part 6 🔞

171 21 10
                                    

تمام کامش توی حلقش ریخت و لیوای بلافاصله قورتش داد، حتی دلش نمیخواست طعمشو حس کنه
به آرومی سرشو عقب کشید و پشت دستشو روی دهنش کشید ،

اروین نفس نفس میزد
به آرومی دستشو از روی سر پسر برداشت و نفسشو فوت کرد
زمزمه کرد " لیوای "

لیوای از جاش بلند و دوباره روی پاهاش نشست
" اروین.. حالت خوبه ؟ "

اروین سرشو تکون داد
کمی جابجا شد و سرشو روی شونه لیوای گذاشت
دستشو پایین تر برد و باعث شد لیوای ناله کنه
به کل خودشو فراموش کرده بود.

با دست آزادش گردن پسر کوچیک ترو گرفت و دوباره لب‌هاشو اسیر کرد
بوسه کثیفی رو شروع کرده بودن
اما لیوای بخاطر کمبود هوا قطعش کرد و سر مرد رو توی آغوش گرفت
" آه فاک "

دست اروین هر لحظه تند تر روی عضو لیوای حرکت میکرد که لیوای دستشو روی شونه مرد گذاشت
" اروین.."

مرد نگاهش کرد
" میخوای چطوری انجامش بدم عزیزم؟ "

لیوای سرشو بوسید
" با انگشتات.‌. لطفا "

اروین بوسه ای روی شونه پسر گذاشت و بعد انگشت وسطشو کنار لب‌هاش گرفت
" میتونی برام خیسشون کنی؟ "

لیوای دست مردو با دوتا دستش گرفت و دوتا انگشتشو توی دهنش فرو کرد
اروین با چشمای هنوز اشکی و به خون نشسته نگاهش میکرد

نمیخواست دوباره تحریک بشه اما دست خودش نبود،
مگه میتونست در برابر اون مقاومت کنه؟

لیوای انگشتاشو بعد از گاز کوچیکی از دهنش دراورد و بعد دستشو به سمت ورودیش هدایت کرد
" یه کاری کن پشت پلکم ستاره ببینم "

اروین ناله‌شو خفه کرد و انگشت اولشو به آرومی واردش کرد
اون اصلا تنگ نبود، حدس میزد قبل از اومدنش داشته با خودش چیکار میکرده

" فاک..  لیوای.‌. با خودت چیکار کردی؟ "

لیوای گردنشو خم کرد و لبای مردو کوتاه بوسید
" همون کاری که.. همیشه.. آخر هفته ها میکنم "

اروین نمیتونست جلوی خودشو بگیره
انگشت خیس حلقه‌شو هم کنار انگشت وسطش وارد کرد
" آه.‌. تو منو میکشی کثافت "

لیوای خندید و دستشو دور گردنش حلقه کرد
" عمیق تر ضربه بزن.‌. نمیخوام لمسم کنی "

اروین به حرفش گوش کرد و ضربه هاشو عمیق تر توی بدن پسر ادامه داد

لیوای لباسشو کاملا از تنش درآورد و دستاشو روی پاهای اروین به حالت ستون درآورد
" آه.. خیلی نزدیکم اروین.. یکم محکم تر "

اون یه هورنی به تمام معنا بود، تمام نقاط حساس بدنشو میشناخت، اروینو راهنمایی میکرد..
بدون هیچ خجالتی احساساتشو بروز میداد
و این برای اروین جذاب‌ترین چیز ممکن بود
اون پسر یه الهه سکسی بود..

لیوای به بدنش قوس داد و دوباره به اروین نگاه کرد که خم شده بود و سینه هاشو لیس میزد و با تمام توانش با انگشتاش داخلش ضربه میزد
حتی با دیدنشم میتونست بیاد
" لمسم کن.. آه‌.. لطفا "

اروین دست دیگه‌شو روی عضو پسر گذاشت و هماهنگ با حرکاتش پمپش کرد
لیوای پاهای اروینو محکم فشار داد و قوس بزرگی به کمرش داد
نزدیک بود.

ناله بلندی کرد و بدنش لرزید
اروین میدونست باید چیکار کنه
دستشو از روی عضوش برداشت و به نقطه حساس داخل بدنش ضربه زد
لیوای قوس دیگه ای به کمرش داد
اسمشو ناله کرد
" اروین.. اروین.. "

لرزی که به تنش افتاد و کامش که توی دست اروین خالی شده بود...

نفساش به شماره افتاده بود ،
دستاشو از روی پاهای اروین برداشت
عضوشو روی دست اروین چند بار دیگه پمپ کرد تا همه‌ی مایع ازش خارج بشه بعد خم شد و سرسری جعبه دستمال کاغذی رو توی بغل اروین انداخت.
روی کاناپه ولو شد و نفس عمیقی کشید

اروین سرشو با تاسف تکون داد و دستشو تمیز کرد
" چقدر بی احساس "

لیوای با بی‌حالی از جاش بلند شد و توی بغل مرد خزید " خفه شو، عادت ندارم "
سرشو روی شونش گذاشت و نفس عمیقی کشید و اروین بلافاصله سرشو بوسید و محکم توی آغوشش فشارش داد

لیوای بوسه ای روی شونش گذاشت
" فوق العاده بودی "

اروین تک‌خنده‌ای کرد
" اینو من باید بهت بگم "

لیوای با خستگی شونه بالا انداخت
" چه فرقی میکنه "

اروین جثه ظریف پسرو به خودش فشار داد
" فکر کنم وقتشه که بگمش "

لیوای نزدیک بود خوابش ببره
" چی رو؟ اینکه هدفت همین بوده و حالا دلت میخواد فرار کنی؟ "

اروین خندید
" نه احمق. اینکه، دوستت دارم و میخوام از این به بعد علاوه بر روزهای هفته آخرهفته های تنهاییم رو هم با تو بگذرونم "

لیوای خمیازه ای کشید، سعی میکرد بی‌تفاوت به نظر بیاد
" حوصله سر بر شدی اقای اسمیت، اینو خودم هم میدونم "

اروین خندید..
اون موجود کوچولوی سلطه‌گر

" ولی قبوله، آخر هفته های منم تعریفی نداره.. تو میتونی با دیکت..

" عه هیسسس "

لیوای پوفی کشید
" انگار نه انگار الان داشتی برام ناله میکردی مرتیکه "

اروین با عصبانیت ساختگی نگاهش کرد
" حالا هر چی، قرار نیست انقدر راحت به زبون بیاریش "

لیوای چشماشو چرخوند
" توام درست میشی "

اروین خندید و سرشو بوسید
" دوستت دارم ، میدونی که دارم.. مگه نه؟ "
لیوای سرشو بلند کرد و بهش نگاه کرد
" همیشه میدونستم، و منم دوستت دارم میدونی که ؟ "

* the End *
Thank you for reading this story :)
Hope you enjoy it<3
Gonna write more
Bye till then <<<<333

Freya.

You Know that, Right? [Eruri]Where stories live. Discover now