Part 22

289 42 2
                                    




آروم روی تخت گذاشتش و در آغوشش گرفت ، بیشتر از هر لحظه ای دلتنگش بود .


دلتنگ کسی که در انتظارش چشم روی هم نگذاشته بود و الان بعد از این همه مدت در آغوشش گرفته بود .



شاید دلتنگی برای احساسش توصیف مناسبی نبود ...عشق؟


دلتنگ کسی بود که در تمام این مدت کنارش بود و دقیقا جلوی چشم هاش بود.


درست بعد از اون شب بارونی



*FLASHBACK*

* Rainy Night *


*JUNGKOOK POV*




با خشم ماشین رو به سمت جنگل می روند و فقط می خواست از اون جهنم دور و دور تر بشه.



اجبار کردن آدم ها به کاری که بهش هیچ علاقه ای ندارن یه جهنم مضحکه که میخوان بدون رضایت تو ، تو رو توش بندازن و تمام آینده و کار هایی که برای خودت برنامه ریزی کردی رو به یک باره خراب کنن ، جوری که انگار هیچ وقت برنامه ریزی نشدن.



اما اگه جونگ کوک میدونست اون اجبار به یکی از مهم ترین اتفاقات زندگیش تبدیل میشه بازم طرز فکرش در مورد حرف های پدرش همین بود؟



دستشو محکم روی فرمون کوبید تا از شر افکار مزاحم داخل سرش خلاص بشه ، سرش رو بالا آورد و با دیدن شخصی مشکی پوش و چشم هایی که همون لحظه با ترس عجیبی بهش خیره شده بودن و دقیقا جلوی ماشین بود سریع پاش رو روی ترمز فشار داد .


و همون لحظه تونست چشم های پر از ترس و دردمندش رو ببینه ، ولی دیگه خیلی دیر شده بود ، درسته ؟



ترسیده سریع از ماشین پیاده شد و به سمت جسمی که روی زمین افتاده بود رفت.



پاهاش می لرزیدن و قطرات بارون روی صورتش می ریختن . دستشو روی شونه هاش گذاشت و برش گردوند و به صورت خونیش نگاه کرد .



می تونست متوجه بشه که رایحش برای یه امگای توی هیته و گرگ ها با حس کردن رایحش بهش حمله کردن و بعد از اینکه فهمیدن چه کسی داره به این طرف میاد به سرعت از اونجا دور شدن .



روی صندلی های عقب ماشین گذاشتش و پتوی گرمی رو ، روی بدن یخ زده و لرزون پسر گذاشت .حتی نمی تونست ببینتش.




با گرفتن شماره ای بعد از شنیدن سومین بوق و شنیدن صدای خواب‌ آلود آلفا گفت :



_تهیونگ ، میتونی بیای کلبه ی جنگلی ؟ لطفا تمین رو هم همراه خودت بیار



گوشیش رو روی صندلی جلو انداخت و با دستش موهاش رو به طرف بالا زد .



دستشو روی لباس خیس از بارونش گذاشت و بالا کشیدش و با دیدن زخم های روی شکم ، رون های پاش ، قفسه سینه و روی دست هاش با استرس از اینکه نکنه مرده باشه به سرعت بلندش کرد .



نگاهی به چشم های بستش انداخت و همون لحظه بود که صدای آلفا های توی جنگل ، ملودی زیبایی برای اون بوسه بود.



A VOICE FROM THE BOTTOM OF My heart


…SAYS : BOOM…BOOM




NOT STOP






__________________





سلام به برفی های خودم...امیدوارم که رو به راه باشین خوشگلا


پارت جدید تقدیم نگاه زیباتون امیدوارم ازش لذت برده باشین 🥂✨️

ووت یادتون نره 💘✨️

کم کم داریم به جاهای اصلی نزدیک میشیم

آماده این ؟

حتما نظراتتون رو درباره پارت جدید بهم بگین

𝐍𝐈𝐆𝐇𝐓𝐌𝐀𝐑𝐄🦋⚖⛓حيث تعيش القصص. اكتشف الآن