Part 2

72 8 1
                                    

به پسری که روی صندلی روبروم نشسته بود نگاه میکنم؛ پسری با موهای کوتاه بنفش، چشمای گربه ای و بینی خوش تراش، صبح وقتی که از خواب بیدار شدم پسر روی تخت کنارم نشسته بود و به من نگاه میکرد؛ اول ترسیدم از دیدنش ولی وقتی پدر مادرم بهم گفتن که برادرمه خیالم راحت شد
_خب همونطور که فهمیدی من برادربزرگتره تو هستم، اسمم مینهوعه و این یک ماه خارج کشور بودم برای یسری کارا، ببخشید که نتونستم زودتر بیام
لبخند کوچیکی میزنم و به مینهو نگاه میکنم
_نه مشکلی نیست، خوشحال شدم دیدمت
شاید میتونستم با کمک مینهو خاطرات گذشتم رو به یاد بیارم، شاید اون میدونست اون دوتا پسر کی هستن!
مینهو با زدن لبخند کوچیکی از جاش بلند میشه
_برو آماده شو میخوام با ینفر آشنات کنم
متعجب نگاهش میکنم، با کی میخواست آشنام کنه؟ یعنی کسی بوده که قبلا میشناختم؟ امکان داره اون پسر باشه؟ سمت اتاقم میرم تا آماده بشم، پیراهن قهوه ای سوخته ای با شلوار کرمی رنگ تنم میکنم و بعداز پوشیدن کت بلند مشکیم به طرف در ورودی میرم که مینهو رو آماده میبینم، بعداز پوشیدن بوت های مشکیم همراه مینهو راه میوفتم.
توی راه تو ماشین به خیابون نگاه میکنم، به مغازه های بغل خیابون به بقیه ماشین ها به مردم؛ توی این یک ماه که به خونه اومده بودم تنها جایی که میرفتم محل کارم بود و فقط راه محل کار تا خونمون رو دیده بودم ولی الان همراه مینهو به جای دیگه ای میرفتیم برای دیدن شخصی جدید.
مینهو جلوی کافه ای ماشین رو پارک میکنه و بعد هردو به سمت داخل کافه میریم، به محیط کافه نکاه میکنم
"دوستت دارم یونگبوک"
دوباره سردرد و دوباره یک جمله و دوباره اون دوتا پسر، بازوی مینهو رو میگیرم و چشمامو از درد سرم یکم بهم دیگه فشار میدم
_هعی فلیکس خوبی؟ چیشد یدفعه؟
چشمامو باز میکنم و به چشمای نگران مینهو نگاه میکنم، لبخندی میزنم و بازوشو ول میکنم
_خوبم فقط یدفعه سردرد گرفتم، الان خوبم
_اگه میخوای میتونیم بریم دکتر
با حرفش میخندم
_هعی بیخیال فقط یه سردرد ساده بود، بیا بریم کسی که میخوای رو باهام آشنا کن
با تردید بهم نگاه میکنه و بعد سمت یکی از میزها به راه میوفته، به پسری که روی میز نشسته بود نگاه میکنم؛ پسری با صورت سنجابی و موهای بلوند. جلوش میشینم و مینهو با لبخند کنار اون پسر میشه
_فلیکس این جیسونگه، دوست پسر من، و جیسونگ توهم که فلیکس رو میشناسی
متعجب به مینهو و پسر نگاه میکنم؟ دوست پسر؟
لبخندی میزنم و به پسر نگاه میکنم
_خوشحالم که میبینمت جیسونگ، البته فکر کنم باید بگم دوباره میبنمت نه؟
جیسونگ میخندم
_فکر کنم بهتر باشه
مینهو با لبخند نگاهمون میکنه
_خب پسرا بگید چی میخورید تا من برم براتون سفارش بدم
بعداز گفتن اینکه منو جیسونگ چی میخوریم مینهو میره تا برامون سفارش بده
جیسونگ نگاهم میکنه و بعداز کمی تردید شروع به حرف زدن میکنه
_اون رو یادت میاد؟
با اخم نگاهش میکنم، اون؟ منظورش از اون کی بود؟
_منظورت کیه؟
جیسونگ آهی میکشه و بعد به صندلیش تکیه میده
_مهم نیست، بهش فکر نکن
اخم میکنم و به سوالش فکر میکنم ولی با اومدن مینهو لبخندی میزنم و فکر کردن رو برای بعدا میذارم، الان اومده بودم تا کمی از دنیای فکر و خیالم فاصله بگیرم

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

بنظرتون منظور جیسونگ از اون کی بود؟

ForgetfulnessDonde viven las historias. Descúbrelo ahora