Part 12

319 53 18
                                    


ماشین رو توی حیاط بزرگ ، پارک کرد و بعد از برداشتن گوشیش از توی ماشین به سمت خونه قدم برداشت . برق های خونه خاموش بودن و از دور فرومون های عجیبی رو حس می کرد .

سرعت قدم هاشو بیشتر کرد که با در باز خونه مواجه شد .

یعنی کسی در نبودش وارد خونه شده و امگا کوچولوش رو اذیت کرده…؟

پس تهیونگ کجا بود..؟

یعنی به این زودی رفته بود….؟

با ترس و نگرانی قدم دیگه ای برداشت که صحنه ی مقابلش باعث شد سر جاش میخکوب بشه و مغزش و چشم هاش مدام یک چیز رو به قلبش بگن .

" اون داره کابوس می بینه "



____________________



_داری چه غلطی میکنی؟

سریع به سمتشون رفت و تهیونگ رو از روی جیمین بلند کرد . تهیونگ با دیدن صورت و بدن نیمه باز جیمین مغزش سوت کشید.


مگه جین در رو براش باز نکرده بود؟


همون لحظه باعث شد که از روی عصبانیت سیلی محکمی به جیمین بزنه و از شدت ضربه سرش به میز کنار مبل ها بخوره.


جونگ کوک تهیونگ رو کنار زد و دست جیمین رو محکم گرفت و فشار داد و از روی زمین بلندش کرد که باعث شد از سرگیجه ای که داشت توی بغلش پرت بشه.


_گمشو بیرون


عصبی رو به تهیونگ گفت که حرفش باعث شد تمام خشمش رو توی یه جمله توصیف کنه.

+تو که خودت دیدی من فکر کردم جینه


از اعصبانیت نمیدونست باید چیکار کنه….صداش رو بالاتر بود و تو صورت پسری که مات به جیمین زل زده بود فریاد کشید .


_قرارداد فسخه گمشو



با چشم های قرمز شده ی عصبیش دستشو به سمت تهیونگ گرفت و گفت :


_بترس از اینکه ببینمت ، از اینکه دنبالت باشم و روزی پیدات کنم ، از کابوس خودت بترس


________________



روش خیمه زد و با دستش اشک هاشو از روی گونه هاش پاک کرد .

لب هاشو روی لب هاش گذاشت و وحشیانه به جونشون افتاد و همین باعث میشد که صدای هق هق های جیمین بالاتر بره و بیشتر عصبانیش کنه.


_هیشششش…دهنتو ببند


ولی انگار حرفش هیچ تاثیری روی جیمین نداشت.

سیلی محکمی روی گونه های خیسش زد که صداش خراشی به گوشش انداخت و گفت :


_گفتم خفه شو…خفه خون بگیر

نگاه سردی رو در جواب دریافت کرد و کم کم ضربان قلبش بهم ریخت...سردی و تاریکی وحشتناکی رو داخل اون مردمک ها میدید و این رنگ جدید مستقیما رو قلبش تاثیر میذاشت.

جونگکوک به ارومی و سردی حرکات بدنش لب زد .

_تو نمیتونی فرار کنی

اخم جیمین زیر برش نور ماهی که رو صورتش هاله ای خاکستری رنگ انداخته بود بیشتر شد .


+از چی؟


_باید مسئولیت کارایی که میکنی رو قبول کنی جیمین

جیمین گیج و سردرگم چند ثانیه به صورتش خیره موند و بعد با صدایی که به زور شنیده میشد لب زد .

+من باید مسئولیت چه کاریو قبول کنم...؟

انگار هنوزم متوجه نشده بود چه کسی رو بوسیده و ضربه ای که به سرش خورده بود باعث شده بود حواسش درست سر جاش نباشه و در این بین هیتش هم تاثیر زیادی داشت و باعث میشد جونگ کوک دیوونه تر بشه .


_تو نباید اون مرتیکه رو میبوسیدی درسته؟!



با وجود اینکه اون بوسه جلوی چشمای الفاش صورت گرفته ، چیزی داخل ذهن جیمین شکست و وقتی فرو ریختن قلبشو حس کرد سراسیمه و هراسان شروع کرد به توجیه اتفاقی که افتاده بود .


+سوتفاهم شده جونگکوک...اونطور نیست که فکر میکنی...من...فکر کردم اون تو بودی..من کل شبو منتظر تو بودم...من..

لبخند جونگکوک ترتیب جملات داخل ذهنشو بهم ریخته بود و هر لحظه بیشتر ترسش از مرد روبه روش توان انجام واکنش های نرمال رو ازش میگرفت.

جیمین هم متقابلا لبخند زد .



+واسه اینکه بوسیدمش نمیخوای که بکشیم..؟


پسر بزرگتر خشمگین چنگی به موهای مشکی رنگش زد و اون رو بلند کرد .

جونگکوک همونطور که از موهاش گرفته و اونو سمت اتاق خوابشون میکشید جیمین هم سعی میکرد خودشو نجات بده اما لعنت که هر چقدر بیشتر مقاومت میکرد فشاری که به موهاش وارد میشد بیشتر و بیشتر میشد.


با اصابت سرش به در اتاق داد ، صدای فریاد های دردمندش تحلیل رفت و به آرومی همونطور که دستشو از روی درد روی سرش فشار می داد ، روی زمین نشست.


جونگ کوک به یقه ی لباسش چنگ زد و اون رو با زور از روی زمین بلند کرد و  محکم روی تخت پرتش کرد و در اتاق رو با عصبانیتی که هیچ جوره نمی تونست جلوش رو بگیره به هم کوبید.


تهیونگ چطور تونسته بود این کارو باهاش بکنه…؟


نباید بهش اعتماد میکرد ، هرگز



__________________


سلام به برفی های فریبنده ی خودم
امیدوارم که حالتون خوب باشه و رنگ لبخند از روی لب هاتون پاک نشده باشه🦋🎶

اینم از پارت جدید....امیدوارم که به دلتون نشسته باشه و دوستش داشته باشین🥂✨️

حال کردین آخر کاری چه اتکی بهتون زدم...؟


هاهاها(خنده های شیطانی)

مطمئنم که هیچ کس نمیدونست که اون بوسه ممکنه از طرف جونگ کوک نباشه

ووت یادتون نره

𝐍𝐈𝐆𝐇𝐓𝐌𝐀𝐑𝐄🦋⚖⛓Where stories live. Discover now