رمز رو زد و در خونه باز شد. داخل رفت و کفش هاشو با دمپایی روفرشی عوض کرد ، سرشو بلند کرد و با دیدن هیبت مشکی رنگ روی مبل ترسید. دستش رو روی قلبش گذاشت و اخم کرد:
_هوف..
+به خونه خوش اومدی!
_یادم رفته بود رمزو داری!
جانی گفت و جلو رفت ، جهیون از روی مبل بلند شد و چند قدم بعد دو مرد همدیگه رو برادرانه به آغوش کشیدن. جهیون ضربه ی ارومی به کمر جانی زد و ازش فاصله گرفت:
+کار جدید چطوره؟
جانی کلافه سر تکون داد:
_نپرس...
جهیون دوباره روی کاناپه نشست و دستاش رو دو طرفش روی پشتی مبل رها کرد:
+یخچالتو پر کردم.
_سوجو هم خریدی؟ میخوام امشب تا خرخره مست کنم!
جهیون با گفتن اوهوم تایید کرد. جانی سمت یخچال رفت و درش رو باز کرد اما به یاد آورد فردا صبح باید به پرورشگاه بره و از تصمیمش منصرف شد. در یخچال رو کلافه بهم کوبید:
_گه توش!
جهیون در آرامش رفتار های کلافه ی دوستش نگاه میکرد و سعی میکرد نخنده. جانی سمت کمد رفت و از توش بسته ی چیپس میگو رو برداشت ، باز کرد و یکی توی دهن گذاشت:
_فردا صبح باید برم اون خراب شده!
+ و قطعا نمیخوای مست و پاتیل بری اونجا!
جانی قدم زنان آشپزخونه رو ترک کرد و سمت جهیون رفت، کنارش روی مبل نشست:
_ شب میمونی؟
جهیون نگاهی به ساعت مچی انداخت و شونه بالا انداخت:
+برنامه ای ندارم.
_شام بخوریم و برام تعریف کن این روزا چخبره،...
+حله
***
جلوی آینه یقه ش رو مرتب کرد و ساعت رو چک کرد. هفت و ده دقیقه بود و هنوز خبری از جانی نبود. تصمیم گرفت دیگه منتظر نمونه و بره بالا که در باز شد و جانی نفس نفس زنان داخل اومد. تن توی سکوت به مرد خیره شد. جانی صاف ایستاد و جواب داد:
_خواب موندم!
تن بی هیچ حرفی جلو رفت و از جیبش کارت مستطیل شکلی که نام و مشخصات جانی روش بود درآورد. کارت رو سمت جانی گرفت و گفت:
+بالا منتظرتم.
جانی به کارتی که عکس پرسنلی و اطلاعاتش روش حک شده بود چشم دوخت. انگار حقیقت سیلی محکمی بهش زد و به خاطر آورد کیه و کجاست. جانی سرشناسی که فاتح مسابقات زیرزمینی رانندگی بود حالا کنار اسمش لقب مددکار حک شده بود.
YOU ARE READING
𝐎𝐧𝐞 𝐬𝐭𝐞𝐩 𝐜𝐥𝐨𝐬𝐞𝐫 • 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧
Fanfictionزخمای قدیمی التیام پیدا میکنن ، زخمای جدید هم خوب میشن. فقط مهم اینه که جای درست باشیم ، با آدمای درست و احساسات درست. *** -یک قدم... فقط یک قدم دیگه به سمتم بیا... اونوقت تا آخر دنیا رو برات زیر پا میذارم! *** - کار من از عشق دیگه گذشته من تو رو م...