/جونکوک
باجیمین تو حال فرنچ کیسمون بودیم
وقتی دیدم یونگی هیونگ داره آروم میره سریع از جیمین جدا شدم
دستش رو دستگیره در بود که مچشو گرفتم و بدون فرصتی بهش بلندش کردم و رو دوشم انداختمش!تو شوک حرکتم بود که دستبند و سکس توی های دیگ رو از کشوی تخت برداشتم
و بدون مکث دستبندو به دستاش و تاج تخت قفل کردم
خواست چیزی بگه که با لبام رو لباش جلوشو گرفتم..
زیرم وول میخورد و سعی میکرد از دستم خلاص شه
خدا میدونه بعد این ماجرا چجوری قراره زنده از زیر دستش در برم!!!لباساشو برای دومین بار از تنش درآوردم و کنار تخت پرت کردم
بقیه منتظر به ما نگاه میکردن..
به تن مثل برفش نگاه کردم خیلی وقته که منتظر انتقامم
ولی انگار خیلی زیاده رویه
با اخم و چشمای(گورتو میکنم ) نگام میکرد سرمو به طرفش خم کردم و لاله گوششو مکیدم و با بچ بچ گفتم: بیبی من میشی هیونگ؟
به قیافه ترسناک مانندش توجهی نکردم و بوسه هامو به پایین هدایت کردم
وحشیانه میبوسیدمش و کبود میکردم آخ که چقد این کبودیا رو تنش خوشگله..به عضوش رسیده بودم ک از پشت به عقب کشیده شدم
نامجون بود
به دیوار کوبوندم و داشت رسما لبامو میخورد
دستامو دور گردنش پیچیدم و همراهی کردم
نفهمیدم کی ولی تا به خودم اومدم با دستش لپای باسنمو میفشرد
و یکی از انگشتاش که معلوم نیس کی به لوب آغشته کرده رو وارد سوراخم کردکوک:آه....هههه هی..هیو..نگ
درد کم ولی لذت زیادی داشت..
انگشتشو بیرون کشید و رو تخت پرتم کرد....
________________________________/یونگی
از درد نا نداشتم چشمامو بزور بازنگهداشته بودم
جین هیونگ محکم داخلم ضربه میزد و من بخاطر غرورم صدام تاحالا درنیومده بود
هوای اتاق خفه کننده بود و حالم داشت بد میشد ..
جیمین بالای سرم بود و هرازگاهی لبامو مک میزد و حرفای انگیزشی میزدیون:هی..ی..یونگ...بب...سه
ولی انگار حرفامو نمیشنید
سعی کردم از خودم جداش کنم ولی نه من جونی تو تنم بود نه اون سبک بود
مچ دستام که رو قفسه سینش بودن و گرفت و کنار سرم نگهداشت
دست از تقلا برداشتم یه مدتیه بدنم ضعیف شده تغدیمم مث قبل ولی نمیدونم چمه
کم کم صداهای اطرافم محو و دیدم تار شد و دیگه هیچی نفهمیدم ..
________________________________/نامجون
آخرین ضربه رو زدم و خالی شدم
با صدای داد جیمین به طرفش برگشتم و به اجبار رفتم سمتشون
چشمای یونگی هیونگ بسته و رنگش پریده بودنام: چیشده جیمین
جیم: هیونگگ ...یهو چشماش بسته شد هرچی صداش میزنیم بیدار نمیشه
به سرعت رو تخت نشستم و صداش کردم ولی دریغ از یه واکنش ساده
به بچها گفتم دکتر و خبر کنن و برن دوش بگیرن
با دستمال تمیزش کردم و یه ملحفه دورش پیچیدم و براید بلندش کردم و به سمت اتاقش رفتم
رو تخت گذاشتمش و از کمد یه تیشرت و باکسر مشکی برداشتم و تنش کردمنام: هوفففف هیونگ چت شد آخه
YOU ARE READING
Real life and fictional life bangtan📓
Fanfictionstart 1402/8/10 end.. کاپل: سون سام و ... ژانر:هرچی میتونه باشه ولی اسمات بیشتر لطفا دوسش داشته باشین 🖤 ⚠️موضوعات و خود فیک و بعضی اسم ها ممکنه غیر واقعی باشه و هیچگونه قصد توهین به اعضا و ساخت تصور بد ازشون نداریم فقط یه فیکه مث بقیه فیکا ⚠️