Revenge PT.1

2.5K 152 6
                                    

با زدن اخرین ضربه به حفره تنگ و داغِ امگای زیرش، ناله‌ی بلندی  سر داد و از همونجایی که بود به پوزیشنشون نگاه کرد.

امگا به حالت داگ‌استایل رو تخت افتاده بود و باسنش از سطح بدنش بالاتر بود که موجب میشد قوص کمرش به خوبی مشخص بشه؛ دست راستش از پشت به اسارت دست راست خودش دراومده بود و با دست چپش موهای پسر رو از پشت چنگ زده بود.

حالت چهره‌اش گویا همه چیز بود؛ چشم‌های خمار و اشک آلود از لذتش، لب‌های نیمه باز و گونه‌های رنگینش به همراه داغی بدنش نشون از یه رابطه بشدت قوی رو میداد، البته نفس نفس زدن‌هاش و رایحه‌ی توت‌فرنگی و عسلی که کل اتاق رو گرفته بود رو نباید فراموش میکرد.

به این حالت ضعیف پسرک نگاهی انداخت و پوزخندی مهمون لب‌هاش شد.

با کشیدن نفس عمیقی، لبش رو نزدیک گوش امگا برد و لب زد:"حالت خوبه دال؟"

تهیونگ با شنیدن صدای عمیق و خشدار الفا، دقیقا نزدیک لاله گوشش، لرزی کرد و با حس عجیبی که دوباره داشت زیر شکمش میپیچید، لبخندی زد و گفت:"خوبم جونگکوکی!"

جونگکوک از تغییر حالت‌های پسر، دوباره پوزخندی زد و با گذاشتن بوسه‌ای روی شقیقش گفت:" باشه. پس تا تو دوش بگیری، منم برات یه صبحانه مفصل درست میکنم توت‌فرنگی کوچولو!"

با گذاشتن بوسه‌‌ی دیگه روی موهاش، بلند شد و به سمت باکسرش رفت و اون رو پوشید و به سمت در اتاق حرکت کرد.

داشت از چهارچوب در هارج میشد که صدای تهیونگ متوقفش کرد.

"جونگکوکی؛ ممنون بابت دیشب و امروز. با اینکه اولین بارم بود، اصلا درد حس نکردم. ممنون که اینقدر مراقبم بودی."

الفا سرش رو برگردوند و با تکون دادن سرش، جوابش رو داد و از اتاق خارج شد.

با ظرافت، کیک رو برش زد و روی بشقاب گذاشت و با برداشتن کاپ قهوه به همراه بشقاب، اون‌ها رو به سمت میز صبحانه برد و با سلیقه‌ی خاص خودش مشغول دیزاین میز شد. بعد از اتمام کارش، دست اخر انگشت خامه‌ایش رو توی دهنش برد و مکید.

با شنیدن صدای پا و اون رایحه، سرش رو به عقب برگردوند و با دیدن امگا که پیرهن حریرش رو با بریفس سفیدی پوشیده بود، نفسش توی سینه حبس شد.

بدون در نظر گرفتن موقعیتش، دست پسر رو گرفت و به سمت خودش کشوند و با تکیه دادن به میز، پسر رو روی خودش انداخت و با گذاشتن دست‌هاش، درست دو طرف قفسه سینه‌ش، بوسه‌ی عمیقی رو شروع کرد و توی دلش به زیبایی بیش از اندازه امگا اعتراف کرد.

بعد از زدن بوسه‌ی کوچیکی درست کنار لب‌هاش، سرش رو عقب کشید و به صورت گلگون شده امگا نگاه کرد و گفت:"بیا یچیزی بخور، الان ضغف میکنی."

و دست پسر رو کشید و به سمت میز برد.

امگا به ذوق دست‌هاش ر‌و بهم کوبید و گفت:"وای جونگکوکی، کیک با مربای توت‌فرنگی؟ از کجا میدونستی؟ خدای من، عاشقتم!"

با ذوق شروع به خوردن کرد و آلفا فقط یک لحظه، مات اون چهره‌ی خندون و پر از ذوق شد، ولی فورا سرش رو تکون داد خودش هم شروع کرد به خوردن.

با بستن اخرین دکمه‌ی پالتوی کلفتش، با چهره‌ای خندون به سمت آلفا برگشت و گفت:" دوباره میبینمت، مگه نه؟"

جونگکوک شال‌گردن پسر رو به سمت گردنش برد و قبل از پوشوندن گردنش، بوسه‌ای روش کاشت و با صدایی که میدونست دل امگا رو میلرزونه گفت:" معلومه که میبینیم همو توت‌فرنگی‌ کوچولو!"

و با بستن شال‌گردن به چشم‌های امگا نگاه کرد.

امگا با ذوق خندید و بوسه‌ی عمیقی، گوشه لب الفاش گذاشت و با خداحافظی ارومی از اپارتمان پسر خارج شد.

الفا گوشیش رو برداشت و به سمت اتاقش رفت و از پنجره شاهد رفتن امگا شد و همزمان شماره‌ی مورد نظرش رو گرفت.

با جواب دادن فرد پشت خط، تهیونگ برگشت و با دیدنش براش دست تکون داد.

جونگکوک همونطور که براش دست تکون میداد، جواب فرد پشت خط رپ داد:" امگا کوچولو توی تله افتاد."

وقتی که امگا از دیدش محو شد، برگشت و به دوربین بالای تخت نگاه کرد و پوزخندی زد:"

اقای سفیر اگه همکاری نکنه، پورن پسرش، دست به دست بین همه میچرخه."

و گوشی رو از گوشش فاصله داد و قطش کرد و با خودش زمزمه کرد:"دیگه چیزی نمونده مرتیکه، روز تسویه حساب بشدت نزدیکه!"

و امگای معصوم و تنهایی که توی خیالاتش، تصور میکرد دیگه دوران طرد شدن تموم شده و بلاخره یکی وارد زندگیش شده که واقعا دوسش داره.

Revenge Where stories live. Discover now