ایتالیا

4 1 0
                                    

شاهین:پرونده اتاق ۴۰۷ لطفا
پرونده رو از دست پرستار گرفتمو سمت اتاق مریض راه افتادم
اوضاع اینجا خیلی شخمیه
اما چه میشه کرد ...بخاطر موقعیت شغلیم مجبورم تو این کشور بمونم
ولی خودمونیم
خیلی هم بد نیس
هم موقعیت خوبی دارم 
هم یه قیافه جذاب لعنتی دارم که هیچکس نمیتونه در مقابلش وایسه
در واقع کسی نمیتونه در مقابلم خودشو کنترل کنه
یجورایی واسه خودم کسیم
اما این چیزا واسم پشیزی ارزش نداره
از سه سال پیش دارم یه دردی رو تحمل میکنم که هیچکس بجز مادر پدرم برادربزرگم و پدربزرگم خبر نداره

همه فامیل مدام میخوان باهام حرف بزن اما با حرفایی مثل کار دارم خستم جون ندارم دهنشونو میبندن
با این حال بازم نمیخوام این دردو با کسی ...حتی خودم درمیون بزارم
اَه
بسه آبان باز داری با خودت زر‌زر میکنی
سرمو کمی تکون دادم تا افکار مزاحم از ذهنم بیرون بره

آفتاب دیگه داره خودشو نشون میده
و این یعنی چیزی تا تعویض شیفت نمونده
بیشتر این بچه‌ها الان خوابن
و اونایی‌ هم که بیدار بودن کار خاصی انجام نمی دادن
بجز نیک که تو این هوا
تو حیاط روی نیمکت نشسته بود و داشت  به درختا نگاه میکرد
لباس گرم هم که اصلا تنش نبود
رفتم تو اتاق استراحت خودمو
یه پتوی کوچیک از توی کمد در‌آوردمو سمت  نیک رفتم
شاهین:هی نیک
برنگشت اما نگاهش ترسیده بود
پتو رو روی شونه هاش انداخمو کنارش نشستم
آبان :نترس ...نمیدونم تو ذهنت چی گذشت اما من واسه توبیخت اینجا نیستم ...البته بجز اینکه چرا لباس گرم نپوشیدی ...اخه هر کسی حتی خودت بهت میگن دیوانه لاقل مراقل جسمت باش به اندازه روحت  خسته هستش
نیک:نِ م ی شِ جِ س مَ م  رُ نا بو د کُ نَ م
آبان:هیچی با مرگ درست نمیشه که هیچ بدتر هم میشه...بزار یچیز ی بگم ...بزرگ ترین جرم دنیا دزدیه
نیک: خُ ب ای ن چِ رَ ب ط ی دا رِ
آبان :ببین کسی که خودکشی کنه یا کسی رو بکشه یه زندگی رو دزدیده،کسی که دروغ میگه یه حقیقت رو دزدیده ،کسی که خیانت کرده وفاداریشو دزدیده ...نیبینی
همه اینا دزدیه اما فقط تو این چندتا نمونه که گفتم صدق نمیشه
نیک:بِ کَ سی کِ تَ جا وُ ز بِ شِ هَ م دُ ز دی شُ دِ
یس بالاخره داره از پیلش میاد بیرون
آبان:معلومه...تجاوز میشه گفت بزرگترین دزدی تو تمام عالمه ...تو تجاوز فقط بکارت فرد و نمیدزدن ،اون حس امنیت رو میدزدن،امیدتو،باورتو،نگاهت به دنیارو و خیلی چیزای دیگه
سرشو انداخت پایینو شروع کرد به گریه کردن
این بهترین نشونس
آبان:نیک ما همه اینجا میخوایم کمکت کنیم ...کسی حق آسیب زدن به تورو نداره ...اگر هم کسی بهت آسیب زده باید سعی کنی باهاش کنار بیای ...
نیک سرشو آورد بالا و یه چشمام نگاه  کرد چشماش واسه خون بود
نیک:یع نی اَ زَم نِ می خوای فَ را مو شِش کُ نَم
داره بهتر حرف میزنه😊
آبان:زندگی با خاطرات ما شکل میگیره با گذشته ما...چه بخوایم چه نخوایم باید باهاشون کنار بیایم تو باید اونا رو به یاد داشته باشی ...من مطمئنم تو یروز با اون آدمو با آدم‌هارو میبینی که به دستو پات افتادنو التماست میکنن 
...بنظرت صحنه قشنگی نیس
نیک:چِ را
آبان :خوبه...بهتره به آیندت فکر کنی ...ولی اینو بخاطر داشته باش که هیچوقت دنبالش نری
نیک:😟برا ی چی 
آبان :برای اینکه اونا باید بیان جلوی پات زانو بزنن... بزار خودشون ازت درخواست بخشش داشته باشن
نیک:تو چی زی می دو نی
آبان:پدرت یه چیزایی گفت ...اما اصل قضیه رو نمیدونم
نیک:می شه شب بِ هِ ت بِ گم
آبان:معلومه😊دیگه شیفتم تموم شده باید برم شب میبینمت
نیک:می بی نَ مت🙂
از جام بلند شدمو  سمت پرستارای بخش رفتمو پرونده نیک رو گرفتمو شرایطش رو توضیح دادم بعد سمت اتاق رفتمو روپوشمو در آوردم و پلیور قهوه‌ایمو با پالتوی مشکیمو پوشیدم ...داشتم میرفتم که چشمم به هادی افتاد
هادی:به‌به آقا آبان چه عجب ما شمارو دیدیم
آبان:کم سعادتی از ماست
هادی:ببند در گالرو
آبان:یبار اومدم باهات مثل آدم رفتار کنم ...ببین کرم از خودته
هادی:ببین فردا رو مرخصم فردا شبو هم تو مرخصی بگیر با هم بریم بیرون برات سوپرایز دارم
آبان :اوکی ...نیاز دارم به خرید
هادی:اِی درد ...دَم به دیقه بریم خرید بسه دیگه
آبان:اذیتم نکن دیگه
هادی:اوخیی عموویی
آبان:درد ...من میرم خونه دارم میمیرم از بیخوابی ... فردا شب شد دیگه اوکی بای

  

  

mental asylum (آسایشگاه روانی)Where stories live. Discover now