماموریت رفتن و کارشون رو به درستی تموم کردن چند ماه بعدش هم باهم ازدواج کردن و لیسا تنها کسی شد که تونست در قلب تهیونگ رو باز کنه
پایان
حمایت یادتون نره
أنت تقرأ
Blackton stories
عشوائيدروغ همیشه زندگی انسان ها رو به چالش میکشه جنگ برای قدرت چیزی که همیشه در تاریخ پا برجاست ....