ماشین رو توی حیاط بزرگ ، پارک کرد و بعد از برداشتن گوشیش از توی ماشین به سمت خونه قدم برداشت . برق های خونه خاموش بودن و از دور فرومون های عجیبی رو حس می کرد .
سرعت قدم هاشو بیشتر کرد که با در باز خونه مواجه شد .
یعنی کسی در نبودش وارد خونه شده و امگا کوچولوش رو اذیت کرده…؟
پس تهیونگ کجا بود..؟
یعنی به این زودی رفته بود….؟
با ترس و نگرانی قدم دیگه ای برداشت که صحنه ی مقابلش باعث شد سر جاش میخکوب بشه و مغزش و چشم هاش مدام یک چیز رو به قلبش بگن .
" اون داره کابوس می بینه "
____________________
_داری چه غلطی میکنی؟
سریع به سمتشون رفت و تهیونگ رو از روی جیمین بلند کرد . تهیونگ با دیدن صورت و بدن نیمه باز جیمین مغزش سوت کشید.
مگه جین در رو براش باز نکرده بود؟
همون لحظه باعث شد که از روی عصبانیت سیلی محکمی به جیمین بزنه و از شدت ضربه سرش به میز کنار مبل ها بخوره.
جونگ کوک تهیونگ رو کنار زد و دست جیمین رو محکم گرفت و فشار داد و از روی زمین بلندش کرد که باعث شد از سرگیجه ای که داشت توی بغلش پرت بشه.
_گمشو بیرون
عصبی رو به تهیونگ گفت که حرفش باعث شد تمام خشمش رو توی یه جمله توصیف کنه.
+تو که خودت دیدی من فکر کردم جینه
از اعصبانیت نمیدونست باید چیکار کنه….صداش رو بالاتر بود و تو صورت پسری که مات به جیمین زل زده بود فریاد کشید .
_قرارداد فسخه گمشو
با چشم های قرمز شده ی عصبیش دستشو به سمت تهیونگ گرفت و گفت :
_بترس از اینکه ببینمت ، از اینکه دنبالت باشم و روزی پیدات کنم ، از کابوس خودت بترس
________________
روش خیمه زد و با دستش اشک هاشو از روی گونه هاش پاک کرد .
لب هاشو روی لب هاش گذاشت و وحشیانه به جونشون افتاد و همین باعث میشد که صدای هق هق های جیمین بالاتر بره و بیشتر عصبانیش کنه.
_هیشششش…دهنتو ببند
ولی انگار حرفش هیچ تاثیری روی جیمین نداشت.
سیلی محکمی روی گونه های خیسش زد که صداش خراشی به گوشش انداخت و گفت :
_گفتم خفه شو…خفه خون بگیر
نگاه سردی رو در جواب دریافت کرد و کم کم ضربان قلبش بهم ریخت...سردی و تاریکی وحشتناکی رو داخل اون مردمک ها میدید و این رنگ جدید مستقیما رو قلبش تاثیر میذاشت.
جونگکوک به ارومی و سردی حرکات بدنش لب زد .
_تو نمیتونی فرار کنی
اخم جیمین زیر برش نور ماهی که رو صورتش هاله ای خاکستری رنگ انداخته بود بیشتر شد .
+از چی؟
_باید مسئولیت کارایی که میکنی رو قبول کنی جیمین
جیمین گیج و سردرگم چند ثانیه به صورتش خیره موند و بعد با صدایی که به زور شنیده میشد لب زد .
+من باید مسئولیت چه کاریو قبول کنم...؟
انگار هنوزم متوجه نشده بود چه کسی رو بوسیده و ضربه ای که به سرش خورده بود باعث شده بود حواسش درست سر جاش نباشه و در این بین هیتش هم تاثیر زیادی داشت و باعث میشد جونگ کوک دیوونه تر بشه .
_تو نباید اون مرتیکه رو میبوسیدی درسته؟!
با وجود اینکه اون بوسه جلوی چشمای الفاش صورت گرفته ، چیزی داخل ذهن جیمین شکست و وقتی فرو ریختن قلبشو حس کرد سراسیمه و هراسان شروع کرد به توجیه اتفاقی که افتاده بود .
+سوتفاهم شده جونگکوک...اونطور نیست که فکر میکنی...من...فکر کردم اون تو بودی..من کل شبو منتظر تو بودم...من..
لبخند جونگکوک ترتیب جملات داخل ذهنشو بهم ریخته بود و هر لحظه بیشتر ترسش از مرد روبه روش توان انجام واکنش های نرمال رو ازش میگرفت.
جیمین هم متقابلا لبخند زد .
+واسه اینکه بوسیدمش نمیخوای که بکشیم..؟
پسر بزرگتر خشمگین چنگی به موهای مشکی رنگش زد و اون رو بلند کرد .
جونگکوک همونطور که از موهاش گرفته و اونو سمت اتاق خوابشون میکشید جیمین هم سعی میکرد خودشو نجات بده اما لعنت که هر چقدر بیشتر مقاومت میکرد فشاری که به موهاش وارد میشد بیشتر و بیشتر میشد.
با اصابت سرش به در اتاق داد ، صدای فریاد های دردمندش تحلیل رفت و به آرومی همونطور که دستشو از روی درد روی سرش فشار می داد ، روی زمین نشست.
جونگ کوک به یقه ی لباسش چنگ زد و اون رو با زور از روی زمین بلند کرد و محکم روی تخت پرتش کرد و در اتاق رو با عصبانیتی که هیچ جوره نمی تونست جلوش رو بگیره به هم کوبید.
تهیونگ چطور تونسته بود این کارو باهاش بکنه…؟
نباید بهش اعتماد میکرد ، هرگز
__________________
سلام به برفی های فریبنده ی خودم
امیدوارم که حالتون خوب باشه و رنگ لبخند از روی لب هاتون پاک نشده باشه🦋🎶اینم از پارت جدید....امیدوارم که به دلتون نشسته باشه و دوستش داشته باشین🥂✨️
حال کردین آخر کاری چه اتکی بهتون زدم...؟
هاهاها(خنده های شیطانی)
مطمئنم که هیچ کس نمیدونست که اون بوسه ممکنه از طرف جونگ کوک نباشه
ووت یادتون نره
YOU ARE READING
𝐍𝐈𝐆𝐇𝐓𝐌𝐀𝐑𝐄🦋⚖⛓
Randomدست هاش یکی بعد از دیگری روی گونه هاش فرود می اومدن و صورتش رو کبود می کردن. ضربه هایی که رد کمربند رو روی بدنش به جا میذاشتن تمومی نداشت. بدنش از ترس می لرزید. چرا از هرچیزی که می ترسید داشت سرش میاورد؟ بعد از شبی که توی تاریکی درحموم رو روش قفل...