2

70 14 11
                                    

رمز رو زد و در خونه باز شد. داخل رفت و کفش هاشو با دمپایی روفرشی عوض کرد ، سرشو بلند کرد و با دیدن هیبت مشکی رنگ روی مبل ترسید. دستش رو روی قلبش گذاشت و اخم کرد:

_هوف..

+به خونه خوش اومدی!

_یادم رفته بود رمزو داری!

جانی گفت و جلو رفت ، جهیون از روی مبل بلند شد و چند قدم بعد دو مرد همدیگه رو برادرانه به آغوش کشیدن‌. جهیون ضربه ی ارومی به کمر جانی زد و ازش فاصله گرفت:

+کار جدید چطوره؟

جانی کلافه سر تکون داد:

_نپرس...

جهیون دوباره روی کاناپه نشست و دستاش رو دو طرفش روی پشتی مبل رها کرد:

+یخچالتو پر کردم.

_سوجو هم خریدی؟‌ می‌خوام امشب تا خرخره مست کنم!

جهیون با گفتن اوهوم تایید کرد. جانی سمت یخچال رفت و درش رو باز کرد اما به یاد آورد فردا صبح باید به پرورشگاه بره و از تصمیمش منصرف شد. در یخچال رو کلافه بهم کوبید:

_گه توش!

جهیون در آرامش رفتار های کلافه ی دوستش نگاه میکرد و سعی میکرد نخنده. جانی سمت کمد رفت و از توش بسته ی چیپس میگو رو برداشت ، باز کرد و یکی توی دهن گذاشت:

_فردا صبح باید برم اون خراب شده!

+ و قطعا نمیخوای مست و پاتیل بری اونجا!

جانی قدم زنان آشپزخونه رو ترک کرد و سمت جهیون رفت، کنارش روی مبل نشست:

_ شب میمونی؟

جهیون نگاهی به ساعت مچی انداخت و شونه بالا انداخت:

+برنامه ای ندارم.

_شام بخوریم و برام تعریف کن این روزا چخبره،...

+حله

***

جلوی آینه یقه ش رو مرتب کرد و ساعت رو‌ چک کرد. هفت و ده دقیقه بود و هنوز خبری از جانی نبود. تصمیم گرفت دیگه منتظر نمونه و بره بالا که در باز شد و جانی نفس نفس زنان داخل اومد. تن توی سکوت به مرد خیره شد. جانی صاف ایستاد و جواب داد:

_خواب موندم!

تن بی هیچ حرفی جلو رفت و از جیبش کارت مستطیل شکلی که نام و مشخصات جانی روش بود درآورد. کارت رو سمت جانی گرفت و گفت:

+بالا منتظرتم.

جانی به کارتی که عکس پرسنلی و اطلاعاتش روش حک شده بود چشم دوخت. انگار حقیقت سیلی محکمی بهش زد و به خاطر آورد کیه و کجاست. جانی سرشناسی که فاتح مسابقات زیرزمینی رانندگی بود حالا کنار اسمش لقب مددکار حک شده بود.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 13 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐎𝐧𝐞 𝐬𝐭𝐞𝐩 𝐜𝐥𝐨𝐬𝐞𝐫 • 𝐉𝐨𝐡𝐧𝐭𝐞𝐧Where stories live. Discover now