در شیشه ای که باز شد از شلوغی آزار دهنده ی داخل ساختمون رهایی یافت. هوای خنک اوایل پاییز ریه هاش رو پر کرد. با قدرت هوا رو از ریه هاش بیرون داد شاید کمی خشم درونش رو کاهش بده. زیر لب غرید:
_ این مسخره ترین نمایش ممکن بود!
افسر جوانی که دستش در حصار دستبند بود و همقدم باهاش راه میرفت صداش رو شنید اما چیزی نگفت. اون فقط میخواست زودتر و بی دردسر متهمش رو به ون سفید رنگ برسونه تا به مرکز پلیس برگرده.
خیلی زود به ون سفید رسیدن و اول مرد و بعد افسر جوان داخل شد.
مرد قد بلند و اندام ورزیده ای داشت که لباس راه راه آبی رنگ زندان هم نمیتونست اون تناسب رو از بین ببره. موهای نسکافه ای رنگ آزادانه روی پیشونیش میرقصیدن و هر از چند گاهی با دست آزادش اونها رو به عقب هدایت میکرد. چشم های کشیده ی مشکی ، گونه های برجسته و فک کشیده اما متناسبی داشت. صورتش در تناسب کامل ترکیبی از چهره ی اصیل شرقی و جذابیت آمریکایی رو به نمایش میگذاشت.
خیلی زود ون جلوی در زندان مرکزی متوقف شد و مرد دوباره توی هوای آزاد ایستاد. اینبار گرمای خورشید کمی اذیتش میکرد بنابراین دستش رو بلند کرد و به پیشونی چسبوند تا سایه بان چشمهاش باشه.
وقتی وارد اتاقک شدن افسری که پشت سیستم نشسته بود پرسید:
-نام زندانی ؟
افسر جوان بلافاصله پاسخ داد:
-جانی سا!
افسر پشت سیستم از جا بلند شد و راکت جست و جوی بدنی رو اطراف بدن جانی به حرکت درآورد.
خیلی زود از راهرو های مختلف گذشت و در نهایت به اتاق کوچیک خودش که با سه نفر دیگه شریک بود برگشت.
دو سارق و یک قلدر خیابونی هم اتاقی های فعلی جانی بودن اما اونقدر اوقاتش تلخ بود که بی توجه به پرسش های اونها روی تخت رفت و دراز کشید.
خواب نبود، فقط پلک هاش رو روی هم گذاشته و وقایع دادگاه رو مرور میکرد.
«طبق راه هیأت منصفه جرم متهم جانی سا ، رانندگی پرخطر و مسابقه ی غیرقانونی در معابر شهری که باعث به خطر افتادن جان شهروندان شده، اثبات شده میباشد و متهم محکوم به پرداخت ۱۰۰۰ دلار جزای نقدی و گذراندن شش ماه کار اجباری در خدمات شهری میباشد. تعیین محل خدمت به عهده ی هیأت منصفه است. حکم فوق قابل اعتراض و تغییر نمیباشد.»
کلمه به کلمه صدای قاضی توی سرش پیچید و دوباره آتش خشم درونش زبانه کشید. دو بار گذشته فقط به پرداخت جریمه محکوم شده بود اما اینبار...
شش ماه خدمات عمومی براش مثل شکنجه بود.اما سوال بزرگتر اینجا بود که هیات منصفه ی لعنتی قرار بود اونو به چه جهنمی بفرسته ؟!
این ابهام بیشتر از هر چیزی ازارش میداد.
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐬𝐭𝐞𝐩 𝐜𝐥𝐨𝐬𝐞𝐫 • 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧
Fanfictionزخمای قدیمی التیام پیدا میکنن ، زخمای جدید هم خوب میشن. فقط مهم اینه که جای درست باشیم ، با آدمای درست و احساسات درست. *** -یک قدم... فقط یک قدم دیگه به سمتم بیا... اونوقت تا آخر دنیا رو برات زیر پا میذارم! *** - کار من از عشق دیگه گذشته من تو رو م...