4 ~ Loyalty

139 32 85
                                    

نه، نه، نه!!

وویونگ هیچوقت یه رابطه ی طولانی مدت رو نمیخواست.از وفادار بودن متنفر بود چون میدونست همیشه کسی بود که بهش خیانت میشد و آخرش بازم تنها میموند.

و حالا از رئیسش که دوست دختر داشت خوشش اومده بود؟!

چرا؟مگه مشکلاتش کم بودن؟چرا باید از اون خوشش میومد؟محض رضای خدا رئیس رو حتی بیشتر از دو بار هم ندیده بود!!

وقتی اون پسر سرشو بلند کرد و نگاهشون به هم قفل شد فهمید که بیش از حد بهش زل زده بود.ولی این هم باعث نشد نگاهشو ازش برداره.

"یاا چرا اینطوری بهش خیره شدی؟!"جسی آروم گفت و سعی کرد سر وویونگ رو بچرخونه.وویونگ بلاخره نگاهشو از چشمای متعجب رئیسش گرفت و همونطور که به غذاش نگاه میکرد آهی کشید.

"میدونی..حالا دیگه خودمم نمیدونم اگر تنها چیزی که میخوام فقط رابطه ی یه شبه باشه."

جسی دستشو زیر چونش گذاشت و با دهن پر جوابشو داد.

"بهت گفته بودم نامزد داره.هنوزم نمیتونی ازش دست بکشی؟"

وویونگ اخم کرد.

"ولی اون دوست دخترشه؟"

جسی با تعجب سرشو تکون داد.

"نه اون نامزدشه..صبر کن..گفته بودم دوست دخترشه؟حتما به خاطر خستگی عقلمو از دست داده بودم.نه، نامزد داره و به زودی شنیدم که ازدواج میکنن."

وویونگ با همون اخم بهش خیره شد.درست مثل هر درامایی که دیده بود قرار نبود آسون پیش بره.اون لعنتی نامزد داشت و وویونگ فقط به فکر به دست آوردنش بود!

"ولی فکر میکنم‌ ازدواج کاری باشه..پس شاید هنوز امیدی باشه!"

وویونگ از اینکه به هر حال قرار نبود طی هیچ شرایطی تسلیم شه بهش نگفت و فقط سرشو تکون داد.

میخواست اون پسر رو داشته باشه.میخواست طعمش رو بچشه.

••

"امشب بهم خوش گذشت!بعدا بهم زنگ بزن!"پسر در حالی که میرفت بیرون گفت و وویونگ فقط در جواب 'هوم'یی گفت.

شمارشو نداشت و مطمئن بود که قرار نبود بهش زنگ بزنه پس چیز دیگه ای نگفت.همین الانش هم به خاطر اینکه چهره ی رئیسش رو به جای بقیه تصور میکرد میتونست انجامش بده.

وویونگ روی تخت دراز کشید و به سقف زل زد.اگر با رئیسش انجامش میداد قرار بود اون پسر چه چهره ای به خودش بگیره؟بدنش..اوه بدنش خوش فرمش چطور قرار بود حرکت کنه؟قرار بود چه صدایی..

واو..وویونگ دیگه از دست رفته بود.خودشم میدونست که از چند روز قبل به فنا رفته بود و دیگه انکارش فایده ای نداشت.

تقریبا یک ماه بود که به بخش مرکزی منتقل شده بودن و وویونگ هر روز بیشتر از قبل حس میکرد که فقط دیدن اون پسر کافی نبود.

My Boss My Rules | YunWoo |Where stories live. Discover now