.7.

96 15 44
                                    

وارد خونه شد. درو پشت سرش انقدر محکم بسته بود که صداش تو سالن بزرگ خونشون اکو میشد.
پدرش از اتاق بیرون اومد و گفت
-چرا انقد درو محکم میزنی؟خوشت میاد مزاحم ارامشم بشی؟
بعد سمت در رفت بازش کرد
-مبتونی اروم تر ببندی... اینجوری
گفت و در رومحکم تر از دفعه ی قبل بست و سمت اتاقش راهی شد. اما تا دستگیره ی در اتاقش رو کشید تا بازش کنه صدایی اصبانی پسرش به گوشش خورد و مکث کرد
-ارامش؟ پس تو ارامشم داری؟ هر غلتی میکنی من من باید جمعش کنم....... کارای تو باعث شد مامانم بمیره
-خفه شو!! میدونی هر کاری کردم به خاطر  توهه وگرنه چطوری میخواستی الان تو این کاخ باشی؟ جواب منو بده تهیونگ!
تهیونگ اصابش خیلی خراب بود
یک.. ازاینکه جیمین الان پیش جونگکوکه
نمیدونست چرا ولی از جونگکوک خوشش نمیومد
دو.. از اینکه پدرش سر تهیونگ با یاکوزا معامله کرد و اونا هم هی تعغیبش میکنن
پس داد زد
-فقط از اون کار کثیف بیا بیرون تا منم به کشتن ندادی
روش و برگردوند و سمت پیله های کاخ قدم برداشت تا متوجه ی زمزمه ی پدرش شد کلمه ی ادامه  رو شنید و با خودش گفت امکان نداره چیزی که تو ذهنشه باشه پس برگشت و پرسید
-چی گفتی؟
-گفتم باید راهمو ادامه بدی! ناسلامتی من یکی از بزرگ ترین مافیا ی کره ام پس جرئت نکن بگی میخوای کار دیگه ای کنی
گفت و انگشتشو به نشانه ی تهدید بالا اورد.
تهیونگ که خودش حس میکرد از سرش دود میاد با قدم های بلند خودش روبه پدرش رسوند و فاصلشون رو در حد چند میلی متر رسوند و انگشت پدرش و گرفت و گفت
-فکرشم نکن! تا اینجای زندگیم و خراب کردی دیگه نمیزارم عمرا اکه کاری که گفتیو بکنم فهمیدی؟
برگشت و بدون اهمیت به غرغر های پدرش به سمت اتاقش رفت.

بی توجه به سمت در میرفت که یکی از تهیدی های پدرش یادش اومد پشیمون میشی تهیونگ.
اما تهیونک پوست کلفت تراز این حرفا بود و نخطه ضعفی نداشت.

jimin
جو بسیار سنگین بود.
جونگکوک بعد حرفش سرش رو پایین انداخت و هیچی نمیگفت جیمینم به جای نامعلومی زل زده بود
-ج... جیمین؟
جونگکوم بلخره سکوت رو شکوند و منتظر جوابی از سمت جیمین شد اما جوابش چیزی جز سکوت نبود.

خواست بار دیگه جیمین رو صدا بزنه وبهش بگه جوابمو بده. نفسی گرفت تا حرف بزنه اما جیمین که فهمید جونگکوک دوباره میخواد چیزی بگه جلو اومدو دستش رو روی دهن جونگکوک گذاشت و زمزمه کرد
-هیسسسسس!! لطفا ساکت جئون!
گفت و برگشت سرجاش.
ولی نمیدونست همین کارش باعث شد توی قلب جونگکوک اشوب به پا بشه
.
.
چند دقیفه جو سنگین بود که جیمین نفسی گرفت و شروع کرد به حرف زدن
-میدونی تو قلب من انقدر خورده شیشه هست که میترسم زخمیت کنم

-نه! هیچ اتفاقی نمیافته اگرم بیافته من همیشه پیشتم تنهات نمیزارم جیمین

-منو ببخش جونگکوک ولی لیاقت تو بهتر از ایناست  و...و میشه تنهام بزاری؟
جونگکوک که از حرف های جیمین قطره اشکی روی گونش جاری شد
-مراقب خودت باش
گفت و از اتاق خارج شد.

Mafia city[vmin] Where stories live. Discover now