20 ~ Madness

110 29 29
                                    

لعنت!لعنت!!

جسی اونجا چیکار میکرد؟

وویونگ تکیشو از کابینت گرفت و سعی کرد نگران به نظر نرسه.

"میدونی.راجب کاره."

جسی با اخم کوچیکی بشقاب خالیشو روی میز گذاشت.

"به نظر نمیرسه راجب کار باشه.بیشتر اینطور به نظر میرسه که..داری جاسوسی میکنی؟"

..چطور..اونقدر سریع فهمیده بود؟درسته جسی باهوش بود..ولی اینکه اینقدر سریع بفهمه..

"اونطور که فکر میکنی نیست!"ایندفعه لحن وویونگ عوض شد.مطمئن بود جسی با این لحن میفهمید که چه خبر بود..و این چیزی نبود که وویونگ بخواد.اون حتی نمیتونست درست و حسابی بهش توضیح بده.

"پس چطوره؟"جسی دست به سینه ایستاد.به توضیح نیاز داشت.چون حالا وویونگی که رو به روش بود به نظر نمیرسید همون وویونگی باشه که عاشق یونهو بود.حالا فقط به نظر یه خائن بود!

"فعلا..نمیتونم بهت بگم..ولی-"

"اون بهت اعتماد کرده و تو داری عوضی بودنتو ثابت میکنی."جسی حرف وویونگ رو قطع کرد.

راست میگفت.وویونگ عوضی بود..ولی نه برای یونهو!اون به خاطر یونهو هر کاری میکرد و منصفانه نبود که جسی اونو "عوضی" صدا کنه!

""جسی-"

جسی چشماشو چرخوند و از اتاق بیرون رفت.درسته که وویونگ دوستش بود..ولی در این مورد اون طرف یونهو بود.اگر چیزی توی این دنیا حالشو به هم میزد، اون خیانت بود.

"واو.سریع اتفاق افتاد."هانمین ابروهاشو بالا داد و قلوپی دیگه از قهوش نوشید.

وویونگ با کسلی دستشو توی موهاش فرو برد.همه چیز داشت پیچیده میشد.اصلا چرا براش توضیح نداده بود؟میترسید کسی بشنوه؟یا توسط جسی قضاوت شه؟

اون فقط باید براش توضیح میداد.به هر حال لیاقت جسی ای که این مدت کنارش بود بیشتر از این بود.

آهی کشید و گوشیشو از جیبش بیرون کشید تا مسیجی ارسال کنه.

••

"نمیخوای باهام حرف بزنی؟..بهت گفتم که دلیلشو بهت میگم!!"

موقع ناهار بود و جسی تصمیم گرفته بود که تنها غذا بخوره.البته اگر وویونگ میزاشت.وویونگ رو به روش نشسته بود و سعی میکرد راضیش کنه که بلاخره از دستش ناراحت نباشه.

وویونگ به تلاشش ادامه میداد.اگر واقعا نمیخواست دلیلشو بشنوه بعد از نشستن کنارش حتما بلند میشد!ولی جسی براش مهم نبود.پس هنوز امیدی وجود داشت!

وویونگ با کسلی به صندلیش تکیه داد و با اینکه اشتها نداشت ولی قاشقی برنج توی دهنش گذاشت.

My Boss My Rules | YunWoo |Donde viven las historias. Descúbrelo ahora