پوکر سرشو روی بالشتش گذاشت.
باید برای چند دقیقه هم که شده ذهنشو خالی میکرد اون واقعا اصبانی بود.
بعد هفت سال باکسی که دوستش داشت ملاقات کرد اما...
اما چیزی که شنید چیزی نبود که انتظار داشت
با صدای رمز در خونه و پشت سرش باز شدن در یکه ای خورد و افکارش و کنار زدو از اتاقش بیرون اومد.-برو بیرون!
خیره به مرد درمونده ی روبه روش شد و عصبی داد زد....
.
.
.jimin
-خوبم مرسی منشی جانگ
تقریبا یک ساعت بود که بیهوش شده بود اما همه چیز رو خوب یادش میومد
-من میرم خونه هوسوک توهم زودتر برو
جیمین گفت و اونجا رو ترک کرد
-اه دکتر پارک شما واقعا خوشگلین
tehyoung
دیگه واقعا تحمل نداشت.
حتی فکر کردن به اینکه بخوان اونو از بین ببرن باعث میشد بخواد پدر خودشو بکشه.
(*فلش بک*)
تهیونگ با صورت درمونده ی پدرش روبرو شد.
تعجب کرد حتی تو این شرایط هم اخم روی ابرو هاشو حفظ کرده
-از خونم برو بیرون
جدی و سرد گفت و منتظر جوابی از طرف پدرش شد
-خونت؟
به تایه ابروشو بالا انداخت و با تعجب به پدرش نگاه کرد
-مثل اینکه یادت رفت من این خونه رو ازت خریدم
مادرم تو این خونه کشته شد و منم این خونه رو خریدم که حتی تو خونه ای که مامانم اخرین نفساشو کشید نفس نکشی.
پزخند رو اصابی روی لب های پدرش نشست و گفت: ولی من میتونم با یه اشاره پسش بگیرم کیم تهیونک.
تهیونک که استرس مثل خوره به جونش افتاده بود باز هم سعی کرد به روز نده
اما چطور؟
مادرش جلوی چشمش مرده بود به دست این مرد..
-چی میخوایجونگ هو نتونست خودشو کنترل کنه پسرش خوب اونو شناخته بود و بلند شروع به خندیدن کرد.
-نزدیک اون پسره جیمین نشو
تهیونگ که فقط کافی بود اسم جیمین و بشنوه تا کامل دیوونه شه با چشمای به خون نشسته جواب داد
-حق نداری بهش نزدیک شی دیگه حتی اسمشم با دهن کثیفت نگو
پدرش قبلا شک داشت که تهیونگ از جیمین خوشش میاد اما الان مطمعن بود
و از این به عنوان نقطه ضعفش استفاده میکرد-به خودت بستگی داره اون اگه ذره ای از خاطرات اون روزش یادش بیاد قول نمیدم ایندفعه بزارم زنده بمونه. حتی اگه مثل دفعه ی قبل التماسم کنی بزارم زنده بمونه تهیونگ. پس نزدیکش نشو وگرنه اون میمیره تو اینو نمیخوای میخوای؟
تهیونگ که تا الان سکوت کرده بود و از نگاهش معلوم بود میترسید
هرچقدر اون نگاهو قایم میکرد
ولی...
ولی بازم هنوز میترسید
با صدایی که استرس و ترس توش موج میزد گفت: ن.. نه نمیزارم.. تو نمیتو.. تونی بهش اسیب بزنی خودم ازش مراقبت میکنم
جونگ هو اروم نزدیک پسر شد و لب زد
-پس ازش دور بمون و به حرف من گوش کن پسر خوب
(*پایان فلش بک*)اصابش به شدت داغون بود
پدرش یه روانی بود..
پدر؟
لیاقت این اسمو داشت؟
-تووووو... تهیونگگگگ تو فک کردی کی ای هاااا؟
سرش و بالا اورد و به پسر روبروش که با حالت کیوتی از جاده رد شد و سمتش میومد نگاه کرد
ناخواسته لبخندی روی لب هاش نشست.
اون پسر...
ارومش میکرد و این خطرناک بودـ
.
.
.
از مطب بیرون اومد.
تقریبا ده دقیقه داشت به اطرافش نگاه میکرد
-اه لعنتی یعنی امروز هیچ تاکسی ای رد نمیشه؟
دوباره به اطرافش نگاه کرد اما ایندفعه جاده خالی نبود
-چفدر... جذابه
گفت و شیفته بهش زل زد
-قدش بلنده... موهاش خیلی جذابه... اما چرا انقدر اشناست؟
وات د فاکککککککک
امکان نداره
کسی که داشت ازش تعریف میکرد....
اون...((((((((((((((((((((((((((♡)))))))))))))))))))))))
میدونم میدونید کیه😅
خب میخواستم طولانی تر بنویسم ولی الان واقعا حالم بده🥺
پارت بعد جبران میکنم😁
لطفا نظرتونو راجب این پارت بگین
شرط میزارم: 8تا ووت و 10تا کامنت
تا پارت بعد کیوتا💜
لاویو....🤍
YOU ARE READING
Mafia city[vmin]
Fanfictionچند بار یه مسیر رو گشته بود ولی خبری ازش نبود هی زیر لب تکرار میکرد -اون حرومزاده ها کجا بردنش؟ با صدایی از پشت سرش به خودش اومد -ته پیداش کردیم. کاپل: ویمین کاپل فرعی: یونگکوک، نامجین ژانر: اسمات، هپی اند، فلاف، امپرگ (اصلی)