آرشام: نبینم غم تو
سیاوش:غم چیه دپم
آرشام:اِ
سیاوش: آه
با صدای پرفسور افران دیگه حرفی نزدیم
افران:پسرا باید یه کاری انجام بدید
آرشام:بفرمائید
افران:اوضاع بعضی کشورها از لحاظی دچار مشکل شده
قراره شما و خیلی از انترهارو بفرستیم به کشورهای دیگه
در واقع یجور کمک هم کردید ...جای مخالفت وجود نداره
چون جایی که شما دارید میرید از بقیه جاهای دیگه بهتره
البته بگم برای شما دوتا کلی پارتی بازی کردم تا کنار هم باشید
آرشام:مغزم پوکید ...یهنی ما رو شوت کردید بیرون
افران:😁😁نه پسر جان تا کار شما تموم بشه میتوانید برگردید البته اگه بخواید هم میتونید اونجا بمونید
آرشام:صحیح
سیاوش:پرفسور حالا ما رو کجا میفرستید
افران:هند...لداخ
_________________
آرشام:یا خدا...یا امام زمان ...یامحمد ...چجوری خواهشتون بکنم که منو از این عذاب نجات بدید
ای خدااااا
نمیخوااااااااااااااام
آخه لداخ
لداخ اصلا کدوم گور یه
سیاوش:یه شهر مرزی بین هند و پاکستان همیشه سرش دعوا داشتن تا حالا چند بار توش بمب گذاری کردن
آرشام:شت
سیاوش:کار از کار گذشته بیا بریم وسایلمون جمع کنیم
آرشام:چند وقت اونجاییم
سیاوش:نمیدونم ...ولی باید هر چقدر که لازمه لباس ببریم چون معلوم نیس بتونیم اونجا چیزی بخریم
آرشام:باشهآرشام:سیاوش...
سیاوش:چیه...
آرشام:خسته شدم ...بیا حداقل حرف بزنیم تا نفهمم چقدر داره زمان میگذره
سیاوش :چی بگم
آشام:راجب مرضه بگو
سیاوش:یجور ویروس تو بدن مردم اونجا پیدا شده ...
از راه هوا بهشون منتقل نشده
هیچی هم راجبش نمیدونن
من تموم کردم فقط چندتا وسیله لازم دارم که بعد باید با هم بریم بخریمشون
تو برو یکم استراحت کن من لباساتو جمع میکنم
آرشام:باشه،ممنون...حالا بگو چی لازم داری
سیاوش:صابون ورقهای...شامپو...دستمال مرطوب...با کرم ضد آفتاب
آرشام:باشه ...راستی کی راه میافتیم
سیاوش :پنج شنبه
آرشام:اوکی
YOU ARE READING
❤👬You&I
Romanceخدا تورو از آسمون تو جشن هولی بین اون همه رنگ فرستادت تو آغوشم ... هیچوقت نمیدونستم چیکار کردم که صاحب رنگین کمونی مثل تو شدم