.3.

99 21 9
                                    

-این جوجه مال منه
صداش خیلی سرد بود. جیمین منظورش رو نمیفهمید فقط میدونست هرچی هست اصلا چیز خوبی نیست.  تهیونگ با سرش به دوستاش علامت داد و جیمین هنوز با قیافه ی منگ بهشون نگاه میکرد.

دو پسر سمتش اومدن و مشغول باز کردن دکمه های لباس جیمین شدند. جیمین تا متوجه شد چی تو سر اون تهیونگ هرزه هست شروع کرد به تقلا کردن.
-تهیونگ...ولم کن... لطفا خواهش میکنم..هق..خواهش میکنم مگه من چیکارت کردم عوضی؟
  صدای هق هق جیمین بلند شد و جمله ی اخرش رو بلد گفت که جونگکوک که روی پله های راهرویی که به سمت پشت بوم میرفت نشسته بود صدا رو شنید با سرعت به سمت صدا رفت.
  -تهیونگ؟ تو اسم منو از کجا میدونی؟  با دستاش شقیقه هاش رو ماساژ دادو با صدا ی جدی ای گفت  -دوشیک عوضی...  نگفتم اسمم و صدا نمیزنی؟ نگفتم نمیخوام اسمم رو از دهن کثیف این هرزه بشنوم؟
-من هرزه نیستم
جیمین با صدای ارومی گفت که تهیونگ شنید. تهیونگ سمتش برگشت و با قدم های بلند بهش رسید و روش خیمه زد و روی تن برهنش بوسه های محکمی میزد که رد بنفش و یا قرمز اون حسابی خود نمایی میکرد.
-تهیونگ.... هی.. نکن ترخدا نکن...... 
با چشما خیس التماس میکرد اما تهیونگ بدون توجه به التماس های اون به کارش ادامه داد.  در با صدای محکمی باز شد که همه به سمتش برگشتن و با نماینده ی مدرسه روبرو شدن. 
تهیونگ از جاش بلند شود و رو به پسر گفت
- تو اینجا چیکار میکنی؟ میدونی برای مزاحمت ایجاد کردن برامون تاوان پس میدی دیگه؟  جونگکوک بدون توجه به تهیونگ سریع سمت جیمین رفت و دکمه های لباسش و بست و کمک کرد از جاش پاشه.
همچنان توی ذهنش مرور میکرد
*این بدن از بلور هم صاف تره *
همینطور که جونگکوک جیمین رو به سمت در همراهی میکرد ازش پرسید
-بریم دفتر گزارش بدیم؟                                                                                    ........-
  -راستی اسمت چیه؟
جونگکوک فقط سعی داشت این سکوت رو بشکونه و اخرین شانسش رو امتحان کرد
-زیاد اذیتت کردن؟ خیلی دیر رسیدم؟ 
جیمین بغض کرد اما اجازه نداد قطره ای اشک روی گونش پیدا شه پس حرف زد
  - نه نیازی نیست به دفتر بگیم.... من.. من جیمینم  جونگکوک نمیدونست از شدت کیوت بودم این جوجه باید چیکار کنه اون زیادی کیوت بود. 
.

.
.
-جونگکوک بیا اینجا بشین
جیمین گفت و جونگکوک سمتش اومد و پیشش نشست دو ماه از اتفاق روی پشت بوم مدرسه میگذشت و تهیونگ و اکیپش همچنان جیمین و جونگکوک رو تو جمع ضایع میکردن و اذیتشون میکردن

جیمین و جونگکوک هم باهم دوست شدن و تهیونگ براشون مهم نبود.
-جونگکوک؟
جونگکوک نگاهی به جیمین کرد با لبخند عمیقی جوابش رو داد
-هوم؟
-پول تو جیبی هام تموم شده و خب دلم میخواد روپای خودم وایسم ولی بابام نمیزاره میتونی یه کار برام جور کنی برم اونجا کار کنم؟
  جونگکوک که از لحن کیوت پسر چشماش به شکل قلب در اومده بود گفت
-باشه.  یه بار میشناسم که نیرو میخوان میتونی بری؟
-اوهوم.. مرسی هیونگ.
           ________________________

خب  بازم من. 😮‍💨 بچه ها زود به زود اپ میکنم اما کم مینویسم😊 نظرتون چیه باهاتو اشناشم؟ تو کامنتا بگین🤍 نظرتون رو بگین:  از روند بوکم راضی هستین؟  زیادی کم میزارم؟  از چه ژانری بیشتر استفاده کنم؟  و اینکه پارت بعدی احتمالا(احتمالا) اسمات داشته باشیم😁 راستش من اسمات مینویسم یه هفته غیب میشم خب خجالت میکشم😂😂 سرتونو درد اوردم ایکبیریام🥺 خب میدونم میدونین خیلی خیلی خیلی دوستون دارم پس لطفا با ووت و کامنتای قشنگتون خوشحالم کنین🤍💝💎💐💍

Mafia city[vmin] Where stories live. Discover now