سامر:آدرناین...شارژ...۱.۲.۳ شوک ...ماساژ
سیاوش:۱۵ دقیقهس که اکسیژن به بدن نرسید...ساعت فوت ۲۰:۱۷...دستگاه هارو جدا کنید
از اتاق اومدم بیرون سمت اتاق خودم رفتم
خودمو روی تخت انداختم چشمامو بستم
فقط یه چرت یه ساعتس ...چشمام داشت سنگین میشد که در اتاق مو چنان کوبیدن که یه متر پریدم
آرشام:عمر مرد
سیاوش:😩
آرشام:بمیرم خواب بودی
سیاوش:داشت خوابم میبرد که درو کوبیدی
آرشام:ببخشید ...ولی الان جلسه داریم باید بریم
سیاوش:بریم
از جام بلند شدم و با ساشا سمت اتاق رفتیم
درو که زدم با بفرمایید رئیس رفتیم تو
رئیس:بفرمائید .... خوب اوضاع چطور پیش میره
تا اینو گفت همه شروع کردم به کصشر گفتن
نمیشه جلوی انتقالو گرفت
ما دارویی نداریم باید از کشورای دیگه کمک بخوایم
به آرشام علامت دادم که ساکت باشه
سیاوش:من یه قرار با پرفسور افران داشتم ایشون هم میگن باید نمونه خون هارو برای اونا بفرستیم تا با امکانات اونجا راه چاره رو پیدا کنیم ...
خدایا از اینا تابلو تر تو عمرم ندیدم قیافه تکتکشون حتی رئیس هم عین گچ دیوار شده بود
رئیس:سرفه...بهتر صبر کنیم تا شرابط رو درست کنید بعد نمونه گیری کنیم
سیاوش:برای این کار به اجازه شما نیاز داریم تا شما اجزه ندید ما هم کاری انجام نمیدیم ...بهتره ما بریم یه سر به بیمارا بزنیم ...با اجازه
با آرشام از اتاق زدیم بیرون و سمت اتاق کمال رفتیم
سیاوش:آقا کمال چطوره
کمال:انگار تو کوره آتیش انداختنم
آرشام:الان واست یخ میارم حاجی
کمال:من که نرفتم مکه
آرشام:میری ایشالا
وضعیتشو چک کردم با ساشا رفتم سمت حیاط پشتی
آرشام:چیکار کنیم
سیاوش:هووووف... احتمالا تا چند ساعت دیگه تیمسار میاد یجوری بهش علامت بده که کمک لازمیم
آرشام:باشه ... عجب غلطی کردیم اومدیم اینجا
سیاوش:باهات موافقم ...پاشو بریم تا تابلو نشدیم_________
آرشام:سیاوش بدو
پرونده رو روی میز گذاشتمو سمت رفتم
سیاوش:چیه
آرشام:اومدن
با آرشام سمت محوطه رفتیم که دیدیم بعله
همه کاراشونو ول کردنو رفتن استقبال سخت شد
کنار بقیه وایسادیم
رئیس:خیلی خوشاومدین تیمسار
تیمسار:فکر نکنم برای خوشی اومدم اینجا
آرشام:ژووون جذبه
سیاوش:درد😂
تیمسار:شماها باید همون پزشکهایی باشید که از لندن اومدن
سیاوش:بله،همین توره🙂
تیمسار:پروندتونو خوندم اسماتون که کشور نمیخوره
آرشام:درسته ما ایرانی هستیم ... در واقع مهاجرت کردیم
تیمسار:صحیح
راه شو کشید رفت که آرشام سریع صداش کرد
آرشام:تیمسار
برگشت سمت آرشام که اونم پشتشو به ما کرد
آرشام:دیدم همراهتون سیگار دارید خواهشا اینجا مصرف نکنید
تیمسار که چشماش اندازه توپ بیسبال شده بود سرشو تکون داد
تیمسار:متوجه شدم
راه شو کشید رفت سمت چادر مخصوصی که آماده کرده بودیم
سیاوش:سرفه ...بهتره بریم سراغ بیمار ها ...
دست آرشام رو گرفتمو سمت بیمارها رفتیم
آروم در گوشش پچ زدم
سیاوش:چی بهش گفتی
آرشام:با دستم بهش علامت درخواست کمک فرستادم
سیاوش:آها...بنظرت کارسازه
آرشام:به ریسکش میارزه ...فعلا کوچولوی داداش بیا بریم سراغ مریضه
سیاوش:عمت کوچولو
تا اینو گفتم شروع کرد به خندیدن
سیاوش:درد چته
آرشام:آخه یاد عمم افتادم سایزش انقدر بزرگه که میده خیاط براش ویژه بدوزن....میخواد از در ردشه مثل خرچنگ راه میره
سیاوش:یعنی انقدر چاقه
آرشام:چاق چیه ...انقدر سایز کون و ممههاش بزرگه آینه وضعش
سیاوش:راستی دلت برای خانوادت تنگ نشده
آرشام:من طرد شدم سیاوش ...الان جز تو کسی رو ندارم
سیاوش:ما خدا رو هم داریم
آرشام:حق با توعه ...ولی خودمونیما من یکی اصلا فکر نمی کردم مثل من گی از آب در بیای
سیاوش:...نفهمیدم چی شد تا بخودم اومدم دیدم به مردا تمایل دارم ...بخدا آنقدر میترسیدم از اطرافم که همیشه چار ستون بدنم میلرزید ...تو دانشگاه گفتن بورسیه تحصیلی میخوان بدن ...خوار و مادر کتابارو گاییدن تا تونستم قبول شم ...تا اومدم کار اقامتمو درست کردمو
بعدشم تو رو تو دانشگاه دیدم
آرشام:انقدر میترسیدم از اینکه هموفبیک از آب درای ...اخه خیلی سنت کم بود
سیاوش:از خاطرات بیا بیرون ...باید بریم سراغ مریضا
آرشام:بریم بیبی برو(داداش)
سیاوش:فاک آف
______________آرشام:کونم پاره شد
سیاوش:منم ...بیا بخوابیم
آرشام:لباساتو عوض کردی
سیاوش:اره
آرشام:مسواک زدی
سیاوش:آره
آرشام:جیشتو کردی
سیاوش:آره
آرشام:باشه پس شب خوش
سیاوش:توام همینطوربا خاموش شدن برقا چشمامونو بستیم
چشمام داشت گرم میشد که صدای نفس نفس زدن آرشام رو شنیدم
گوشیمو برداشتمو فلششو روشن کردم
تا سمتش گرفتم قلبم وایساد
فقط تونستم لب بزنم یا سید عباس
بعد سیاهی
BINABASA MO ANG
❤👬You&I
Romanceخدا تورو از آسمون تو جشن هولی بین اون همه رنگ فرستادت تو آغوشم ... هیچوقت نمیدونستم چیکار کردم که صاحب رنگین کمونی مثل تو شدم