10.واکسن

370 52 10
                                    

چند دقیقه‌ای که روبه‌روی هم وایساده بودن تا نوبتش برسه واقعا طاقت فرسا بود.

انقدر گردنشو خم کرده بود تا چشمش بهش نیوفته که کل پوسترای پزشکی توی راهرو حفظش شده بود.

درحالی که گتو به راحتی فقط دستاشو روی سینش قفل‌ کرده بود و به کف زمین نگاه میکرد. خیلی متفکرانه و عمیق!

صدای کوبیدن کف کفشش روی سرامیکای سالن تنها صدایی بود که به گوش میرسید و حاصل کلافگی پسر خواننده بود.

کم کم داشت بیخیال میشد و میخواست موقعیت معذب کننده رو ترک کنه که منشی صداش کرد‌ : بفرمایید داخل.

با بسته شدن در نفس راحتی کشید و روی صندلی ولو شد.

_ سلام آقا دکتر.

_ ساتورو...از وقتی چیزخورت کردن ندیدمت...حالت خوبه؟

دکتر درحالی که با عینک مستطیلیش به کاغذای زیر دستش نگاه میکرد پرسید و گوجو بیتوجه به سوالش با بیحوصلگی سرشو به دسته راحتی کاناپه تکیه داد.

_ بد نیستم.

_ و چی تورو به بیمارستان کشونده؟

گوجو چند لحظه خیره نگاهش کرد و نقپفس گلافه‌ای کشید : فکر کنم نیاز به چکاپ دارم...

_ برای مغزت؟فکر نمیکنم چیز نگران کننده‌ای بوده باشه.

_ نه،‌ واسه بیماریای مقاربتی.

دکتر سرشو بالا آورد و بهش خیره شد : پس حدسم درست بود...یکی باهات خوابیده.

_ به عنوان یه دکتر کوفتی فقط کارتو انجام بده و سرتو از زندگی من بکش بیرون!

شونه‌ای بالا‌انداخت و مشغول نوشتن شد : یه آزمایش برات ترتیب میدم...با واکسیناسیون.

_ واکسن؟

مرد روبه‌روش عینکشو درآورد : من پزشک شخصیتم و خیلی وقته میشناسمت...همیشه مراقب بودی تا سمت چیزای خطرناک نری ولی با بلایی که اینبار سرت اومد باید حواسم بهت باشه و پیشگیری کنیم...

_ همچین اتفاقی دوباره قرار نیست بیوفته.

_ قبل اتفاق افتادنش هم همین نظرو داشتی مگه نه؟که همچین اتفاقی ممکن نیست بیوفته.

بلاخره تسلیم‌ شد و دستی به موهای سفید رنگش کشید.

_ بیا فقط امیدوار باشیم.

دکتر گفت و گوجو مشغول فکر کردن شد.

سوگورو همچین آدمی نبود...بود؟

اصلا چرا اومده بود اینجا؟ حالش بد بود؟

نکنه مریض شده بود؟

باید از دکترش علت اومدنش رو میپرسید؟

مسلما نه...مرد روبه‌روش کوچیکترین چیزی که میفهمید کف دست پلیس میزاشت و گوجو نمیخواست همچین اتفاقی بیوفته.

آبروی چندین سالش به گند کشیده میشد.

اصلا هم توی دردسر افتادن گتو اهمیتی نداشت...فقط نگران خودش بود.

بلاخره از اتاق خارج شد و با نیم نگاهی که به سوگورو انداخت ازش دور شد.

چند دقیقه بعد، نفر بعدی روبه روی مرد سفیدپوش نشسته بود و منتظر‌ بهش نگاه میکرد.

_ مشکل چیه...آقای گتو؟

دکتر با دیدن مشخصاتش توی سیستم پرسید و با جوابی که شنید ابروهاش بالا رفت.

_ راستش یه رابطه جنسی پر خطر داشتم.



***

گوجو فکر میکرد بعد از گرفتن نسخش و راهی اتاق آزمایش شدن از شر وجود گتو خلاص شده ولی وقتی روی صندلی انتظار نشسته بود با دیدن موهای درازی که داد میزد متعلق به کیه کلافه دستی به پیشونیش کشید.

گتو با همون قیافه آرومش روی یکی از صندلیا نشست و به تلوزیونی که بالای دیوار بود خیره شد.

میخواست با پسر کنارش حرف بزنه ولی قرار نبود واکنش خوبی بگیره پس فقط کارشو انجام میداد و میرفت...

تو همین فکرا بود که صدای زنگ موبایلش بلند شد و بر خلاف همیشه اینبار جواب داد : چیه هایبارا؟

_ گتوسان؟چه عجب به تماسم جواب‌ دادی!

_ بهتره توی سه جمله تمومش کنی.

_ عا...خب...چیزه...برامون دعوت نامه‌ اومده برای شرکت توی جشنواره.

دستی به چشماش کشید و آرنجشو روی پاهاش گذاشت : تصمیمش با خودتون...من که نمیام.

_ گتو سان...خواهش میکنم!ممکنه جزو برنده ها باشیم.

_ میدونی که علاقه‌ای ندارم...یه ایمیل بزن و ردش کن.

_ ولی...

نفس کلافه‌ای کشید : دیگه‌ چیه؟

_ اگه انتخاب شدی چی؟میخوای جایزه به این مهمی رو بیخیال شی؟

_ الان فهمیدی چرا هیچوقت جواب تماساتو نمیدم؟

با بیحوصلگی گفت و همینکه خواست بخاطر التماس های بعدیش قطع کنه موبایلش از دستش کشیده شد و صدای آروم گوجو کنار گوشش پیچید : بهترین صندلی رو رزرو کن چون گتو سان قراره بیاد تا اگه‌ انتخاب شد جایزشو بگیره.

گوجو با لحن آروم و مرموزی گفت و انگشتشو روی دکمه قرمز پایان تماس فشار داد.

your voice Where stories live. Discover now