آبی تر از آنم که به مرداب روم
با موج سیه، به رسم آداب رومشاید که رسد مهر و بِراند ز برم
افسوس و غم و درد و سرمای سرمساحل که شدم،مِهر هشیارم کرد
با داغ تنش باز،تبدارم کردآن چشمه بجوشید در بطن تنم
هجرِ جنون و باز،گم شد وطنمعشق،ریشه به جانم زد و هوشم بگرفت
پیمانه گرفت و دلم از نو بسرشتاو آمد و رفت و موج بر ساحل تاخت
بین من و تو،زهر فراقت هم ساختتا جان به لبم رسید آن وقت سحر
ببریدمش، آن ریشه با ضرب تبرهوکا~
VOCÊ ESTÁ LENDO
دلنوشته هام
Poesiaاین بوک شاید زیاد براتون جالبت نباشه ولی میخوام هر چند روز یکبار بسته به حالم دلنوشته هایی رو توی این بوک قرار بدم پارت های کوتاهی ان که شاید اون لحظه حس و حال دل شما هم باشه! بوراهه