با صدای رعد و برق به خودش آمد. نمی دانست چند ساعته تو فکره. خاطراتش با کیونگسو دست از سرش بر نمی داشت. قلبش داشت قانعش می کرد مهم نیست الان باهات نسبتی نداره و شاید حتی دیگه نبینیش اما یه زمانی عزیزترین آدم زندگیت بوده. دقیقا همان زمانی که می مردی براش اون مرتیکه داشته اذیتش می کرده پس وظیفه داری انتقامش را بگیری ولی عقلش بهش یادآوری می کرد کیونگ بهت خیانت کرده به هر دلیلی اون صدرصد تو بغل یکی دیگه رفته پس همین که کمکش می کنی کافیه. بدون توجه به ساعت دستش به طرف موبایلش رفت. قلبش به مغزش دستور داد خفه بشه.
چانیول: سریع بیا اتاقم
محافظ مخصوص عمارت که هنوز کامل بیدار نشده با گیجی چشمی گفت. چانیول بلند شد و پشت میز کارش نشست و منتظر آن بادیگارد ماند.
######
داشت قهوه می خورد و به پر حرفی های سهون گوش می کرد. امروز صبح برای گزارش دقیق قرارش با سان وو آمده بود و در حال صبحانه خورن و ملچ و ملوچ با جزئیات قضیه را تعریف می کرد.
سهون: هیچی دیگه یارو تا فهمید تو پشت من هستی ساکت شد و فقط چند دقیقه زمان خواست رفت بیرون و برگشت قبول کرد.
چانیول: خب باشه این مشکل حل شد حالا صبحانه ات را بخور و حرفم نزن حالم بهم خورد.
سهون: از وقتی با کیونگ گشتی پاستوریزه شدی قبلا قربون ملچ مولوچم می رفتی
چانیول: کی دقیقا این غلط را کردم؟
سهون بدون توجه به بحثشون گفت.
سهون: میگم چانیول یه حسی بهممیگه پشت این ماجرای سان وو یکی هست.
چانیول از حالت بیخیالی در آمد.
چانیول: چطور؟
سهون: دیروز وقتی گفتم می خواهم بدهی رو بدهم یکم مسخره کرد که این بدهی به جوجه وکیلی مثل تو نمیخوره اگر واقعا بدهکار بود خوشحالممیشد حالا میگیم چشمش کیونگ را گرفته ولی بعد از اینکه گفتم تو من را فرستادی و من وکیل تو هستم خفه شد و گفت چند دقیقه وقت میخواد رفت بیرون. مشخص بود می خواهد از یکی اجازه بگیره. اون منشی همکه قبلا گفت به دستور یکی کیونگ را میزدن و دیگه هم نباید میزدنش چون تن به خواسته این مرتیکه نداده زجر دادنش ادامه پیدا کرده چرا باید دیگه کتکش نزنن وقتی بدهی را نداده بوده یا اصلا دستور کی بوده.
چانیول با حرص دندونهاش را بهم فشار داد.
چانیول: تو کارت را خوب انجام دادی ممنون.
چانیول از جاش بلند شد و به سمت در خروج اتاق رفت. سهون با تعجب با چشمهاش دنبال کرد.
سهون: واقعا برات مهم نیست چی گفتم؟
چانیول: خودم پیگیری می کنم کار تو تموم شده
چانیول وارد حیاط شد و به طرف ماشینش رفت. در همان حال موبایلش را برداشت و به محافظ زنگ زد.
چانیول : کاری که خواستم انجام دادی؟ ...... باشه منتظر باشید من دارممیام.
سوار ماشینش شد.
........
محافظ: قربان داخل دفتر کارشه. شما داخل تشریف می برید یا ما بریم بیاریمش؟
چانیول: دوست دارم دفترش را ببینم... قیافه اش را وقتی پشت میزش احساس قدرت می کنه را هم ببینم... پس مثل یه مراجع خوب میرم داخل و به موقعش بهتون زنگ می زنم
محافظ: قربان خطرناک نباشه؟
چانیول: مطمئنم از این حرفها ترسوتره
چانیول سوییچ ماشین را به محافظ داد و به سمت ساختمان حرکت کرد. سوار آسانسو شد و در طبقه ی مورد نظرش پیاده شد. وارد دفتر کار سان وو شد و الان روبروی منشی که داشت با چشمهاش می خوردش ایستاد.
چانیول: می خواستم آقای سان وو را ببینم
منشی: سلام بله حتما فقط الان در جلسه هستن
چانیول: کی جلسشون تموم میشه؟
منشی: احتمالا تا یه ربع دیگه تمومه. شما بفرمایید بنشینید.
چانیول روی مبلی که منشی اشاره می کرد نشست. منشی کمی دست دست کرد و بعد سر صحبت را باز کرد. همزمان با صحبت های منشی مردی قوی هیکل از اتاق سان وو بیرون آمد.
منشی: قهوه میل دارید؟ اسم شریفتون چی هست یادداشت کنم
چانیول: این آقا آمد بیرون یعنی جلسه تموم شد؟منشی بی محلی چان را به روی خودش نیاورد.
منشی: نه ایشون از کارمندهای اینجان و ....
چانیول ادامه ی صحبتهای منشی را نشنید. چیزی که می دید خیلی براش عجیب بود. اون مرد قوی هیکل که الان فهمیده بود کارمند سان وو هست داشت از آب سرد کن دفتر آب می خورد و دستش.... چانیول این خالکوبی را خوب می شناخت. اون همه چیزهایی که در عکسهای کیونگسو قابل دیدن بودن را با جزئیات حفظ کرده بود. این خالکوبی تو ذهنش حک
شده بود. مرد آبش را خورد سری برای منشی که تازه ساکت شده بود تکون داد و از در خارج شد. چانیول یه نشونه پیدا کرده بود. بعدا هم می توانست به حساب سان وو برسه. اون فرار نمی کرد اما ممکن بود دیگه این مرد را نبینه. باید یه جوری پشتش را می دید اگر یه ماه گرفتگی روی کتف چپش بود یعنی دقیقا خود اون مردی هست که کیونگ باهاش خیانت کرده. دنبال مرد راه افتاد و با هم سوار آسانسور شدن. به دست مرد نگاه کرد کل دستش خالکوبی بود و جزییات یکی بود. چان به دنبال مرد از آسانسور خارج شد پشت سرش حرکت می کرد مرد داشت از ساختمون خارج می شد و اون هم به دنبالش. وقتی بیرون رفتن چان به محافظاش که جلوی در ردیف ایستاده بودن اشاره کرد. اونها خوب منظورش را فهمیدن. چند تا محافظها به طرف اون مرد رفتن و گرفتنش. مرد دست و پا می زد و به واسطه ی دست محافظی که جلوس دهنش را گرفته بود نمی توانست کمک بخواد. البته کسی هم جرات نمی کرد کمکی کنه. مرد را به طرف ون مشکی بردن.
چانیول: تیشرتش را بالا بزنید
ماه گرفتگی... این مرد خودش بود.... امروز قرار بود یکی از خوره های ذهن چانیول نابود بشه خیلی دوست داشت اون مرد را ببینه و بفهمه کی هست چه ویژگی هایی داره که کیونگ اون را ترجیح داده اصلا چطوری با همآشنا شدن
چانیول: آدرس خونه اش را بگیرید می ریم خونه اش.
چان سوییچ را از محافظ گرفت و سوار ماشینش شد. بعد چند دقیقه ون ها شروع به حرکت کرد و چانیول به دنبال ونها راه افتاد. تو راه فکر و خیال دست از سرش بر نمی داشت.انتخاب خونه ی این مرد شاید به نظر ریسک می آمد. اما برای قلب چان ریسک نبود. اون می خواست اون خونه را ببینه شاید یه نشونه ای از کیونگسو ببینه. نکنه الان کیونگسو اونجا باشه و منتظر این مرد. سرش را تکون داد نباید به چیزهای مزخرف فکر می کرد. چیزی که همه چی را براش عجیب تر می کرد این بود که کیونگ که می خواست با یکی از کارمندهای سونگ وو بریزه روی هم خب با خود سونگ وو اینکار را می کرد تا بدهیش پرداخت بشه. حتما سان وو خیلی زشته ولی این پسره خیلی جذاب بود. حالا مغز احمقش شروع کرده بود به مقایسه ی خودش و این پسر. قدهاشون خیلی فرقی نداشت ولی اون مرد احتمالا شغلش همین بود که وقت می کرد این همه باشگاه بره و هزار کوفت استفاده کنه تا اینقدر گنده بشه. کیونگ در مقابل خودش جوجه بود کنار این پسر اصلا معلوم نمیشد. دوباره عکسها به خاطرش آمد. کیونگسو تو بغل این مرد گم شده بود حداقل سه برابرش وزن داشت. رسیدن به خونه ی اون مرد کمکش کرد فکرهای مزاحم را رها کنه. ماشین را پارک کرد و پیاده شد. محافظ همپیاده شد و به طرف چان آمد.
محافظ: به بدبختی آدرس را گرفتیم. البته امید داره همسایه ها بریزن نجاتش بدن. شایدم چند نفر داخل باشن.
چانیول: پس برای چی شما را آوردم. خودت و دوسه تای دیگه بالا بیایین. بقیه پایین پخش بشن کشیک بدن. از همین جا هم کلید را ازش بگیر
محافظ: از تو جیبش یه دسته کلید برداشتم. پس اول من میرم اگه همه چی امن بود تماس می گیرم
چانیول:باشه. مراقب خودتم باش
محافظ: چشم قربان
محافظ با کمک یکی از اون کلیدها وارد ساختمان شد. چانیول به طرف ون رفت و به مرد گنده ی دست و پا و دهن بسته ی جلوش نگاه کرد. واقعا دوست داشت گردنش را بشکنه و انتقام قلبش را بگیره ولی خب الان دوست داشت بدونه. نمی خواست باز از مشکل فرار کنه. این بار به شیوه ی دو کیونگسو عمل می کرد. با تماس محافظ دو نفر اون مرد را بلند کردن و داخل رفتن پشت سرشون هم چانیول حرکت کرد.وارد خونه شدن.
چانیول: این مرد را به اتاقش ببرید و به صندلی ببندید. بعد کل خونه را بگردید. هر چیزی درباره ی سان وو یا هر کسی دیگه ای دیدید و مشکوک بود برام بیارید.
چان چرخی در خونه زد و به همه چیز نگاه کرد و بعد به سمت اتاق رفت. وارد شدنش به اتاق پاهاش را شل کرد این اتاق همون اتاق بود. مرد روی صندلی مقابل تخت بود. تو یکی از عکسها همین جا کیونگ را بغل کرده بوده. به طرفش رفت و مشت محکمی بهش زد. بعد با محکم ترین حالت ممکن چسب دهنش را کند. مرد از درد فریاد زد.
+توی دیوونه کی هستی دیگه؟ با من چکار داری؟چانیول: اسمت چیه؟
+به تو چه
چانیول مشت دیگه ای به صورت مرد زد. به اثر هنری که با خون مرد درست کرده بود با لذت نگاه کرد.
چانیول: اسمت چیه؟
مرد نیشخندی زد.
+حتی اسمم نمی دانی ولی دزدیدیم
چانیول: من آدم صبوری نیستم یهو دیدی عصبی شدم اسلحه ی محافظهام را گرفتن سوراخ سوراخت کرد. راستش خوشحال ترم میشم. ولی می خوام بهت یه فرصت زندگی بدهم
+مگه الکیه بریزی و یکی را بکشی!
چانیول: برای من آره. برای من هر قانونی تو کره الکیه. خب بیخیال اسمت. دو کیونگسو را چند وقته می شناسی؟
چانیول شوک تو صورت مرد را دید.
+کی.... نه.... من همچین آدمی نمی شناسم.
کاملا مشخص بود داره دروغ میگه شاید کیونگ بهش گفته یه دوست پسر دیوونه داره و این مرد هویت چان را حدس زده. قبل از اینکه حرفی بزنه محافظ به داخل اتاق آمد. و با تردید شروع به صحبت کرد.
محافظ: قربان یه چیز عجیب پیدا کردم.
چان قبل از اینکه به طرف محافظ برگرده نگاه ترسیده اونمرد را روی دست محافظ دید. به سمت محافظ بر گشت.
چانیول: چی؟
محافظ سی دی را به طرف چان گرفت.
محافظ: روی این سی دی نوشته دو کیونگسو
چان با بهت به سی دی نگاه کرد. محافظ بعد از دیدن اسم دوست پسر مخفی رئیسش روی سی دی ترسیده بود. پارک چانیول شاید کم عصبی میشد شاید در حالت عادی شبیه پدرش نبود اما محافظ می دانست ذات وحشی پارکها درونش وجود دارد. اونها به صورت نسل به نسل به این خانواده خدمت کرده بود و می دانست موقع خشم کارهای ترسناکی ازشون بر میاد. لطیف ترین روی چانیول برای کیونگسو بود. و حالا اسم اونپسر روی یه سی دی بود و محافظ حدس می زد چیزهای خوبی توش نباشه.
چانیول: یه لپ تاپ پیدا کن
محافظ: می خواین بدین من بررسی کنم؟
چانیول : نهههه یه لپ تاپ پیدا کن
چانیول سی دی را از محافظ گرفت و روی تخت نشست. می دانست دیدن این فیلم تعادل روانیش را بهممی زنه ولی می خواست ببینه. می خواست ببینه کیونگ از همون دلبری ها برای اینمکرده. قشنگ بوسیدتش. ازش تعریف کرده. قلقکی بازی درآورده. همون طور به سی دی نگاه می کرد که محافظ سی دی را از دستش گرفت و داخل لپ تاپ گذاشت. بی حواس به محافظ نگاه کرد.
چانیول: برو بیرون
محافظ از لحن مظلومانه چان قلبش گرفت.
محافظ: قربان بگذارید بمونم. می ترسم کار بی جبرانی کنید. به فیلم نگاه نمی کنم.
چانیول بی حرفی لپ تاپ را از محافظش گرفت. محافظ روش را سمت اون مرد ترسیده بر گردونده بود با توجه به نگاه های اون مرد مطمئنا چیز خوبی توی فیلم نبود. اصلا از کیونگسو توقع خیانت نداشت. در این چند سالی که می شناختش می توانست به شرافتش قسم بخوره. آهی کشید اما با صدای پخش شده قولش را یادش رفت و کنار چانیول نشست و با تعجب فیلم را نگاه کرد.
-رئیس همان طور که خواستید فیلممی گیرم. الان از ماشینتون آمد پایین. یکم داره گیج می زنه ولی داره طرف خونه اش میره. مارک و کریس منتظرشن.
کیونگ تو فیلم سر به زیر به طرف خونه می رفت. که یکهو دو نفر گرفتنش و تو کوچه بردنش. مرد دوربین به دست ماشین را جلوی کوچه پارک کرد. چند لحظه بعد دو تا مرد که یکیشون مرد در عکسها بود کیونگسوی بیهوش را به ماشین انتقال دادن. چانیول داشت با بهت به تصاویر مقابلش نگاه می کرد و حتی پلک نمی زد. حالا محافظ هم دست کمی از چان نداشت. چان گفته بود کیونگسو به سان وو بدهکاره. این مردم کارمند سان وو بود ولی بدهی چه ربطی به این کارها داشت.ماشین به سرعت حرکت کرد.
_مارک چک کن به هوش نیاد.
مرد در عکسها که چان فهمیده بود اسمش مارکه شروع به خندیدن کرد.
مارک: اون چیزی که ما دادیم فیل را از پا می اندازه
_اینقدر حرف مفت نزن. رئیس گفت می خواد کار تمیز در بیاد.
کریس: دیگه این جوجه ماشینی اینقدر برو بیا نداره. یه نفره از پسش بر میومدیم.
مارک: نباید بی هوشش می کردیم. وقتی به هوش باشه جیغ و داد کنه حالش بیشتره
_شکمت را صابون نزن رئیس گفته یه خط نباید روش بیوفته. از امشب هیچ خاطره ای نباید داشته باشه
کریس: به محل زندگیش نمیخوره آدم مهمی باشه؟_فضولی نکن
به خونه مارک رسیدن. همون خونه ای که الان داخلش بودن. کیونگ را روی تخت گذاشت.
_لباساش را در بیارین. مارک تو هم لخت شو. یه دستمال دیگه هم جلوی دماغش بگذارید وسط کار به هوش نیاد.
کریس شروع به در آوردن لباسهای کیونگ کرد و مارک هم لباسهای خودش را در آورد.محافظ بعد از اینکه دست کریس به سمت دکمه های کیونگ رفت روش را برگردوند. دلش نمی خواست این صحنه ها را ببینه. اگه می دانست تاثیری داره فیلم را می بست و نمی گذاشت چان هم ببینه ولی چان محو شده بود. محافظ باید یه فکری برای بعد تمام شدن فیلممی کرد. از جاش بلند شد و از اتاق خارج شد. دو محافظ دیگه در خانه را گوش به زنگ کرد.چان حتی نفس کشیدن یادش رفته بود اونها داشتن با بدن کیونگسوی بی هوش چکار می کردن. پوزیشنهای مختلف را براش درست می کرد. به بدنش دست می کشیدن. کریس عکس می گرفت و مارک کیونگ را دستمالی می کرد. نفر سومم برای رئیسش فیلممی گرفت. بعد چند دقیقه کارش تموم شد.
مارک: من جدی سیخ کردم
_پاشو برو تو دستشویی کارت را راه بنداز
مارک: خب وقتی یه کون تپل سفید اینجا هست چرا از دستام استفاده کنم؟
_می فهمی رئیس چی گفته؟
مارک: یه لاپی حداقل...
_خفه شو. کریس لباسهای پسره را تنش کن.
مارک با اخم از روی تخت بلند شد. کریس لباسهای کیونگ را تنش کرد. دوباره بلندش کردن و از خونه بیرون آمدن. فیلمقطع شد و بعد جلوی خونه ی کیونگ وصل شد. کیونگسو را جلوی در خونه اش انداختن و رفتن. و فیلمتموم شد.چانیول با بهت به فیلم استپ شده نگاه می کرد. کیونگسو را دزدیدن، بی هوشش کردن، دستمالیش کردن، حرفهای زشت درباره اش زدن. چان از جاش بلند شد و لپ تاپ را یه گوشه پرت کرد و به طرف مارک ترسیده حرکت کرد. محافظ از قیافه ی چان ترسید ولی صلاح نبود الان جلو بره. چان اسلحه نداشت پس امیدوار بود اگه شرایط خیلی بد شد می تونه جلوش را بگیره. چان روبروی مارک ایستاد و دست و پاهاش را باز کرد. تا مارک به خودش بیاد زیر مشت و لگد چانیول داشت جون می داد. چان اینقدر عصبی بود که حتی اگه اون دوتا مرد هم اینجا بودن از پسشون بر میومد. محافظ که حس می کرد هر لحظه ممکنه اون مرد بمیره وارد عمل شد. به سختی جلوی چان را گرفت. چان با همون صورت بی تفاوت لباسهاش را تکون داد.
چانیول: به اون دو نفر بگو اگه تا یه ساعت دیگه هر چی می دانست گفت که گفت ، وگرنه بکشنش تیکه تیکه اش کنن و جلوی سگ بندازن. می خوام از همه مراحلش برام فیلم بگیرن. خودتم بیا، با بقیه سراغ سان وو می ریم.
به سمت لپ تاپ رفت و سی دی را در آورد و به بیرون اتاق رفت.
#####
در راه خانه ی پدرش بود. سان وو که جدی بودن چانیول را دیده بود و فهمیده بود کارش تمومه به همه چی اعتراف کرد. با اعترافش یه فرصت به خودش داد که اگر دکترها توانستن زنده نگهش دارن. چانیول باورش نمیشد. سان وو یه نزول خور معروف بود که با باباشم کار می کرد. اینکه پدرش چرا اینکار را کرده روشن بود. اما چطوری چک شریک پدر کیونگسو دستش افتاد یا چرا دستور داده بود کیونگ را بزنن را نمی دانست. البته حدسش سخت نبود ولی چان ترجیح می داد بیشتر از این پدرش در نظرش خراب نشه. با چند تا بوق اعلام حضور کرد و نگهبان در را باز کرد. وارد شد. ماشین را در حیاط رها کرد و به طرف ساختمان رفت. این قصر همه بچگیهاش را دیده بود. همه ی تنهایی ها و همه ی غمهاش را. حالا یه آدم پیدا شده بود که تنهایی و غم را ازش گرفته بود، به زندگیش رنگ داده بود اما صاحب این قصر اینم برای پسرش نمی خواست. اون ترجیح می داد چانیول یه ربات حرف گوش کن باشه تا یه آدم خوشحال. سرخدمتکار که به طرفش می آمد را دید.
چانیول: آقای پارک هست؟
سرخدمتکار: بله قربان تو اتاق کارشونن بهشون اطلاع می دهم.
چانیول بدون توجه به حرف اون زن به طرف اتاق پدرش حرکت کرد. پیر شده بود و اتاقش را از طبقه ی دوم به طبقه ی اول آورده بود اما هنوز برای داشتن طمع داشت. داشتن همه چیز جز خوشبختی. بدون در زدن وارد اتاقش شد. وزیر پارک سرش را بالا اورد و به چان نگاه کرد.
وزیر پارک: قبلا مودب تر بودی!
چانیول: شاید چون قبلا فکر می کردم فقط یه پدر در ظاهر بی تفاوتی ولی امید داشتم دوستم داشته باشی ولی الان مطمئنم حس پدرانه ای بهم نداری.
وزیر پارک: چی شده باز آمدی و داری چرند میگی
چانیول: سان وو را می شناسی؟
پدرش با خونسردی به چشمهای چان نگاه کرد. چانیول هم متقابلا به چشمهاش نگاه کرد بعد کمی مکث شروع به حرف زدن کرد.
چانیول: معلومه که می شناسی اینکه چرا اون عکسها را از کیونگ گرفتی و برام فرستادی برام روشنه اما اینکه اون چک چه جوری دستت بوده را می خوام از زبون خودت بشنوم.
وزیر پارک: بشین
چانیول روی صندلی روبروی میز پدرش نشست. به چشمهای هم نگاه می کردن. اونها دو شیر بودن. یکیشون نیروی جوانی داشت و یکیشون سیاست را خوب بلد بود. می دانستن اگه مبارزه کنن برنده از پیش تعیین شده نیست. برای همین هر دو در آرامش با هم حرف میزدن و برای جنگ پیش قدم نمیشدن.
وزیر پارک: دقیقا چی را می خواهی بدونی؟
چانیول: هر چیزی به کیونگسو مربوطه. به لطفت دیگه با هم تو رابطه نیستیم فقط می خواهم گندهایی که با حضورم تو زندگیشون زدم را جبران کنم.
وزیر پارک: سه سال پیش که فهمیدم کسی که برای جاسوسی انتخابش کردم نه تنها کاری که می خواستم انجام نداده بلکه با پسرم هم ریخته روی هم شوکه شدم. اول فقط شوک شدم اما بعد ترسیدم. لو رفتن رابطه ات با یه پسر عواقب خیلی بدی برای من و تو داشت. برای همین یه تحقیقی در رابطه با خانواده اش کردم. از خانواده ای خوب و درستکاریه.اگه دختر بود شاید با ازدواجت مخالفت نمی کردم البته شاید.مطمئن بودمپیشنهاد مالیم برای جدایی از تو را قبول نمی کنه. پس سعی کردم یکم دلم را خنک کنم و تعادل زندگیشون را به هم بزنم که خود به خود همه چی تموم بشه. پدرشم قلابی که براش فرستادم را گرفت و تمام. ولی خب اون پسر پرروتر از این حرفها بود. راستش چانیول چند ماه بعد از ورشکستگی پدرش و اینکه از تو برای بدهیاش پول نگرفت بی خیالش شدم. چانیول: اونوقت کی این اخبار را با جزئیات برات میاره؟
وزیر پارک شروع به خندیدن کرد و جواب سوال چان را نداد. چان خوب پدرش را می شناخت و می دانست اگه یه سوالی را بار اول جواب نداده دیگه جواب نمیده.
چانیول: تو که بی خیالش شده بودی چی شد دوباره سراغش آمدی؟ اون چک را از کجا آوردی؟
وزیر پارک: از تو گاو صندوق اتاقم. همون روزی که پدر کیونگسو برای ضمانت اون چک را به شریکش داد به دست من رسید. ولی خب به اندازه ی کافی بدهی داشتن نیاز به بدهی جدید نبود بعدمکه دیگه گزینه ای نبود براش وقت بگذارم.
چانیول: خب؟
وزیر پارک خندید.
وزیر پارک: ولی خب گول خوردم. باورت میشه یه بچه من را گول زد.
چانیول: کی؟
وزیر پارک: دایونگ
چانیول با تعجب به پدرش نگاه کرد.
وزیر پارک: دایونگ نمی دانم چطوری از رابطتون با خبر شد. پیشم آمد و گفت از یه خبرنگار این ماجرا را شنیده و وجهه ی تو در خطره. بعدم نقشه کشید من فقط چک را بهش دادم و با سان وو آشناش کردم. نمی دانم چرا سان وو اسم اونرا نگفته. شاید فکر کرده من پشت ماجرام و دایونگ آدممنه و تو نمی شناسیش. هم نقشه ها کار اون بود. من خیلی در جریان نبودم تا سان وو چند وقت پیش کامل برایم همه چی را تعریف کرد. من ازش خواستم دیگه به کتک زدن اون پسر ادامه نده ولی خب سان وو یکم هیزه. برای چیزی که چشمش را بگیره هر کاری می کنه.
چانیول: باور نمی کنم دایونگ چرا باید....
چانیول یاد اعتراف دایونگ افتاد.وزیر پارک نیشخندی زد و گفت : پس یادت افتاد. آره اون تو رو دوست داشته. در اصل به فکر وجهه ی تو نبوده فقط می خواسته جایگزین آدم قبلی بشه.
وزیر پارک دوباره خندید.
وزیر پارک: می دانستم برای دخترها خواستنی هستی ولی این همه طرفدار بین پسرها نمی دانستم داری!چانیول به زمین نگاه می کرد. نفس عمیقی کشید و سعی کرد به خودش مسلط بشه.
چانیول: می خوام زندگی کیونگسو را بهش بر گردونی. اگر اینکار را نکنی به هر قیمتی حتی فروختن شرکتم شده همه چیز را براشون نرمالتر می کنم. درسته هیچی اون خانواده مثل قبل نمیشه اما حداقل یکم بهتر میشه.
وزیر پارک: کمکت می کنم. با وکیلم هماهنگ کن.
چانیول بلند شد به طرف در رفت.
وزیر پارک: من از بازی کردن خوشم میاد. از نظر تو همیشه آدم بدی بودم و خودمم می دانم هستم. الانم نمی خوام با کمک به اون پسر خودم را خوب نشون بدهم. اما این جایزه ی توهه برای اینکه با فکرهای تو سرت اعتباره خانواده ی پارک را بالا بردی. قبلا تقریبا مطمئن بودم اگه پیش من باشی موفق تری. اما الان که حرفهای بقیه و رسانه ها را درباره ی تو می شنوم و بهم میگن باید بهت افتخار کنم می گم راه درست را رفتی پس باید به خاطرش بهت جایزه بدهم. اول کاری بهت نداشتم که با اون پسر کثافت کاری می کنی الانم کمک به برگردون اموالش
چانیول دستش به دست گیره ی در بود و پشتش به پدرش.
چانیول: نه کمک می کنی نه جایزه می دهی تو فقط داری اشتباهت را اونم خیلی کم جبران میکنی. منت نگذار
#######
چانیول: چرا این کار را کردی؟
دایونگ: چون همیشه عاشقت بودم
روبروی خونه ی پدر دایونگ توی ماشین چان نشسته بودن. به روبروشون خیره بودن و با بی انرژی ترین حالت ممکن حرف میزدن.امروز از پدرش شنید ماجراهای اخیر زیر سر دایونگ بوده. اما چه مجازاتی لایق دایونگ بود؟ اصلا فایده ای داشت ؟ حتی اگر دایونگ را می کشت چیزی درست نمیشد. چانیول دیگه خود ترسوش را لایق کیونگ نمی دید.فقط باید مشکلات کیونگ را تا حدودی تسهیل می کرد. اما بی رغبت نبود همین امروز دوستیش را با دایونگ برای همیشه تموم کنه.
دایونگ: چند ماه پیش بی خبر برگشتم. همون باری که گله کردی چرا به دیدنت نیومدم. آمده بودم. آمدم ببینمت و سورپرایزت کنم اما با چیزی که دیدم خودم سورپرایز شدم. تو پارکینگ شرکت یواشکی تو ماشینت اون پسر را بوسیدی. اونم نمایشی زدت. چشمهام چیزی که می دید را باور نمی کرد. تو استریت ترین آدمی بودی که دیدم. دوست دختر داشتی. هیچوقت رغبتی به مردها نداشتی. من حتی جلوت لختم شده بودم حتی عاشقانه لمست کرده بودم ولی تو هیچ توجهی نشون نمی دادی و حتی متوجه توجه های من نمی شدی. من گله ای نداشتم بهت حق می دادم ولی اگه قرار بود با یه پسر باشی حق منی بودی که از هفت سالگیم تمام دنیام شده بودی نه یه پسر که از راه نرسیده قاپت را دزدیده بود.من زودتر دیده بودمت.
چانیول: کیونگسو چه گناهی داشت؟
دایونگ: فقط خواستم خشمم را خالی کنم و تو رو مال خودم کنم.
چانیول: از امشب دایونگی نمی شناسم تو هم چانیولی نمی شناسی. کاری باهات ندارم چون تو هم یه عوضی خودخواه مثل خودمی. اگه دیگه کیونگ را ندارم مقصر خودمم نه تو.ولی دیگه نمی خواهم حتی اتفاقی ببینمت برو پایین.
دایونگ با چشمهای اشکی به سمت چان برگشت و خواست دستش را بگیره.
چانیول: بهم دست نزن. گمشو پایین. امروز مثل مستهام و حالم دست خودم نیست. اما دفعه ی دیگه قول نمیدم بلایی سرت نیارم.
دایونگ با بی حالی و از ماشین پیاده شد. چانیول پاش را روی گاز گذاشت و رفت. رفت و چشمهای دایونگ به مسیر ماشینش خشک شد.
######
دو زانو روبروی پدر و مادر کیونگسو نشسته بود و به زمین نگاه می کرد. اولین قدم برای اصلاح همه چیز اعتراف بود. حالا اعتراف کرده بود و آن دو ترجیح داده بودن سکوت کنند. چانیول نه می توانست حرفی بزنه نه می توانست به آنها نگاه کنه. دیدن ویلچر آقای دو و چین و چروک زیاد شده صورت خانم دو براش عذاب آور بود. همیشه عذاب آور بود. اما از لحظه ای که فهمیده بود مقصرش خودشه شبیه مرگ شده بود. اون زن و مرد حکم پدر و مادرش را داشتن.
آقای دو: نمی دانم چی بگم. حالا چرا سرت پایینه؟چانیول هیچی نگفت سرش بیشتر به زیر افتاد. بغض داشت خفه اش می کرد.
خانم دو: منم نمی دانم باید چی گفت فقط می دانم که تو نباید از ما خجالت بکشی.
چانیول: مقصر همه چی منم
آقای دو: ولی ما همیشه از تو خوبی دیدیم. اتفاقا بعد این حادثه نقشت در خانواده پر رنگ تر شد. تو همه را جمع و جور کردی.
خانم دو: درسته. هممون حال روحیمون اینقدر بد بود که فکر نمی کردیم بتوانیم به زندگی ادامه بدیم. تو همیشه کنارمون بودی. رفتارهای پدرت را به پای تو نمی گذاریم.
آقای دو: اگه همون موقع ها ماجرا مشخص میشد شاید رفتارمون جور دیگه ای بود ولی الان ما به این شرایط عادت کردیم و جایگاه تو برامون خیلی بالاست و دوست نداریم به خاطر چیزی که مقصرش تو نیستی خودت را مجازات کنی.
با صدای در مکالمه را تموم کردن.
کیونگسو: سلام مامان......
با دیدن پدرش روی ویلچر و مادرش که روی راحتی نشسته بود و چانیولی که روی دو زانو با سر پایین مقابل آنها بود متعجب شد. هیچ حدسی نمیزد ماجرا چیه واین وضع به خاطر چی هست.
کیونگسو: این جا... چه... خبره؟
مادر: من باید پدرت را ببرم برای قرصهاش. تا یه ربع دیگه تو آشپزخانه برای شام باشید.
مادر ویلچر پدر را به سمت آشپزخانه هدایت کرد. کیونگسو وسط اتاق ایستاده بود و با چشمهاش پدر و مادرش را نگاه می کرد. وقتی آنها از جلوی چشمهاش محو شدن نگاهش را به چانیول انداخت. هنوز سر به زیر و روی دو زانو نشسته بود.
کیونگسو: اینجا چه خبره؟
چانیول: بشین
کیونگسو مطیع جای مادرش نشست.
چند لحظه سکوت حاکم شد.
چانیول: همه ی اتفاقاتی که چند سال پیش افتاد تقصیر پدر من بود. آن شریک را پدر من سمتتون فرستاد. یعنی سکته ی پدرت، از دست دادن اموالتون و زندگیتون تقصیر پارکهاست. سان وو از زیر دستهای پدرمه.
کیونگسو با دهان باز به چانیول نگاه کرد. چانیول به نشانه عذرخواهی جلوی کیونگسو تعظیم و سر و دستهایش به زمین رسیدن.
چانیول: همه مشکلاتت به خاطر منه. من را ببخش
چند دقیقه گذشت. کیونگسو همین طور به چانیول که روی زمین سجده کرده بود نگاه می کرد. هیچکدوم هیچ تغییری در خودشون نمی دادن.
مادر: بیاین شام
کیونگسو از شوک بیرون آمد.
کیونگسو: داری چی می گی؟
چانیول دوباره ی روی دو زانو نشست.
چانیول: همه مشکلاتتون به خاطر منه
کیونگسو با بهت از جا بلند شد و به طرف آشپزخونه رفت.
کیونگسو: مامان این چی میگه؟
پدر: آروم باش کیونگسو
کیونگسو: آروم باشم؟ بابا ازممیخواهی آروم باشم؟
پدر: آره ازت می خوام منطقی و آروم باشی. یه اتفاقی افتاده و کاریه که به خاطر خودخواهی یه نفر دیگه بوده ربطی به جمع ما نداره
کیونگسو: ربطی نداره؟ داره میگه همه ی این ماجراها به خاطر پدر کوفتیشه
مامان: مودب باش
کیونگسو با تن صدایی حرف میزد که تا حالا از خودش ندیده بوده. می خواست همه ی خستگی مشکلات این چند سال را از تنش در بیاره
کیونگسو: ادب.... یعنی با حیوانها هم باید مودب بود؟ حیف حیوون. اونها به هیچکس آزار نمی رسونن. چطور می توانین بگذارید اون آدم اینقدر راحت ازمون عذرخواهی کنه.
چانیول در چهارچوب در آشپزخونه قرار گرفت هنوز سرش پایین بود و پاکتی که از اول پیشش بود را در دست داشت.
چانیول: با اجازه
قدم در آشپزخونه گذاشت و روبروی آقا و خانم دو ایستاد.
کیونگسو: از کی می دانی؟
چانیول: یه هفته هست.
بدون توجه به کیونگسو توجهش را به آقای دو داد.
چانیول: من نمی توانم زجرهایی که کشیدین را جبران کنم اما حداقل می توانم یکم شرایط را به قبل بر گردونم.
کیونگسو خندید.
کیونگسو: به قبل؟ تو می دانی ما چی کشیدیم؟ چانیول تو چشمهای کیونگسو نگاه کرد. چشمهای هر دوشون از فشاری که روشون بود قرمزبود. این اولین نگاه امشب چان روی کیونگ بود.
چانیول: نمی دانم؟
خوب هم را می شناختن. کیونگ اوج ناراحتی را در چشمهای چان می دید و چان شرمندگی را در چشمهای کیونگ. کیونگ می دانست بی انصافی کرده. در تک تک لحظات بعد از ورشکستگی پدرش چان کنارش بود. تکیه گاهش. هم پای کیونگ زجر کشید. و با چهارچوب های کیونگ کمکش کرد. اگه کیونگ می خواست چان همون روز اول با فروختن کل زندگیشم شده بدهیش را می داد. هر دو از جایگاه هم خبر داشتن.چانیول پاکت را باز کرد.
چانیول: این کلید کارگاهتون و خونتون هست. اینم سوییچ دو تا از ماشینهاتون . ماشین مامان.... ماشین خانم دو به دلیل تصادف از رده خارج شده و برای همین از همون برند و با همون رنگ یه ماشین گرفتم. همه پولهایی هم که در این چند سال به بدهکارها دادین به حساب کارگاه ریختم. بقیه بدهی ها هم تسویه شدن. و آقای دو قبلا هم گفته بودم دنبال یه روش درمانیم. توی سوییس یه موسسه تازه تاسیس هست که چند ماهی میشه زیر نظرش دارم. نتایج فوق العاده ای داشته .برای ماه بعد براتون نوبت گرفتم و بلیط . امیدوارم هر چه سریع تر خوب بشید.
پاکت حاوی کلیدها و سندها و سفته ها را روی میز گذاشت. تعظیم نود درجه ای کرد.
چانیول: خدا حافظ
مامان: چانیول بشین با هم شام بخوریم
چانیول: خداحافظ
وتقریبا فرار کرد.کیونگسو نمی توانست همین طوری چان را رها کنه. خرده حسابهای شخصی جز پول داشتن. دنبال چان تقریبا دوید.
مامان : کیونگسو بس کن.....
پدر: بگذار با هم حرف بزنن
کیونگسو جلوی در به چان در حال کفش پوشیدن رسید.
کیونگسو: آره فرار کن. جلو مامان و بابام خودت را خوب نشون دادی. اگه بدونن چه بلاهایی سر من آوردی تفم تو صورتت نمی کردن . تو هم مثل بابات یه عوضی هستی. برو پیش بابات خیلی بهم میاین
چانیول: دنبالم بیا.
کیونگسو: بهت اعتمادی ندارم که بخوام دنبالت بیام و باهات تنها باشم.
چانیول به کیونگ نگاه کرد.
چانیول: امشب خیلی چیزها فهمیدی بیا بقیه اش هم بفهم. من به همه سوالهام پاسخ داده شد و چیزی مغزم را نمیخوره میخوام تو هم برات سوالی نمونه.
چانیول به بیرون خانه رفت و کیونگسو به دنبالش. واقعا دوست داشت به سوالهاش جواب داده بشه. خسته شده بود که هر وقت تنها میشد اینقدر به رفتارهای چان فکر کرده بود. از اینکه دقیقا از کی باهاش سرد شده بود. از کی عاشق یکی دیگه شده بود و به هیچ نتیجه ای نرسیده بود. کابوس تجاوزش و اونجوری فهمیدن خیانتش از شبهاش نمی رفت. چان یه شبه بد شد. چان جلوتر از کیونگ به طرف ماشین رفت و نشست و کیونگ در سمت شاگرد را باز کرد و در ماشین قرار گرفت.
یک پاکت به کیونگ داد. کیونگ بدون حرفی محتویات پاکت را بیرون آورد. با شگفتی به عکسهاش در بغل یه مرد دیگه نگاه کرد.نمی فهمید این ها چی هستن. اون حتی تا حالا این مرد را ندیده بود چه برسه باهاش بخوابه قبل از اینکه چیزی بپرسه یه لپ تاپ روی پاش قرار گرفت. این قدر در شوک بود که حتی متوجه اینکه چان لپ تاپی از صندلی عقب برداشته و روشن کرده نشده. فیلمی که پخش میشد خیلی عجیب بود. فیلم اولین روزی که سان وو را دید . اون مرد داشت باهاش چه غلطی می کرد.؟ یاد وقتی افتاد که مادرش جلوی در خونه پیداش کرد. مثل احمق ها ماجرای تو کوچه بردنش و بیهوش کردن و جلوی در پیدا شدنش را پیگیری نکرده بود.
چانیول: وقتی از دبی برگشتم این عکسها به خونم آمد. فکر کردم فتوشاپه و از سهون خواستم بگرده ببینه کار کیه. ولی بعد از چند روز گفت عکسها واقعیه. تو من را می شناسی. تو روابطم اهل فرار کردنم. به خاطر بدی های پدرم ازش فرار کردم، به خاطر نامهربانی مادرم ازش فرار کردم، به خاطر خیانتی که فکر می کردم کردی ازت فرار کردم. من .... من.... اینقدر تعادل روحیم را از دست داده بودم که خواستم ازت انتقام بگیرم جسمی و روحی آزارت دادم هیچوقت باهات روبرو نشدم که ازت بپرسم چرا؟ چی برات کم گذاشتم که خیانت کردی؟
کیونگسو سرش را چرخوند و به چان نگاه کرد. چان بغض داشت. چشمهای گندش پر آب بود.
چانیول: ترسیدم... ترسیدم... ترسیدم سوالهام را بپرسم و مطمئن بشم برات کم بودم. پس خواستم همون درد من را بکشی. خیانت بدون توضیح. خیانت بدون اینکه بفهمی چرا
کیونگسو: یعنی اینقدر من را نمی شناختی؟
اشکهای چان که مقاومت می کرد روی صورتش فرود آمد.
چانیول: چون می شناخمت چیزی بهت نگفتم و فقط سهون را برای پرس و جو مقصر فرستادم. ولی اون عکسها واقعی بود. سهون بهم گفت این کیونگه. این یعنی کیونگ تو بغل یه مرد دیگه بوده . بهت خیانت کرده. تو کم بودی براش.
کیونگسو به چانیول نگاه می کرد. چانیول به روبروش. اشکهای کیونگسو هم روان شده بود.
کیونگسو: این فیلم کجا بوده؟
چانیول: هفته ی پیش رفتم انتقام کتکهایی که خوردی را از سان وو بگیرم مرد توی عکسها را دیدم. این فیلم تو خونه اش بود.
کیونگسو هم برگشت و به روبروش نگاه کرد.
کیونگسو: چه جوری فهمیدی همه چی کار باباته؟چانیول: از طریق همین فیلم. سان وو زیر مشت و لگد اسم بابام را آورد
کیونگسو:سان وو زنده هست؟
چانیول: نمی دانم
کیونگسو: پس بدهی که نمی دانستم چرا یهو تسویه شده کار تو بوده.خیلی احمقی به خاطر یه پسر که بهت خیانت کرده رفتی انتقام بگیری، بدهیش را دادی. بابات حتما خوشحاله که به هدفش رسیده و ما جدا شدیم.
چانیول:تو این زمینه بابام کاری نکرده. همه چی زیر سر دایونگ بود. انگار از بچگی دوستم داشته
کیونگسو نیشخندی زد.
کیونگسو: پس به آرزوش رسیده.
چانیول: نرسید
کیونگسو دوباره بهش نگاه کرد.
کیونگسو: واضح یادمه گفتی می خواهیش. اونم با خنده گفت باهات قرار می گذاره.
چانیول: همون روز که تو از بیمارستان رفتی خونه تا توانستم الکل خوردم مست بودم و تو حال خودم نبودم که سراغم آمد و منم سفره ی دلم را باز کردم. اونم نقشه ی مسخره دوستی و معاونتش را ریخت.
کیونگسو نیشخندی زد.
کیونگسو: چه به موقع هم رسید
چانیول: اخبار خونه را سوهیون بهش می رسوند.خبر داشت حالم خوب نیست که آمد.
کیونگسو از حجم اطلاعاتی که بهش داده شده بود گیج شده بود در ماشین را باز کرد و بدون حرف دیگه ای پیاده شد و به طرف خونه رفت. هر دو کل شب را بیدار بودن. کیونگسو فکر می کرد و می خواست خودش را قانع کنه چانیول حق داشته. شاید اونم بود باور می کرد ولی نه... اون همین جوری یه رابطه ی چند ساله را خراب نمی کرد. اون حتی وقتی چان اونجوری رفتار کرد بازم ازش توضیح خواست. مشکلات این چند سال همه در ذهنش یه گوشه بودن. چیزی که آزارش می داد پول و آرامش از دست رفته نبود. چانیولش بود که از دستش رفته بود. در طرف مقابل چانیول بود. اون اعتراف کرد و تا حدی سعی کرده بود شرایط را بهتر کنه اما الان عزای عشق از دست رفته اش را داشت. الان وقت داشت برای کیونگسو ناراحتی کنه. کل این هفته بعد از اینکه فهمید کیونگ خیانت نکرده درگیر درست کردن گندهای باباش بود حالا می توانست به خودش فکر کنه.
#########
/چند ماه بعد/
کیونگسو: پس خوش می گذره؟
بابا: به مامانت نگو ولی آره. خیلی بهم می رسن خیلی پرستارهای خوشگلی داره
کیونگسو: بابا....
پدرش قهقهه زد. کیونگسو بغض کرد دلش برای خندیدن های از ته دل پدرش تنگ شده بود. بعد ورشکستگی هیچوقت سرش جلو خانواده اش بالا نیومد. همیشه شرمندگی را در چشمهاش میشد دید.
کیونگسو: با دکترت صحبت کردم خیلی از روند درمانت راضیه.
بابا: آره حسهایی به دست و پام برگشته. هنوز تکون نمی توانم بدمشون ولی حسشون می کنم.
با خجالت ادامه داد: می فهمم دست شویی دارم و سُند داده پر میشه
کیونگسو: بابا خیلی خوبه. خیلی خوشحالم مطمئنم تا چند ماه دیگه بر می گردی پیشمون
بابا: امیدوارم. باید به چانیول هم زنگ بزنم صبح زنگ زده بود خواب بودم جواب ندادم. تو هم روز اول سال برگرد خونه و سر کار نباش. مامان گفت امشب یه مهمونی خانوادگی ترتیب دادید؟
کیونگسو: خیلی هم خانوادگی نیست
بابا: خدا به روزت بیاره ببینم با چان بدرفتاری کردی. هر چی بوده تموم شده. رابطه ی شما هم اگر تموم شده دلیلی نداره با هم بد باشید. مسیر زندگیتون تا همون جا با هم بوده. قرار نیست همه رابطه ها ابدی باشه. حالا برو خداحافظ
کیونگسو: مراقب خودت باش خدا حافظ
پدرش راست می گفت باید متمدن رفتار می کرد ولی نمی توانست. هر وقت چان را می دید آتش می گرفت. دوست داشت بهش نیش بزنه تا یادش بیاد با خودشون چکار کرده. شایدممی ترسید چان فراموشش کنه. دوست داشت با یادآوری رابطشون توی اون روزها نگهش داره.فردای همون روز اعتراف، چانیول آمد و وادارشون کرد به خانه ی جدید نقل مکان کنند. بعدم کیونگسو را کشون کشون به کارگاه پدرش برد و گفت تا زمان برگشت پدرش اینجا کار کنه. چند وقت بعدم پدرش را به سوییس فرستاد. هنوزم هر طور شده حرف خودش را پیش می برد. قسمت ترسناکش این بود که پدر و مادرش هیچ چیزی انگار از اون شب یادشون نبود. هنوزمچانیول پسرشون بود و به واسطه ی شرایط جدید چانیول مثل سابق پاش به خونشون باز شده بود. انگار فقط کیونگسو با هر بار دیدن اون پسر اذیت میشد. از وقتی فهمیده بود به خاطر دسیسه جدا شدن و چان بهش خیانت نکرده و همه اون حرفها الکی بوده، عشق زیر خاکستر دلش تلاش می کرد زبونه بکشه و کیونگ پیوسته جلوش را می گرفت. جلوش را می گرفت چون چان هیچ اشاره ای به شروع مجدد و یه فرصت دیگه نمی کرد.فقط کیونگ انگار دوباره می خواستش. به خاطر این از خودش متنفر بود. کیونگ هیچ وقت هیچ رابطه ی تموم شده ای را دوباره شروع نمی کرد. به نظرش مسخره بود ولی این بار فرق داشت . قلبش پیش اون پسر بود، در کنارش بود، تو اوج دوست داشتن و آرامش، با نقشه ی یه عوضی تموم کرده بودن. دوباره یاد بار آخری که دایونگ را دید افتاد. از طریق سهون ساعت پروازش را فهمیده بود به فرودگاه رفته بود و تو گوشی که خرده بود را برگردونده بود البته محکم تر. از خودش راضی بود دلش خنک شد. به درک که اون پسرِ یه فرد قدرتمند بود. بعدم خودش به کار چسبیده بود و صبح تا شب کار می کرد. صدای زنگ موبایلش از فکر بیرونش آورد.
کیونگسو: بله مامان
مادر: کجایی؟
کیونگسو:مامان بهت گفتم که یه سفارش داریم که دو روز دیگه باید برسونم
مادر: خودت دیوونه ی کاری اون کارگرها گناهی نکردن. زودتر بفرستشون برن پیش خانوادشون
کیونگسو: شبیه رئیسهای سنگدل باهام رفتار نکن بهشون اضافه کار می دهم
مادر: همین که گفتم. تا ساعت پنج تو خونه دیدمت که هیچ وگرنه دیگه نیا
کیونگسو: آره دیگه امشب عزیزات پیشتن من را می خواهی چکار
مادر: دیگه تصمیم اینکه امشب تو مهمونی باشی یا تو کارگاه بخوابی با خودته
مادر تلفن را قطع کرد و کیونگسو به موبایلش نگاه کرد.مادر خیلی جدی داشت حرف می زد و مطمئن بود شوخی نمی کنه اگه به موقع نرسه امشب تو کارگاه باید بمونه
#########