آبی:) شعر

11 3 2
                                    

آبی تر از آنم که به مرداب روم
با موج سیه، به رسم آداب روم

شاید که رسد مهر و بِراند ز برم
افسوس و غم و درد و سرمای سرم

ساحل که شدم،مِهر هشیارم کرد
با داغ تنش باز،تبدارم کرد

آن چشمه بجوشید در بطن تنم
هجرِ جنون و باز،گم شد وطنم

عشق،ریشه به جانم زد و هوشم بگرفت
پیمانه گرفت و دلم از نو بسرشت

او آمد و رفت و موج بر ساحل تاخت
بین من و تو،زهر فراقت هم ساخت

تا جان به لبم رسید آن وقت سحر
ببریدمش، آن ریشه با ضرب تبر

هوکا~

دلنوشته هامOnde histórias criam vida. Descubra agora