⚡بهترین، بهترین ها~
---------
جونگکوک بین ابرها سِیر میکرد، تو یه خواب عمیق بود و بدنش بین ملافه ها و تشک نرم از اینکه بالاخره بعد از تولد خسته کنندهٔ دیشب و دَوِندگی هایی که از دو روز قبل باهاشون درگیر بود به آسودگی رسیده ازش تشکر میکرد.خیلی محکم بالشتش رو بغل کرده بود، ملافه تا پایین تر از کتفهای برهنهاش رو پوشیده بود، روی شکمش خوابیده بود و با صدای بلند نفس میکشید و اهمیتی به آفتابی که خیلی وقت پیش پشت پردهها طلوع کرده بود نمیداد چون داشت یکی از عمیقترین و لذت بخشترین خواب های عمرش رو تجربه میکرد.
این بین صدای تِپ تِپ ضعیف و سریعی روی پارکت ها، از بین در نیمه باز اتاق شنیده شد، فسقلی کوچولویی فوراً وارد اتاق شد، با لبهای برچیده و اخمی که داشت عروسک خرسی سفیدش رو به خودش چسبونده بود و چهرهٔ سفید و کیوتش ناراضی بنظر میرسید.
با دیدن پدرش روی تخت به سمتش رفت و به سختی خودش رو از تخت بالا کشید، روی تخت چهار دست و پا حرکت کرد و وقتی بهش رسید یکی از دست های بزرگ و سنگین پدرش رو به سختی از بالش جدا کرد و خودش زیرش دراز کشید و بعد دست بزرگ و سنگین رو مثل کمربندی روی شکمش گذاشت.
با ناراحتی لبهاش رو بیشتر جلو داد و با پشمهای خرسش ور رفت. سمت پدرش که تو خواب عمیقی بود برگشت و با دست کوچولوش تپ تپ روی صورتش زد؛
″ددی؟ بیدار شو...من ناراحتم~″
تپ تپ های کم جونش رو روی بازوها و دست پدرش ادامه داد تا اینکه موفق شد اون رو بیدار کنه.
جونگکوک با حالت گیجی سرش رو از روی بالش بلند کرد و به دور و بر نگاه کرد، کی جرئت کرده بود خواب عزیزش رو بهم بزنه؟!
″صبح بخیر.″ مشخص شد اون کوچولوی ناز بوده.
آهی کشید و سرش رو روی بالش گذاشت، حلقهٔ دستش دورِ کمرِ پسر کوچولوش رو تنگ تر کرد و بیشتر به خودش فشردش، ″صبح بخیر بیبی~″
نگاهی به چهرهٔ ناراحتش انداخت، چندین بار بخاطر تاری دیدش پلک زد و بعد لبخندی زد، پسر کوچولوش با اون موهای فرفری و لبهای برجستهاش و حتی طرز رفتارش هر روزی که میگذشت بیشتر بهش یادآوری میکرد چقدر شبیه تهیونگه!
″باز چی شده؟″
″جونگهه منو اذیت میکنه، ددی~″ اخم بامزهاش بیشتر شد و سمت پدرش چرخید، ″نمیزاره به اسباب بازیهاش دست بزنم~″
جونگکوک به اون کوچولو که حسابی خودش رو لوس میکرد خندید و بوسهای به موهاش زد، هر بار که با برادرش دعواش میشد یا ناراحت بود باید پیش ددیش میومد چون فقط اون بود که بیقید و شرط لوس و نوازشش میکرد!
YOU ARE READING
🐾𝐋𝐨𝐬𝐭 𝐊𝐢𝐭𝐭𝐞𝐧 ᵏᵒᵒᵏᵛ
Fanfictionآقای جئون با اینکه پول زیادی تو حسابش داشت ولی هیچ وقت به خریدن یه هایبرید فکر نکرده بود تا اینکه سرنوشت یدونه کوچولوش رو جلوی ماشینش گذاشت! 💜~ 𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒:KOOKV 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒: Romance, Hybrid, Mpreg, Smut(+18) 𝑊𝑟𝑖𝑡𝑡𝑒𝑛 𝑏𝑦 𝐋𝐢𝐲𝐚