part 6|بدبختی ادامه داره|

1K 93 29
                                    

نامجون/

منتظرم بودم تا بقیه از سرویس بیان بیرون ای خدا بگم چیکارت کنه جیمین ببین هم خودتو هم مارو به چه روزی انداختی

نام: زود باشین دیگ مام تو نوبتیم بجنبین ریخت

تهیونگ رنگش پریده بود و جلو دهنشو گرفته بود
نام: ته؟خوبی ؟ میخوای بگم دکتر بیاد
سرشو تکون داد
از خیر دستشویی گذشتم رفتم تا به دکتر زنگ بزنم

یکساعت بعد:

دکی:خب اینطور ک بنظر میرسه آقای کیم به قارچی که در غذا بوده حساسیت دارن و محتویات مسموم کننده غذا باعث بدتر شدن حالشون شده فعلا دارو مینویسم و آرامبخش بهشون تزریق کردم نگران نباشین

نام: ممنون دکتر متاسفانه مجبوریم هر سری مزاحمتون بشیم

دکی: خواهش میکنم وظیفمه

جین/

جیمین از سرویس اومد بیرون

جیم:آخیییش

همه پوکر نگاش کردیم

جین:میخواستی یکم بیشتر میموندی چه عجله ای بود حالا

جیم: خب چیکا میکردم هی میگرف ول میکرد

با قیافه چندش نگاش کردم

جین: باشه باشه خفه شو فقط

رفتم تو اتاق به تهیونگ سر بزنم انگا بچم حالش خیلی بد بود

وارد اتاق شدم

چقد ناز خوابیده ای خوداا
رفتم رو صندلی کنار تخت نشستم موهاشو نوازش کردم سوزن سرم که تو پوست دستش فرو رفته بود خیلی دردناک به نظر میومد
آروم پیشونیشو بوسیدم یکم بدنش گرم بود

لحافو یکم از روش کنار کشیدم و یه پارچه تمیز و نم دار کردم و گذاشتم روی پیشونیش

از اتاق اومدم بیرون

همینطور که تو راه رو قدم میزدم فکر میکردم
فقط چند روز تا پایان دو ماه مونده باید با نامجون حرف بزنم
راهمو سمت اتاقش کج کردم
در زدم و رفتم تو

پشت به من خم شده بود سرش تو کشوی میزش بود
آروم رو نوک پاهام رفتم و یکی محکم زدم رو بوتیش که از جا پرید و سرش خورد به میز

نام: آییی سرم ...بوتیمم

دلم براش سوخت آروم سرشو ماساژ دادم
لباشو آویزون کرده بود و نگام میکرد

جین: تو و این مظلوم بازیا رپ مانستر ؟ نکن اینجوری یه کاری دستت میدما از من گفتن بود

سرشو تکون داد دستامو دورش حلقه کردم و بغلش کردم سرشو گذاشتم رو شونم

جین: باید با هم حرف بزنیم نامی

نام:چیزی شده؟!

جین: چند روز بیشتر تا تموم شدن این دو ماه نمونده باید یه فکری کنیم ...بنظرت بچها انقد به هم نزدیک شدن که قبولش کنن؟ نگرانم قبول نکنن و اوضاع بد بشه و همون رابطه معمولی قبل قراردادم از بین بره

نام: من مطمئنم درست میشه این پسرایی که من تو این یه ماه دیدم خیلی به هم وابسته شدن محاله از هم دل بکنن

جین:امیدوارم که اینطوری باشه ... ببینم تو امروز چته چرا انقد بغلی شدی

نام: عامم خب نزدیک راتمه....هوممم خوابم میگیره تو بغلت

جین: بیبیم خوابش میاد بیا بریم بخوابیم منم خستم

نام: تو برو منم چند دقیقه دیگه میام

جین: باشه منتظرم

یه بوسه محکم رو لباش گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون
همشم دارم میام بیرون از همه جا

_________________________________
_____________________________‌\

از پشت مانیتور بهشون نگا کرد

: قضیه داره جالب میشه پیرمرد

= هوممم منتظر ادامه ماجرام مطمئنم اتفاقای خوبی در راهه

و یه قهقهه شیطانی کرد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 08 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Real life and fictional life bangtan📓Where stories live. Discover now