الهه آرامش.p8

136 24 12
                                    

خارج از شرکت ژان

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خارج از شرکت ژان

ژان پشت فرمون نشسته وکلافه توترافیک گیرکرده بود. مدتی میشدکه ازدوست دخترش جداشده بودو بعد اون پسری رو دیده بود که حالا میدونست اسمش وانگ ییبوِ. محل کارش رو هم میدونست ازشرایط زندگیش و ازکتکهائی که ازدست پدرش میخورد آگاه بود .

ولی جرات رفتن به اون رستوران وبردن ییبو روبه کنارخودش  نداشت.ازگرایش ییبو هم چیزی نمی دونست. یا اگر ییبو استریت بود و باحرف ژان ازش دور میشد و ییبو رو برای همیشه ازدست می داد چی؟ این افکار برای ژان خسته کننده بودن و تنها کاری که ازش برمیومد فرصت دادن به خودش واحساساتش نسبت به ییبو بود.باید فکرمی کرد و گرایش خودش رو می سنجید.نمی تونست همینطوری بره جلو و دست ییبو رو بگیره بگه : "هی پسر من از تو خوشم اومده " بدجوری کلافه بود .ژان حتی برای ییبو اشک ریخته بود. نگرانش بود ولی نمی تونست کاری بکنه .

کوان قول داده بود که ییبو رو براش پیدا میکنه. اون پسربااون چشمهای معصومش بدجوری ژان رو دیوونه خودش کرده بود. ژان ترسیده بود. ذاتا از صبح که بیدار شده بود دلشوره بدی داشت و الان هم که با کوان می  خواست تماس بگیره شماره اش رو رد می رفت و این کلافه ترش می کرد. ژان نمی دونست چیکاربکنه.

وقتی ژان کلافه در افکارش غرق بود، تواون ترافیک یه پسرموتوری هم داشت ازلای ماشینا  لایی می کشید که ظاهرا پیک بود.ولی یهو موتورش لیز خورد وموتورسوار روزمین کشیده شد وکمی اونطرفتر روی زمین موند.ژان که صحنه رودید سریع کنارخیابون یه جاپیداکردوبعدازپارک کردن ماشین بطرف پسرموتورسواررفت.نمی دونست چرا باید فقط اون از ماشین پیاده بشه.

ولی یه نیروئی ژان رو به اون طرف سوق می داد .وقتی ژان بالای سر پسرموتورسوار رسید، پسرجوون روی زمین بیحال افتاده بود.ژان سریع بطرفش رفت وکمکش کرد تا بلندشه. ولی پسربیحالترازاین حرفا بود. ژان سریع کلاه کاسکت پسر رو ازسرش برداشت وچیزی رو که دید باورنمی کرد. اون آهوی وحشی ای بودکه ژان چندوقتی بود دنبالش بودولی جسارت  نزدیک شدن بهش رو نداشت

.ییبو چیزی زمزمه میکرد ولی ژان متوجه زمزمه های ییبو نمی شد. ژان هراسان و با پائی لرزون ییبوی ز خمی رو روی کولش انداخت که بطرف ماشین بره وییبو رو به بیمارستان برسونه.ولی وقتی به اون طرف خیابون داشت می رفت یهو چشمش به اونطرف خیابون موند. اونقدرتوذهنش شلوغ بودکه متوجه بیمارستان اونطرف خیابون نشده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 30 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

الهه آرامشWhere stories live. Discover now