part 1|همه چی به کتفم! |

1.6K 104 8
                                    

خوابگاه بنگتن |

یونگی:

امروز روز استراحمونه و منم دارم به وظیفم عمل میکنم
خواب
البته اگه بقیه بزارن--

پلکام کم کم داشت میرفت روهم که صدای گوش خراش هوسوک مزاحم خوابم شد

هوسوک: هیووووووونگگگگگ پاشووو چرا باز خوابیدی مثلا روز استراحتمونه هاا

پتو رو کنار زدم روی تخت نشستم و با کمال بی حسی بهش نگا کردم

یونگی: خب ک چی منم دارم استراحت میکنم دیگ مگ این کلمه تو فرهنگ لغت تو به چی معنا میشه؟!؟!؟

هوسوک: عامم خب منظورم این بود ک بیا بریم صبحونه بخوریم بقیم منتظرن..

موندم چجوری این جمله رو تو اون یکی کرد :/

یونگی : برو از جلو چشام خفه شو میام
یه چشم غره غلیظ بهش زدم

از جام بلند شدمو رفتم سراغ یار غم ها(سرویس)
بعد روتین صبحگاهی رفتم سر میز کنار بقیه نشستم
احساس میکنم یه خبریه جو مشکوکه چرا

بعد سلام دادن به همه شروع به خوردن کردیم
میل چندانی به خوردن نداشتم واس همین در حد یکی دوتا لقمه خوردم و تشکر کردم و میخواستم پاشم که
با حرف جین هیونگ منصرف شدم

جین: هی بچها بعد صبحونه منو نام میخوایم یه موضوعی رو بهتون بگیم

زیاد برام مهم نبود پس دوباره خواستم برم ک نامجون ک کنارم نشسته بود دستمو گرفت و متوقفم کرد
بهش نگا سوالی کردم

نامجون: یونگی هیونگ توام باید باشی پس لطفا چند دقیقه دیگ بیا اتاق کارم

یونگی:خیل خو حالا ول کن کندی دستمو

نامجون معذبانه عذرخواهی کرد

رفتم تو اتاقم
مشغول وب گردی شدم..
چند دقیقه بعد در اتاقم زده شد فهمیدم که وقتش رسیده از اتاق خارج شدم و رفتم اتاق کار نام
در زدم و رفتم تو
همه منتظر ب نام و جین هیونگ نگا میکردیم

نامجون: (سرفه) خب یه خبر جدید از کمپانی اومده
جین: و اونم اینه که باید رابطه سون سام داشته باشیم
همه از تعجب و گیجی دهنمون ساییده شد شت

نامجون: هیووونگ حداقل یکم ملایم تر میگفتی

جین هیونگ برو بابایی نصیب نامجون کرد

جیمین: این دقیقا یعنی چی؟! برای چی باید همچین کاری کنیم اصلا منطقی و قابل درک نیست

تهیونگ : خیلی عجیبه مگ همچین چیزیم میشه..

: آره میشه








Real life and fictional life bangtan📓Where stories live. Discover now