«۱ سال بعد»با دیدن علامت روی بیبیچک ، ته دلش لرزید!
قرار بود دوباره بچهدار بشه، اما با این تفاوت که ایندفعه، الفاش هم کنارش بود!
لبخندی زد و واکنش جونگکوک رو تصور کرد!
بیرون رفت و با دیدن جیهون و جونگکوکی که داشتن باهم نقاشی میکردن، دلش پر از عشق به خانوادهی کوچیکش شد!
جیهون با یک تیشرت ۳ سایز بزرگتر از خودت روی پای جونگکوک نشسته بود و داشت با ددیش نقاشی میکشید!
"نه ددی اینجا رو، رنگ سبز باید بزنیم!"
" جوجه، مگه ما اسمون سبز هم داریم؟"
"بله من اسمون سبز دوست دارم!"
" خب پرتقال، تو که اسمون رو سبز کردی، درختها رو سبز کردی، خیابونم سبز کردی، ساختمونهام که سبزه، اینجوری که هیچی دیده نمیشه، همچی سبزه!"
جیهون با تعجب به حرفهای پدرش گوش میداد و ناگهان صورت با اشک نقاشی شد.
با بغض سرش رو سمت پدرش چرخوند و گفت:" نقاشیم زشت شده؟"
جونگکوک، برخلاف تلاشهای شبانه روزی تهیونگ که تمام سعیش رو کرد تا جیهون لوس بار نیاد، یک شبه، به تمام بار تربیتیش گند زده بود و ازش یه بچهی لوس ساخته بود!
معتقد بود که بچهاش باید براش لوسبازی دربیاره و اونم تمامشون رو به جون بخره!
بادیدن چهرهی خیس و شنیدن صدای بغضآلود پسرش، فورا دستش رو دور کمر پسرک حلقه کرد و اون رو به سمت خودش برگردوند!
"اتفافا خیلیم خوشگله!
هرکی بهت گفت زشته بیا و به من بگو، اونموقع ددی میره حسابش رو میرسه!
اصلا امروز میریم برات فقط مدادرنگی و ماژیک سبز میخریم!
پاستل دوست داری؟
برات پاستل سبز بخرم!
بریم برات یه عالمه پوستر سبز بخرم از اونا که خیلی دوست داری.
گریه نکنیها!
ددی برات همهکاری میکنه!"
و بعد از بوسیدن اشکهای پسرش، با لطفافت، اونهارو پاک کرد.
جیهون هنوز بغض تو گلوش بود ولی دیگه گریه نمیکرد و فقط لبهاش رو به سمت پایین کشید تا ددیش بیشتر نازش رو بخره.
YOU ARE READING
Revenge
Romanceاونها کاملا متفاوت بودن؛ یکی خالصانه شوریده از عشق و دیگری، پر از نفرت و کینه؛ عشقی که بین اون جفت حقیقی شکل گرفته بود میتونست تموم کنندهی اون انتقام باشه؟