با فریاد بعدی تهیونگ محکم چشمهاش رو بست.
تهیونگ بهخاطر مارک روی گردنش حالا اُمگای اون بود و گرگ سیاه و دیوونهی درونش زوزه میکشید و دم تکون میداد.
آخرین باری که چنین احساسی رو تجربه کرد، زمانی بود که بکهیون رو توی آغوشش گرفت و رایحهاش رو از گردنش به مشام کشید و حالا فقط با یک نگاه گرگ درونش به تلاطم افتاده بود و ضربان قلبش رو بالا برده بود.
تهیونگ شوکه به جونگکوک نگاه کرد و زمانی که خونخالص بدون باز کردن چشمهاش چرخید و بیرون رفت نفس آسودهای کشید.
حوله رو به خودش چسبوند.
موهای تنش سیخ شده بود.
مارک روی گردنش داغ شده بود.
در کمد رو باز کرد و فورا چندتا لباس بیرون کشید.
جونگکوک همونطور که از خونه بیرون میرفت با صدای کنترل شدهای گفت:"برام چندتا لباس بردار."
و بعد صدای بسته شدن در به گوش تهیونگ رسید و باعث شد دستهاش رو روی صورتش بگذاره و روی تخت بنشینه.
خیلی خجالتآور بود!
واقعا خجالتآور بود!
توی اتاقک کوچیک آسانسور فقط میتونست به موهاش چنگ بزنه و لب بگزه.
انقدر ذهنش مشغول اون ظرفهای رنگ شده بود که فراموش کرد در بزنه.
قطعا اُمگا رو معذب و ترسیده کرده بود.
از آسانسور خارج شد و از ساختمون خارج شد.
با دیدن بکهیون که کنار ماشینش ایستاده بود، مکث کرد.
آمادگی صحبت کردن با بکهیون رو نداشت.
نفسش رو بیرون داد و لب زد:"الههماه من رو توی چه بازیای گرفتار کردی."
جلو رفت و بکهیون که تا اون لحظه درحال سیگار کشیدن بود با دیدن جونگکوک سیگارش رو زمین انداخت و با بوت ارتشیای که به پا داشت خاموشش کرد.
دود رو از بین لبهاش بیرون داد و به جونگکوک نگاه کرد.
قبل از اینکه چیزی بگه جونگکوک پیشدستی کرد و گفت:"اون یکم حساس شده، ازش ناراحت نباش."
بکهیون چند لحظه به جونگکوک نگاه کرد و بعد کوتاه خندید.
"ناراحت نباشم؟ممنونم عزیزم دیگه ناراحت نیستم."
با بغض گفت و جونگکوک قسم میخورد که اولین بار بود بغض آلفا رو میدید.
قدمی جلو برداشت و گفت:"هی، گریه که نمیکنی؟"
گرگش با غم به بکهیون نگاه میکرد اما کاری از دستش برنمیاومد، حالا مارکش روی گردن کس دیگهای بود.
YOU ARE READING
Blue Side [KookV]
Romance"آلفا در رو برام باز کن، خیلی درد دارم. چرا لباسهام رو درآوردی؟" "چون توی تمام سوراخهای لباست مواد پنهان کرده بودی، حسابی هم حرفهای شده بودی نه؟" جونگکوک با طعنه گفت و تهیونگ با بغض لب زد:"من و مسخره نکن." "بهخاطر خریتت نازت رو بکشم؟ بگم عزیزم...