part1

128 15 23
                                    

۲۰۱۸
در راهروی بیمارستان در حال دویدن بود. نمی دانست دقیقا داره چکار می کنه یا کجا میره فقط می خواست زودتر بهش برسه.با دیدن اولین پرستار اسم بیمارش را گفت.  اتاقی را بهش نشان دادن. دیدش. باورش نمیشد. این بزرگ مرد زندگیش باشه. الگوش. مردی که همیشه می خواست مثل آن قوی و ثابت قدم باشه. مردی که همیشه همه چیزش را تقلید می کرد تا شاید مثل اون خوب باشه.پدرش.......
یک ساعت پیش مادرش به تلفنش زنگ زد. زار می زد و برای حرف زدن نفس کم می آورد. بین حرفهای مادرش متوجه شد پدر عزیزش یک دفعه روی زمین افتاده. اورژانس آمده و الان در بیمارستانه.نفهمید چه جوری آمد؟ مرخصی گرفت ؟ با چی آمد بیمارستان؟ اصلا به رئیسش خبر داده؟برگشت به زمان حال دکتر از اتاق پدرش بیرون آمد.
کیونگسو: آقای دکتر پدرم.... پدرم خوبه؟
دکتر: متاسفانه سکته ی مغزی کرده ولی تو باید قوی باشی. اون زنده میمونه و به کمک تو برای دوباره خوب شدن نیاز داره.
دیگه نفهمید چی شده . بیمارستان دور سرش می چرخید قبل از اینکه به زمین سقوط کنه رفت تو بغل یک نفر. رئیس عزیزش. پس بهش اطلاع داده. پس با اون آمده‌. مثل همیشه توتک تک لحظات خوب و بدش رئیس محبوبش را داشت.
کیونگسو: چانیول....
               ##############
زمان حالا ۲۰۲۰
چانیول: خانم منشی شما خوابی چیزی هستی یا دوست داری اخراج بشی؟
منشی: رئیس باور کنید حواسم نبود. من واقعا متاسفم قسم می خورم تا آخر وقت کاری این مشکل را حل کنم.
چانیول: ببین اگه مشکل معمولی بود می بخشیدمت. ولی آخه نسکافه ات را ریختی روی این نقشه ی لعنتی که یک هفته هست دارم روش کار می کنم؟! من فقط ازت خواستم این نقشه را به دست معاون دو برسونی روی میز تو چکار می کرد؟
منشی: خب معاون دو نبودن من فکر کردم چون شما دستور دادید به دست شخص خودشون برسونم پیش خودم نگهش دارد تا ایشان بیان.
چانیول: میشه لطفا اینقدر فکر...
با صدای در دست از سر منشی بخت برگشته برداشت و دستور داد فرد پشت در  داخل بیاد.
کیونگسو: سلام رئیس
طبق معمول گل از گل چانیول شکفت. منشی آمدن‌معاون خوش قلب و بزرگوار شرکت را کار خدا می دانست.کیونگسو با دستپاچگی به طرف چان رفت و گفت: رییس چی شده؟ چرا سرخ شدید؟ حالتون خوبه نیاز به دکتر ندارید؟
چانیول: از منشی کیم بپرس که دوباره چه دسته گلی به آب داده!
کیونگسو با نگاهش به منشی اجازه ی حرف زدن داد.
منشی: معاون دو باور کنید این دفعه خواستم کار درست  رو انجام بدم. شما نبودید و طبق خواسته ی شما و رئیس پارک که قبلا گفتید مدارک مهم را حتما باید به دستتون برسونم. برای همین نقشه را پیش خودم‌نگه داشتم تا بیایید ولی ... قهوه ام... راستش...
چانیول: لطف کرده قهوه اش را ریخته روی نقشه ی شعبه ی جدید هتل پلازا
کیونگسو با چشمهای گرد و دهان باز به منشی نگاه کرد.
کیونگسو: بگو رئیس داره شوخی می کنه؟
منشی : متاسفم.
چانیول: معاون دو ، فرشته ی مهربان شرکت که کارمندها را از دست رئیس شیاطین پارک چانیول نجات می دهی، من با این خانم چکار کنم؟
کیونگسو به خودش آمد و با چشم‌به منشی کیم‌گفت از اتاق بیرون بره.منشی کیم بر خلاف گندی که زده بود شاد و خوشحال راه خروج پیش گرفت چون مطمئن بود دو کیونگسو معاون عزیز و وفادار رییسش می توانه نجاتش بده.چانیول با تعجب به منشی نگاه کرد و بعد از خروجش به طرف کیونگسو برگشت.
چانیول: می بینی دختره ی خنگ چه خوشحالم هست!کیونگسو با لبخند نگاهش می کرد. نگاهی به لبخند کیونگ کرد و با تعجب گفت: نگو به خاطر اینکه مطمئنه تو می توانی خرم کنی خوشحاله؟
کیونگسو: نه عزیزم‌چون مطمئنه تو اینقدر خوش قلبی که می بخشیش. برای همین خوشحاله.
چانیول: الان باید خر بشم؟
کیونگسو: خودت چه فکری می کنی عزیزم؟
چانیول: حالا شاید بیای روی پام‌بشینی، بغلم کنی، نازم کنی، لوسم کنی، بوسم کنی،...
کیونگسو حرفش را قطع کرد.
کیونگسو: چیز دیگه ای نمی خواهی؟ تو که آخر دلت به رحم‌میاد و می بخشی چرا یه جوری رفتار می کنی انگار بداخلاقی و من فقط می توانم راضیت کنم از خر شیطون پایین بیای؟
چانیول: چون واقعا بد اخلاق و لجبازم اگر اون اوایل آشنایمون را یادت باشه می دانی چقدر می توانم عوضی باشم ولی خب تو نقطه ی ضعفمی. خودتم‌می دانی.  حالا بیا جایزه ی این فداکاری که به خاطرت از خوی عوضی خاندان پارک فاصله گرفتم را بده.
لوپش را طرف کیونگو کرد و بهش اشاره کرد.کیونگ به طرف چانیول رفت. روی پاهاش نشست و بغلش کرد.
چانیول: واوووو... باورم نمیشه دو کیونگسو یه بار یه چیزی بهت گفتم همون اولین بار گوشش کردی! نگران در اتاقم نبودی؟
کیونگسو بینیش را داخل گردن چانیول کرد و نفس عمیقی کشید.
کیونگسو: نه. چون می دانم منشیت الان اگه کیف پولش که توش ده هزار دلاره این جا افتاده باشه نمیاد ببره چه برسه بدون در زدن وارد اتاق بشه.
چانیول محکم تر کیونگسو را به خودش فشار داد.
چانیول: دلم برات تنگ شده بود کجا بودی؟
کیونگسو: اداره ی مالیات. یه نامه برای مالیات به شرکت آمده بود دیدم سرت شلوغه خودم پیگیری کردم.
چانیول: دوست پسر نمونه
کیونگسو: دوستت دارم
چانیول: چرا فکر می کنم‌مشکوک باهام مهربون شدی؟‌ جواب دوست پسر نمونه دوست دارم‌نیستا!
کیونگسو: ولی من خیلی دوست دارم.
چانیول:راستش را بگو دروغ میگی رفتی اداره مالیات؟ بیمارستان بودی جواب آزمایشام آمده؟ دارم‌می میرم؟کیونگسو با حالت پوکری به چانیول نگاه کرد.
کیونگسو : مگه آزمایش دادی؟
چانیول با خنگ ترین حالتش سرش را به سمت بالا برد.
کیونگسو: خیلی احمقی...احمق عزیزم گفتی نازم‌کن و لوسم کن. دارم‌ناز و لوست می کنم دیگه.
چانیول: خب پس مرحله ی روی پا نشستن، بغل و ناز را ردکردیم بریم سراغ بوس و..
کیونگسو لبهاش را روی لبهای چان گذاشت و یه بوسه ی کوتاه زد.
چانیول: الان دقیقا به چه دلیل کوفتی نمیگذاری حرفم را تمام‌کنم.
کیونگسو سریع از روی پاهاش بلند شد و به طرف در رفت.
کیونگسو: چون می دانم‌تو اون ذهن خرابت چه خبره. چطور می توانی حتی بهش فکر کنی. این شرکت حاصل زحماتته و باید برات مقدس باشه.
چانیول: مقدس به تخم چپم . من این شرکت با باسن تو معاوضه می کنم چی میگی واسه خودت.
کیونگسو با تعجب برگشت و نگاهش کرد.
کیونگسو: چندش
در را باز کرد و از اتاق بیرون رفت.
چانیول لبخند زد و گوشیش را براشت و به کیونگسو پیام داد.
چانیول: شب می بینمت.
کیونگسو سریع جواب داد: ولی من‌نمی خوام ببینمت.
چانیول: کی با تو بود!
کیونگسو: پس با کی بودی؟
چانیول: با باسنت.
کمی منتظر شد تا کیونگ جواب بده. وقتی دید جواب نمیده بهش زنگ زد. با تعجب به صفحه ی گوشی نگاه کرد و خندید.
چانیول: عوضی بلاکم‌کرد.
به حالت جدی خودش برگشت  و شماره منشی را گرفت.
چانیول: آن نقشه را بردار بیار.   
                 ##########
با لبخند از اتاق جلسه بیرون آمدند.
کیونگسو: دیدی بیخودی حرص خوردی. همه چی با موفقیت تمام شد. آنها خیلی از کارت خوششون‌آمد.
چانیول نگاهی پر از لجی به کیونگسو کرد.
چانیول: اون دو روزی که با انرژی زا و قهوه بیدار بودیم برات شوخیه؟
کیونگسو: همیشه بهت میگم قسمت خوب ماجرا رو نگاه کن. بازم‌خوبه که نوشیدنیش نقشه را ناخوانا نکرده بود وگرنه یه الهام هنری خفن از بین می رفت. حیف بود این هتل هیچوقت ساخته نشه.
چانیول: آخر یه روز از دست این مثبت اندیشی تو خودم را با منشی کیم از پشت بوم‌شرکت پایین می اندارم.
کیونگسو بلند خندید.
کیونگسو: به اون بدبخت چکار داری؟
چانیول: جز بابام ‌فقط یه آدمه که می توانه در لحظه به مرز جنون برسونتم و اون منشی کیمه.حالا برای این پیروزی نظرت چیه شام را با هم باشیم.
خندید و ادامه داد: بعد بریم خونه ی من فیلم پنگوئنی که پرواز می کند اثر آلپاچینو را ببینیم؟ هوم نظرت چیه؟
کیونگسو: آلپاچینو بازیگره احمق. حداقل بگو به خانم گان گفتم برام سامگیتانگ درست کنه. اگه دوست داشتی بیا.  شاید خر شدم.
چانیول: تو چقدر خوب من را می شناسی! این سورپرایزت بود به خانم گان‌گفتم سامگیتانگ درست کنه و روی تختم سرو کنه.
کیونگسو: گمشو...می دانی که شبها باید خونه باشم.
چانیول سعی کرد ناراحتیش را پشت لبخند الکیش پنهون‌کنه.ولی کیونگسو اون را بهتر از خودش می شناخت. کیونگسو به چانیول حق می داد آنها سه سال بود توی یه رابطه رمانتیک بودن. هم دیگر رو دوست داشتن،با هم خوش می گذروندن،گفت و گوهای خوبی داشتن،سرگرمی های مشترک داشتن،اما از دو سال پیش عملا اونها فقط گاهی شبیه دوست پسر بودن با ارفاق میشد گفت رابطه ی دوستانه ای دارن. کیونگسو از چانیول برای شعور بالاش ممنون بود ولی خودشم‌خجالت زده بود. چانیول پشت شوخی هاش بهش می فهموند که دوست داره بیشتر وقت بگذرونن ولی اون حتی یه شام ساده را هم‌دریغ می کرد.
کیونگسو: نظرت چیه از بیرون سامگیتانگ بخری بریم خونه با مامان و بابا جشن بگیریم.
پسرک خوش قلبش سریع لبخند زد.
چانیول: آره دلم برای مامان و بابا هم تنگ شده  بزن بریم.                                  #######  

You and MeWhere stories live. Discover now