خیره نگاهش کرد و گفت:"کودکیم. دوران کودکیم رو به من پس بده."
مینهو نیشخند زد و مینجی با غمی پنهان به پسرش نگاه کرد.
"انتخاب خودت بود که توی بدبختی زندگی کنی."
مینهو گفت و جونگکوک کوتاه خندید و گفت:"چه فرقی میکرد؟ بههرحال اگر میموندم هم به بردهی تو تبدیل میشدم."
"من تو رو به بهترین درجات میرسوندم."
"دارم نمونهاش رو میبینم."
جونگکوک گفت و جونگ کیونگ فروریخت.
حس کرد که خورد شده.
مینجی از زیر میز دستش رو روی پای جونگکیونگ گذاشت و باعث شد خونخالص سرش رو به سمت مادرش بچرخونه.
مینجی به میز خیره بود.
مینهو عصبی به جونگکوک نگاه کرد و بعد از سکوت کوتاهی گفت:"این مسخرهبازیتون رو تموم کنید و هرکس برگرده سر زندگی خودش. جونگکیونگ از فردا مرتب به اردوگاه میری و هرچهقدر که توی این چندسال مثل یک بزدل به عنوان جونگکوک زندگی کردی، بسه. از فردا با اسم خودت به کارهات برس."
و سرش رو به سمت جونگکوک چرخوند و گفت:"توام بیکار چرخیدن رو تموم میکنی و از فردا به کارهای شرکت رسیدگی میکنی. فهمیدی؟"
نیشخند محوی روی لبهای مینجی نشست و جونگکوک ساکت شد.
مینهو با خشم ادامه داد:"با اینکه از توعه گداگشنه و حقیر انتظار دارم که نتونی یکخط کتاب ابتدایی رو درست بخونی اما مجبورم یکجا بهت بدم تا بدبینی بین مردم بهوجود نیاد. این یک کار و درست انجام بده و ابروم رو نبر."
جونگکیونگ عصبی لب زد:"این توهینها رو تموم کن."
"دهنت رو ببند."
مینهو گفت و جونگکوک کلافه رو به جونگکیونگ گفت:"چهره واقعیش رو نمیبینی؟ بهخاطر داشتن محبت این آدم تمام این سالها درد کشیدی؟ با عفونت چشمهات کنار اومدی و زیر تمرینات سنگین ارتش له شدی؟ این آدم لیاقتش رو داره؟ کسی که به عنوان پدر سالها کنارش بودی یک شیاد بیهمهچیزه."
"مراقب حرفهات باش."
سویا گفت و جونگکوک با تمسخر نیمنگاهی به اُمگا انداخت.
بلند شد و کمی به سمت تهیونگ خم شد و عمیق گونهی اُمگا رو بوسید و گفت:"با مادرم باید به یک جایی برم. چندساعتی و تنها میمونی..."
"هنوز حرفهام تموم نشده."
مینهو گفت و نیم نگاهی به مینجی انداخت.
مینجی به میز نگاه میکرد.
"سند ازدواج جونگکیونگ و تهیونگ، درسته که به اسم تو هستش اما جونگکیونگ زیر سند رو امضا و انگشتزده. زمانی که اثر انگشت استعلام گرفته بشه میفهمند که متعلق به جونگکیونگه، پس...فعلا جونگکیونگ و تهیونگ که با هم سوگند ازدواج رو خوردند با هم میمونند تا زمانی که خودشون تصمیم به جدایی رسمی بگیرند و فعلا هم که میشه مارک رو روی گردنش دید پس ازتون انتظار دارم که توی مهمونیای که در پیش داریم رعایت کنید."
YOU ARE READING
Blue Side [KookV]
Romance"آلفا در رو برام باز کن، خیلی درد دارم. چرا لباسهام رو درآوردی؟" "چون توی تمام سوراخهای لباست مواد پنهان کرده بودی، حسابی هم حرفهای شده بودی نه؟" جونگکوک با طعنه گفت و تهیونگ با بغض لب زد:"من و مسخره نکن." "بهخاطر خریتت نازت رو بکشم؟ بگم عزیزم...