جنکوک
.....
شخصیت ها
جئون جونگکوک
سن:27
شغل:رئیس مافیا
خانواده:...جنی خواهر ناتنیش
شخصیت: بد اخلاق مغرور جذاب کم حرف
کیم جنی
سن:28
شغل:پرستار
خانواده:....کوک برادر ناتنی اش هست
شخصیت: کیوت مهربون جذاب........خواهرم نباش......
توضیح راجب زمان کودکی جنی و کوک
جنی وقتی 12 سالش بود مادر اون با پدر کوک که یکی از مافیاهای کره بود ازدواج کرد
مادر جنی منشی پدر کوک بود و از شغلش خبر داشت با این حال تصمیم گرفتن که باهم ازدواج کنن
این بود که ترس کوک شروع شد کوک خانم کیم یوری مادر جنی رو دوست داشت چون از بچگی کنارش بود ولی از اون دختر میترسید دختر یوری که به زودی قرار بود به خونشون بیاد
بعد از اومدن جنی کوک زیاد جنی رو اذیت میکرد و وسایلش رو خراب میکرد اما جنی کوک رو دوست داشت اون حس خواهرانه نسبت به کوک داشت حس میکرد یه عنوان خواهر بزرگتر باید مراقب کوک باشه و چیزی بهش نگه
کوتاه اومدن های جنی و محافظت کردنش از کوک در برابر بچه های باعث شد که کوک هم کم کم از جنی خوشش بیاد و بهش علاقه مند بشه اما وقتی جنی اون رو دونسنگ صدا میزد یا اونو برادر خودش معرفی میکرد کوک عصبانی و ناراحت میشد و تا چند روز با جنی قهر میکرد و جنی دلیل این کارش رو نمیدونست
وقتی جنی 16 سالش شد برای درس خوندن میخواست به آمریکا بره ولی کوک نگذاشت و جلوی اون رو گرفت یکجورایی کوک جنی رو زندانی میکرد
وقتی کوک 18 سالش و جنی 19 سالش بود پدر و مادرشون رو کشتند و کوک مسئول مراقب از اموال شد
کوک به خوبی از پس کارش بر میاومد ولی حسش هم نسبت به جنی بیشتر میشد کوک جنی رو کامل توی خونه حبس کرد اون نمیگذاشت جنی حتی با یک بادیگارد مرد در ارتباط باشه و دانشگاهش هم جنی مجبور شد توی خونه با اسناد های خصوصی بخونه و مدرک بگیره که اون مدرک هیچ فایده ای هم براش نداشت جنی فقط اجازه داشت در ماه یک بار از عمارت خارج بشه این محدودیت ها باعث کم کم جدا شدن جنی از کوک شد
فلش بک به حال
جنی توی خونه نشسته بود و با سگش بازی میکرد این تنها سرگرمی برای اون دختر 28 ساله بود جنی حس میکرد عمرش داره تلف میشه یا میبایست از اون خونه فرار کنه و یا کوک رو راضی میکرد که این اخلاقش رو ترک کنه کوک فقط شب ها خونه میاومد و حتی خیلی وقت ها هم با جنی شام هم نمیخورد
جنی تصمیم گرفت هر جور شده امشب با کوک حرف بزنه بلند شد خودش شام درست کرد و منتظر موند تا کوک بیاد
فلش بک به ساعت 12
هنوز کوک نیومده بود و جنی پشت میز روی صندلی خوابش برده بود
کوک اومد داخل که جنی رو دید
کوک میدونست که جنی اون رو به عنوان همسر دوست نداره ولی بازم اونو فقط برای خودش میخواست
کلیدهاشو روی میز گذاشت و کنار جنی نشست داشت سر جنی رو ناز میکرد که ۹نی چشم هاشو باز کرد و از خواب بیدار شد
جنی:چرا اینقدر دیر اومدی
کوک:کارام زیادی طول کشید
جنی:تا تو دست هاتو بشوری نونا هم برات غذا میکشه
جنی اصلا حواسش نبود که نمیبایست از کلمه ی نونا استفاده کنه
کوک به یکباره اونو سمت دیوار حل داد به دیوار چسبوندنش و دست هاشو دور گردن جنی حلقه کرد
جنی:دیونه داری خفم میکنی
کوک :چرا روی اعصابم میری احمق مگه نگفتم از اون کلمه بدم میاد
جنی:چرا گفتی ولی یادم میره اصلا مگه تو برادرم نیستی
کوک:نه من برادر ناتنیت هستم نه پدرم با تو یکی نه مادرم تو تنها نسبتی که میتونی با من داشته باشی همسرم هست
جنی:کوک
جنی:کوک...
کوک:چیه میدونم الان ازم متنفری ولی تا کی میتونستم نگم از همون اول دوست داشتم اومدی منو عاشق خودت کردی این حس زیاد شد و من و تو بزرگ شدیم ولی تو تنها کاری که کردی سرکوب کردن احساساتم بود تا کی با از دور دوست داشته باشم و دم نزنم
جنی:کوک تو الان عصبانی هستی یکم آروم باش
کوک:بازم بهم محبت میکنی میخواستم خفت کنم و تو بازم نگرانمی
کوک:جنی من از تو میترسم تو یک تنه منی که همه ازم میترسن رو حریفی
کوک وسایل روی میز رو ریخت و رفت توی اتاقش
جنی هم کاملا گیج شده بود نمیدونست باید چه کار میکرد
جنی هم کوک رو دوست داشت و این حس رو از 15 سالگی با خودش داشت ولی سعی میکرد با سرکوب کردن احساساتش کوک رو فقط در حد یک برادر ببینه اون نمیدونست باید چه کار کنه حالا که پدر و مادرشون نیستن ازدواج با کوک مشکلی داشت یا نه
کوک از اتاقش بیرون اومد
کوک:از این به بعد اینجا زندگی کن و آزاد باش هر جا میخواهی برو ولی تا وقتی زنده هستم با کسی قرار نزار چون بهت قول نمیدم که اونو نکشم
کوک داشت از خونه بیرون میرفت که جنی اونو از پشت بقل کرد و دست هاشو محکم دور کمر کوک حلقه کرد
جنی:منم دوست دارم کوک میترسیدم از احساساتم ولی حالا که دوطرفه هست فکر نکنم مشکلی داشته باشه
جنی:مشکلی داره؟
کوک:نه درست ترینه فقط تو واقعا منو دوست داری
جنی:فقط میدونم که عاشقتم
کوک برگشت جنی رو به خودش نزدیک تر کرد و لب هاشو روی لب های جنی گذاشت و بوسید کوک بوسه رو کنترل میکرد و هرازگاهی از هم جدا میشدن تا نفس بگیرن و دوباره بوسه رو از سرمیگرفتن
کوک جنی رو به سمت کاناپه حل داد و ....
این شد که را*بطه ی اونا تغییر کرد اونا احساساتشون رو از هم دریغ نمیکردن و عاشقانه کنار هم زندگی کردن تا وقتی که فرصت زندگیشون تموم بشه
پایان💫💫
VOCÊ ESTÁ LENDO
Blackton stories
Diversosدروغ همیشه زندگی انسان ها رو به چالش میکشه جنگ برای قدرت چیزی که همیشه در تاریخ پا برجاست ....