💞ته‌ته یکم بغل میخواد!

5K 597 105
                                    

---------


″یعنی آقای جئون واقعاً میخواید من پیشتون بمونم؟″

پسر مومشکی با چشم های گرد شده برای دفعه‌ای که شمارش از دست در رفته بود پرسید و مونعنایی مثل هربار جواب داد، ″آره، میشه دیگه این سوال رو تکرار نکنی؟″

پسر روی صندلیش تکونی خورد، نمیتونست از پرسیدن این سوال دست برداره! از زمانی که از سرویس بهداشتی بیرون اومده بود تا این لحظه که دوباره توی ماشین مونعنایی نشسته بود مدام این سوال رو می پرسید!

سمت مرد چرخید و خیره به نیم رخش پرسید، ″ولی آخه ته‌ته نمیفهمه که چرا...″ سرش رو به طرفی کج کرد، ″شما که نمی‌خواید منو بدزدید آقای جئون، نه؟!″

مرد نگاهش رو بین پسر و جاده چرخوند فقط برای اینکه مطمئن بشه اون جدیه!

تکخندی زد، ″چی؟ البته که نه، تو اصلاً میدونی من کی ام؟!″

پسر با اطمینان پلک زد و جواب داد، ″شما آقای جئون هستید.″

مونعنایی نفسش رو بیرون داد و لب هاش رو روی هم فشرد، نباید میخندید وقتی همزمان از سوال های پسر کلافه بود. پس دنده رو عوض کرد تا فقط زودتر به خونه برسه.

″من قرار نیست بدزدمت، تو هر وقت که بخوای میتونی از خونهٔ من بری، من به چیزی مجبورت نمیکنم فقط میخوام کمکت کنم چون بی تجربه و کم سنی.″

″نوزده سالمه.″

پسر یادآوری کرد و بعد لبخند بزرگ و شیرینی به مرد زد و با صدای لطیفی گفت، ″شما خیلی خیلی مهربونید آقای جئون...″ لب هاش رو جلو داد و با اخم کوچیکی ادامه داد، ″مادربزرگم میگه آدمِ خوب سخت پیدا میشه ولی من شما رو راحت توی خیابون پیدا کردم!″

مونعنایی کوتاه خندید و فرمون رو چرخوند تا وارد خیابونی که خونه اش اونجا قرار داشت بشه.

″خیلی هم خوب رانندگی میکنید!″ پسر خیره به انگشت های تتو شدهٔ مرد گفت.

مونعنایی دستش رو دراز کرد تا بخاطره جمله‌های شیرین پسر ضربه‌ی آرومی به نوک بینی‌ش بزنه.

″دیگه رسیدیم.″

حین هدایت کردن ماشین داخل محوطهٔ حیاط گفت و توجهش رو به، روبه‌رو جلب کرد.

″شما حیاط خوبی دارید آقای جئون، وقتی خونهٔ آقای یون بودم مسئولیت باغچه با من بود.″

مرد لبخندی از تصورش زد و بعد حین باز کردن کمربندش گفت، ″اوه، مطمئنم کلی خودت رو گِلی میکردی!″

پسر اخمی کرد و مرد رو که سمتش خم شده بود تا وسایلش رو از توی داشبرد برداره رو با چشم هاش دنبال کرد.

گفت، ″نخیر، فقط یه بار گِلی شدم چون میخواستم سگ آقای یون رو از باغچه بیرون کنم.″

مونعنایی قبل از اینکه پیاده بشه لپ نرم پسر رو کشید، ″باشه باغبون کوچولو، اینجا هم میتونی گل های خودتو بکاری.″

🐾𝐋𝐨𝐬𝐭 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧 ᵏᵒᵒᵏᵛNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ