/سوم شخص/
بعداز خبر دادن دکتر، سریع خودشو رسوند و یونگی رو معاینه کرد
همه تو راهرو پخش و پلا شده بودن و هرکی یه طرف بودجین سرشو به دیوار تکیه داده بود و تو افکارش غرق شده بود
جیمین اروم رفت سمتش و سرشو به شونش تکیه داد
جیم: هیونگ چرا اینجوری شده
جین:نمیدونم مینی خوب میشه ناراحت نباش
جیم:هومم
جونکوک سر تهیونگ که خوابش برده بود و گذاشت رو پاش و موهاشو نوازش میکرد
کوک:حس میکنم تقصیر منه .... اگه اتفاق بدی براش بیوفته چی
نام:هی کوکی این چه حرفیه هیونگ خیلی قویه چیزی نشده که حتما فشارش افتاده نگران نباش پسر
با دستش پشت جونکوکو ماساژ داد
نام: پاشو ته رو ببر تو اتاق خودتم بخواب
کوک: چشم ددی
یه چشمک زد و سریع تهیونگ و براید بلند و فرار کردنامجون با بهت به جای خالیش نگاه کرد و لبخند عریضی زد
دکتر از اتاق اومد بیرون رو به نامجون
گفت: جناب کیم باید باهاتون حرف بزنم اگه میشه تنها
نام: اوه حتما ...از این طرف
به سمت اتاق رفتندکتر : خب نمیدونم چجوری بگم ... یه گونه خیل نادر وجود داره حتما از دورگه بودن گرگ ها شنیدین هر درگه ای وجود داره اما یه نوع خیلی خاص و کمیاب هم هست ک عجیبش میکنه
نام: چه گونه ای؟
دکتر: دورگه ی آلفا و امگای نر ... توی هر قرن ممکنه فقط یه فرد پیدا بشه که مطلق به این گونه باشه بعضی قرن ها هم کلا همچین شخصی بوجود نمیاد همونطور که گفتم گونه ی کمیابی هستن
نام: خب این چه ربطی به مشکل یونگی هیونگ داره
دکتر: خب همینطور ک میدونید جناب مین یک آلفا هستن و اینطور بگم ک ایشون درواقع یه دورگه آلفا و امگا هستن! و این ضعف بخاطر بلوغ امگای درونشون بود البته هنوز ادامه داره تا وقتی که دچار هیت اولیه بشننامجون توی شوک فرو رفته بود و با هر کلمه دکتر بیشتر متعجب میشد
نام: ا...اخه.. چطور ممکنه
دکتر: میدونم که تعجب کردید اما باید حواستون بیشتر بهش باشه براش دارو های تقویت کننده و کاهنده برای هیتشون که ممکنه هر لحظه اتفاق بیفته مینویسم و پیشنهاد میکنم تو این مدت از کار دور باشه و به سفر بره
نام : عااا بله ممنون
دکتر:خب من دیگه میرم خدانگهدار
نام: خدافظدکتر رفت و نامجون از اتاق بیرون رفت
اعضا همه به سمتش هجوم آوردن
جین: نامجون بگو چیشده دکتر چی گفت؟
نام: بریم فعلا بعد براتون توصیح میدم هوسوک میشه بری این نسخه رو به یکی از محافظا بدی تا بگیره
هوسوک: باشه_________________________________
یک ماه بعد
تو این یک ماه همه چی خوب بود اعضا بهم نزدیکتر
شدن و جین و نامجون یه تصمیم بزرگ و مهم گرفتن
________________________یونگی/
تو اتاقم نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم
یهو با صدای در تقریبا از جا پریدمباز جونکوک بود
یون: چته قلبم اومد تو دهنم پدصگ
اومد رو تخت و خودشو روم ولو کرد سرش تو گردنم بود
کوک: دلم برای رایحه نارنگیت یذره شده بود هیونگ
یون: دیلم ویس ریحیه نیرینگیت ییزیره شیده بید
کوک بلند خندید و محکم تر بغلم کرد
کوک: عاشقتم هیونگ کوچولوی من
یون: گمشو اونور خفه شدم کوچولوعم خودتی بچه تو توی پوشک بودی من همسن الانت بو....
کوک حرفمو با لباش رو لبام قطع کرد جوری میبوسیدم انگا تاحالا نبوسیده!!
دستامو دور کمرش حلقه کردم که با دستاش قفل دستامو جدا کرد و دور گردنش پیچید
اخم کردم و چشامو ریز کردم
گازی از لباش گرفتم که صداش درومدکوک: اخخ هیونگ چته
یون:همینی که هس
یهو تهیونگ پرید تو اتاق
اینا کلا در زدن تو کتشون نمیرهته: عهه کوکی کی اومدی
کوک: پیش پای شما
ته : هیونگ نام هیونگ گف داروهاتو بخوری
یون: باشهکوک یهو ازم جدا شد رفت سمت ته ،
تهیونگ سوالی نگاش کرد که کوک بدون فرصت برای تحلیل انداختش رو کولش و به ته بوتی اسپنک محکمی زد
خندیدمته: یاااا بزارم زمین واسه چی میزنی بی ادب مثلا هیونگتم
کوک: هیسسس هیونگی بریم که کارت دارم حرف نباشه!!!!
ته: ولم کنننن جیغ میزنماا من با تو هیچ جا نمیام نامجون هیوووووونگ
کوک با صدای آلفاییش بهش دستور داد و رایحشو آزاد کرد
کوک: ساکت باش بتا مثل یه پسر خوب آماده تنبیه باش
از شدت رایحش حالم داشت بد میشد بخاطر وضعیتم بدنم ضعیف تر از حالت معمول بود
با صدای ضعیفی گفتمیون: کو.....ک .....رایحت
وقتی متوجه حالم شد سریع به رایحشو قطع کرد و نامجون و صدا زد
بعد اینک از حالم مطمئن شدن رفتیم پایین و ویکوک سمت اتاق ته رفتن...!!!!
YOU ARE READING
Real life and fictional life bangtan📓
Fanfictionstart 1402/8/10 end.. کاپل: سون سام و ... ژانر:هرچی میتونه باشه ولی اسمات بیشتر لطفا دوسش داشته باشین 🖤 ⚠️موضوعات و خود فیک و بعضی اسم ها ممکنه غیر واقعی باشه و هیچگونه قصد توهین به اعضا و ساخت تصور بد ازشون نداریم فقط یه فیکه مث بقیه فیکا ⚠️