ساختمان مرکزی پلیس سئول، ۶:۱۵ صبح
دوشنبهها برای هیچکس دلچسب نیست.
هوای گرفتهی سرِ صبح سئول هم به دلگیری آغاز هفته دامن میزنه.
بخش جنایی پلیس سئول همیشه شلوغ و پر سر و صداست، اما دوشنبه صبح صدای کوبش کفشهای چرمِ افسرِ دایرهی جنایی توی سالنهای طویلِ طبقهی سوم اداره به مرد این احساس رو القا میکرد که این آرامش قبل از طوفانه.
طبق ایمیلی که دیشب از مافوقش دریافت کرده بود، امروز تعداد زیادی پرونده برای بررسی به دستشون میرسید که این یعنی شروع طوفانی هفته تا چند دقیقهی دیگه استارت میخورد.
سئول شهر هزار چهره و پر جنب و جوشی بود.
پر از زشتی و زیبایی...
جونگکوک جلوی پنجرهی بزرگِ راهروی منتهی به اتاقش ایستاد.
سهم نگاه اون زشتیها بود.
وحشت، جنایت، قتل!
اما چرا امروز با وجود دوشنبه بودن، اونقدر زیبا به نظر میرسید؟
لبخند کمرنگی روی لبهاش نقش بست.
نگاهِ همیشه تاریکش رو به آسمون مهآلود صبح دوخت.- همیشه اینطور قشنگ بودی؟ پس چرا ندیده بودمت؟
آقای چوی که همراه منشیِ یکی از وکلای دادگستری داخل راهرو تند تند قدم برمیداشت و نکاتی رو در باب پروندهی مورد نظر متذکر میشد با دیدن قامت بلند و جذابِ جونگکوک، یکی از بهترینهای دایرهی جنایی ایستاد.
مرد نگاه مجذوب زن کنارش رو حس کرد.
جئون جونگکوک توصیف و معنای کلمهی جذابیت بود.
با وجود اینکه پیراهن سادهی سفید رنگش رو با شلوار راسته و مشکی همیشگی پوشیده بود، میدرخشید.
اما اون هالهی غرور و ابهت هنوز اطرافش دیده میشد.- افسرجئون.
جونگکوک با صدای چوی سمتش برگشت.
مرد جوگندمی و قد کوتاه که امروز هم مثل هر روز کت و شلوار طوسی رنگش رو به تن داشت و با زنی که به نظر میرسید قبلا اون رو توی دادگستری ملاقات کرده، هم گام بود.
- صبح بخیر چوی.چوی با چهرهای شوکه به لبخند محو مافوقش چشم دوخت.
اون لبخند میزد؟
خب احتمالا این جزء معجزاتی بود که در طول چهل و یک سال از عمرش دیده!
آروم خندید و صادقانه گفت:- صبح بخیر قربان،امروز چشماتون میدرخشه.
جونگکوک ابرویی بالا انداخت و با نیم نگاهی به دست چپش، بالحن آرومی جواب داد:
- روز خوبیه اینطور فکر نمیکنی؟
این بار زن هم با ناباوری به افسر معروف دایرهی جنایی خیره شد.
جونگکوک چشمک واضحی به نگاه پر تردید اون دو نفر زد و ترکشون کرد تا زودتر به تیمش ملحق بشه.
چوی آب دهانش رو با صدا فرو برد و توی ذهنش حرکات جدید اون رئیس تخس و قلق رو مرور کرد.
زن که چندین بار با جئون و تیمش برخورد داشت و به خوبی از رفتارهای سردش با خبر بود، با شَک پرسید:

YOU ARE READING
𝑂𝑛𝑒 𝑠ℎ𝑜𝑡
Fanfiction𝑂𝑛𝑒 𝑠ℎ𝑜𝑡 𝑏𝑜𝑜𝑘 𝑏𝑦 𝑚𝑒 این بوک برای وانشاته اما یه هشدار🩸قرار نیست چیزی باشه که انتظارش رو داری!