کلافه و بیحال کت ابریشمی یاسی رنگش رو به روی صندلی که پشت میز بود، انداخت.
مردمک چشمهای آهوییش، بیقرار تو فضای بزرگ و طوسی رنگ اتاق گشتن.
دستهاش مضطرب به پایین پیراهنش گره خورد و طنین بیوقفه و بدون توقف ضربان قلبش گوشهاش رو کر کرد.
حسِ جریان گرمی چیزی در بین پاهاش، باعث شد تا ناامید و نالان هقی بزنه.
رانهاش رو به هم فشار داد تا درد، جای خودش رو به لذت وافر بده.
وضعیت الان جونگکوک، نتیجهی هفت روز حس نکردن دستی بر روی پوست بدن تب دارش و نبود عضوی در حفرهی کوچکش بود.
وضعیت الانش که تفاوتی با زجر مطلق برای پسر نداشت رو مدیون همون مردی بود که اونشب در پارک با کلماتش، شیشهی شهوت درونش رو از خواستن پر کرده بود.
بعد از اونشب، رابطههایی بیشمار داشت که سرانجامی نداشتن.
دستهاش محکم به لبهی تیز میز چنگ زد و نالهاش تمام اتاق رو پر کرد.
سرش رو به عقب پرت کرد.
پسر طوری رفتار میکرد که گویا سگی اون رو گاز گرفته و دردی طاقت فرسا تمام وجودش رو پر کرده؛ اما جونگکوک تنها جریان شهوت رو درون رگهاش حس میکرد، شهوتی که مثل هاری به جونش افتاده بود.
خواست دستهاش رو از لبهی میز پایینتر ببره و با آزاد کردن شلوارش، نفسی بکشه که صدای در و شنیدن اجازهی منشی پیون اون رو در جا ترسوند.
هول زده به دستمال روی میز چنگ زد.عرق جا مونده از شهوتش رو از روی صورتِ قرمزش پاک کرد تا اثری از بیطاقتی هفت روزهاش باقی نمونه.
با پاک کردن عرق بر روی پوست سفید و تبدارش، نفسی کشید تا بدنش رو کمی آروم کنه.
صداش رو با سرفهای صاف کرد و رسا گفت.
″منشی پیون، میتونی بیای داخل!″
منشی پیون که دخترکی ظریف اندام و زیبارو بود، با باز کردن در نگاه مضطربش رو بالا آورد و به صورت سرخ از عرق رئیسش نگاهی انداخت.
جونگکوک با دیدن اضطراب در گوشهای از نگاه دختر، اخم رو میون ابروهاش نشوند.
با چسبوندن انگشت شست و وسطش به هم، به دختر اشاره کرد تا به نزدیکیاش بیاد.
منشی پیون با دست کشیدن به دامنش پشت سرش رو نگاه کرد و با قدمهای تند سمت رئیسش که اینبار گیج به اون خیره شده بود، قدم برداشت.
بدون هیچ معطلی و مقدمه چینی، پرونده درون دستهاش رو به روی میز گذاشت.
با چسبوندن کف دستهاش به هم، با حالتی زار و التماس گونه کلماتش رو به زبون آورد.
ESTÁS LEYENDO
𝐀𝐝𝐝𝐢𝐜𝐭𝐞𝐝 𝐓𝐨 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐛𝐨𝐝𝐲||ⱽᵏ
Fanfic||معتاد به بدنت|| جونگکوک مو آبی، پسری در لباسِ قدیسه با درونی پر از شهوت بود. پسری که طنازی و نازِ حرکاتش، چشمهارو محسور خودش میکرد، رازی داشت. رازی که توسط کیم تهیونگ پس زده شد؛ اما جونگکوک کسی نبود که مرد رو رها بکنه، حتی به قیمتِ از بین رفتن آ...