.8.

61 16 14
                                    

-ت... تو
-جیمین!
تهیونگ جدی و محکم گفت.
جیمین خشکش زده بود تا خواست چیزی بگه صدای زنگ توی گوشش مانعش شدن و  و از روی صندلی روی زمین افتاد.

همه چیز مثل نور از تو سرش گذشت
همه ی خاطراتش با تهیونگ.....
بعد هفت سال دوباره با کسی که باعث شد  مرگ و تجربه کنه ملاقات کرد و اصلا خوشحال نبود.
اون بعد تصادف خاطرات 24ساعت قبلش روازدست داد
پس...
یادش میاد؟!؟!؟
نه! امکان نداره. همه ی اون اتفاقا فقط چند دقیقه بعد صحبتش با تهیونگ بود.
تهیونگ افکارش رو کنار زد و با صورت خنثی روبهروی پسر کوچیک تر ایستادو بهش زل زد. قصد نداشت بهش کمک کنه
-جیمین فقط بدون نمیخوام اسیب ببینی.
جیمین که سرش قصد جونشو کرده بود با صورتی جمع شده که نشونه ی درد زیادش بود سرش و بالا اورد و به چشمای پسر بزرگ تر نگاه کرد
چشم تو چشم شدن باهاش.... باعث میشد قلب تهیونگ بلرزه
-گ.. گمشو
اما با گفتن این کلمه از جیمین باعث شد قلبش دوباره تاریک شه

جیمین فقط میدونست که تهییونگ دوران دبیرستان اذیتش میکرد نه بیشتر.... نه کمتر.
و همینطور به خاطر اون موقع و سکس اجباریش که هیچوقت فراموشش نمیکرد ازش متنفر بود
متنفر...
اما..
یادش میومد کی بدن بیجونشو تو آغوشش فشرد و گریه کرد؟
یادش میویمد کی روز و شب منتظر باز شدن چشماش بود؟

تهیونگ با دیدن جیمین قلبش محکم به سینش کوبید اما تلاش کرد بروز نده.
به ناله های جیمین بی توجهی کرد و  با قدم های بلند سمت در رفت و اونو با خاطرات نگفته تنها گذاشت
رو به منشیِ پسر کوچتر کرد و گفت: فک کنم دکتر پارک کمک لازم داشته باشه

دستاشو با حالت جذابی توی جیبش گذاشت و بی اهمیت از صدای منشی و پرستارا که کمک میخواستن اونجا رو ترک کرد

<><><><><><><><><><><><><><><><>

های
اوکی اوکی میدونم خیلی کوتاهه
بعدی رو هم الان میزارم
خیلییییی بدقولی کردم ببخشید
خب خب خب
دوسش داشتین؟
تا اینجا روند داستان خوب بود؟
ممنون میشم بگین
♡♡♡♡♡
یه کیوتی خیلی حمایت میکنه پارت بعدی بهتون میگم کیه
فیک و بزارین تو ریدینگ لیستتون ووت بدین و کامنت بزارین
لاو یو ฅ^•ﻌ•^ฅ

Mafia city[vmin] Where stories live. Discover now