کوان که نگران ژان بود آروم زیر لب زمزمه کرد : دی دی خوابی؟ ژان چشمهاش رو بازکرد و با نگاه کردن به بیرون گفت: نه گا. فقط کمی چشمهامو بستم. کوان پرسید: با آیو مشکلی پیش اومده؟ ژان سرش رو پایین انداخت و جواب داد: جداشدیم.
کوان که در جریان زندگی دی دی خودش بود با آرامش کنار زدتا با ژان حرف بزنه. کوان پرسید: دوس داری تعریف کنی؟ ژان هم که انگار دنبال گوش شنوا می گشت تمام ماجرا رو تعریف کرد. کوان بدون قضاوت گوش داد و گفت: ژان شاید ...شاید ...تو اگر با پسری باشی آم چطور بگم شاید اگر با پسری رابطه داشته باشی بتونی ...بتونی... لذت ببری.
ژان با شنیدن این حرف جوری به طرف کوان سر برگردوند که کوان حاضر بود قسم بخوره مهره های گردنش ترک برداشته. کوان گفت چخبرته ؟چرا اینجوری واکنش نشون میدی؟ این چیز بدی نیست که. هرکسی گرایش جنسی خودش روه داره. وقتی5 دختر در زندگی تو نتونستن تورو به اون مرحله از لذت و شادی برسونن خوب شاید یه پسربتونه.
ژان منومنی کرد و گفت: راستش گا...م..مم...من خو..خو..خودمم تحقیق کردم و خیلی جا خوردم. حتی تصمیم داشتم پیش روانشناس برم ولی.... کوان وسط حرفش پرید و گفت: بنظرم روانشناس روبذار برای بعد. میدونم این پیشنهاد من بیشرمانه ست.ولی اگر بخوای میتونم توروبه یه کلوپ گی بارببرم وتو اونجا با هرکدوم از پسرا که خوشت اومد یه شب بگذرون. اگر به اون لذت رابطه ای که میخواستی رسیدی و تنت آروم شد، پس بنظرم بعداون باید برات دنبال دوست پسرباشیم کوان اون جمله آخر روباخنده گفت و ژان که با شنیدن این حرفها گوشهاش قرمز شده بود با خجالت این پیشنهاد رو قبول کرد.
بعداز قبول ژان ، کوان ماشین رو به حرکت در آورد و ژان رو به خونه خودش برد. اون اجازه نداد که اون شب ژان تنها درخونه اش باشه. قبل اینکه به رختخواب برن کوان روبه ژان کرد وگفت: هماهنگ که کردم بهت خبرمیدم. ژان با سرش جواب کوان رو داد و به طرف اتاق مهمان رفت تا بخوابه.
اما اون شب انگار کسی راحت نبود. غذاخوری lunch شلوغ بود و سیل سفارشها زیاد. ییبو برای اینکه بیشتر پول دربیاره اجباراً بیشتر بردن سفارشهاروقبول میکرد تا بتونه خرجی بیشتری به جیبش بزنه.
بین دوست صمیمی ییبو نگران وضع ییبو بود. ییبو در روز فقط یک وعده ناهار می خورد. تا پول زیاد خرج نکنه اون سال آخر دبیرستان بود ودرکنار درس خوندن کارهم میکرد. البته که ییبو عاشق رقصم بود ولی فشار زندگی و داشتن یک پدر دائم الخمر ، نمیذاشت به آرزوهاش فکر بکنه.اون شب ییبو ساعت 12 از بردن سفارشها تموم شد و وقتی به غذاخوری برگشت بین داشت رستوران رو تمیز می کرد. ییبو سویچ موتور بین رو بهش برگردوند وازش تشکرکرد
YOU ARE READING
الهه آرامش
Romanceییبو پسری که زیردست پدرالکلی هی کتک می خوره. ژان وکیلی ماهرکه تنهاست.بیاین باهم بخونیم تاببینیم چطوری مقدرشده هم میشن مولتی شات الهه آرامش تقدیم نگاهتون تاپ:ژان