𝐂𝐡𝐨𝐢 𝐧𝐚𝐦𝐬𝐨𝐨

91 11 0
                                    

هوای پاییز دزدی بود که به پیکره‌ی دزد زده‌ی پسر، گاهی سر می‌زد و دست‌هاش رو به لرزشی ناخوشایند دعوت می‌کرد.

گونه‌های گر گرفته‌اش از بی‌رحمی پاییز و لب‌های خشک شده‌اش، صورتش رو شیرین‌تر و مثل آلبالو می‌کرد؛ اما بافت شیری رنگی که به روی شانه‌هاش انداخته بود و زیر اون یقه اسکی مشکی باعث می‌شد از یاقوت‌های مشکی رنگ پدرش هم باشکوه‌تر باشه.

سعی می‌کرد عشوه و حرکات ناز دار رو با هر پرش پاشنه‌ی کمی بلندش از روی زمین به چشم دیگران بکشه؛ اما نمی‌دونست که آیا موفق شده یا دوباره جام نفر اول بی‌محلی از طرف تهیونگ رو بهش اهدا کردن!

قلبش پمپاژ اضطراب رو پشت سر هم به سرتاسر بدنش انجام می‌داد و دست‌های لرزیده‌اش، اون رو از جونگکوکی قوی که می‌شناخت دور می‌کرد.

جونگکوکِ قوی که گویا چند روزی می‌شد زیر خروار‌ها خاک جسدش رو به دفن سپرده بود و حالا با پوسته‌ی جدیدی که مار افعی درونش انداخته بود، می‌خواست به زور نیشِ کهنه‌اش هم که شده، دل مرد رو به دست بیاره.

با عشوه‌ای که از غرور کاذبش نشات می‌گرفت، قدم‌هاش رو تندتر و چرخش ران‌هاش رو بیشتر کرد تا به تمام قسمت‌های بدنش با چشم‌های حریصشون، عشق بورزن و جذب اون‌ها بشن.

اگر جونگکوک پسر بود، بی‌شک تک به تک اون‌ها رو بخاطر نگاهشون مجازات می‌کرد و تا خونی از بینیشون نریخته باشه، رها نمی‌کردشون؛ اما اون جئون جونسو بود، دختری که برای به دست آوردن دل و پایین تنه‌ی کیم تهیونگ تمام خودش رو تغییر داده بود.

با عبور از مسیر پر از تحسین آدم‌ها با نگاهشون، رو به دکمه‌ی آسانسور طبقه‌ی اقتصاد قرار گرفت و با ناخن‌های لاک خورده‌اش اون رو فشار داد.

هیجان و استرس بود که در تمام بدنش به جای خون پمپاژ می‌شد و بی‌قراری و اضطراب رو بهش تقدیم می‌کرد.

با باز شدن در آسانسور، با نیشخندی که روی لب‌هاش مثل همیشه ظاهر شده بود، دوباره دکمه‌ای رو فشار داد.

امیدوار بود که امروز بتونه با نقشه‌ای که در سرش داره، لحظه‌ای بتونه لمس مرد رو به روی پوستش حس بکنه.

با تصور اینکه مرد روزی خودش بهش پیشنهاد بده و متوجه شه که اون جئون جونسویی نیست که بتونه براش بچه بیاره و تنها جئون جونگکوک مرد هست، پوزخندی از روی طمع زد.

حتی شده به زور و التماس.

با صدای تیک مانند آسانسور، از خیالات خودش به بیرون جهید و راه دوباره رو با اون کفش‌های بلند و رو مخ، پیش گرفت.

با دیدن دفتر کیم تهیونگ که درش باز بود و صدای بم مرد در اتاق پژواک می‌شد، ذوق زده به قدم‌هاش سرعت بخشید؛ اما قبل از ورود به دفتری که می‌تونست به اون کمی هیجان رو تزریق بکنه، چوی نامسو رو‌به‌روش ظاهر شد.

𝐀𝐝𝐝𝐢𝐜𝐭𝐞𝐝 𝐓𝐨 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐛𝐨𝐝𝐲||ⱽᵏOù les histoires vivent. Découvrez maintenant