Part 5

60 8 2
                                    

با مینهو و جیسونگ توی راه شهربازی بودند؛ اونا می‌گفتن تو خونه زیاد مونده و لازمه به بیرون بیاد، بنظر خودش هم ایده بدی نبود شاید می‌تونست خاطرات بیشتری بخاطر بیاره.
توی راه کلی باهم گفتند و خندیدند و الان رسیده بودند
_خب چی سوار بشیم؟به‌نظر من ترن‌هوایی گزینه خوبیه
مینهو اینو با خنده گفت و جیسونگ با اعصبانیت کیوتی زد به شونش
_هعی می‌دونی که من میترسم
من می‌خندم و بعد دستمو روی شونه جیسونگ می‌زارم
_به‌نظر منم ترن‌هوایی خوبه
جیسونگ هی بلندی میگه و بعد از کلی خندیدن بهش بالاخره راضی میشه که ترن‌هوایی سوار بشیم
. . . . . . . . . . . . . . . .
بیرون دستشویی منتظر جیسونگ بودیم، بعداز ترن‌هوایی حالش بد بود و الان درحال بالا آوردن بود.
با مینهو ریز ریز بهش می‌خندیدیم تا اینکه بالاخره اومد بیرون و مینهو رفت پیشش
_حالت خوبه عزیزم؟
جیسونگ مینهو رو به عقب هل داد
_برو اونطرف عزیزم عزیزم نکن، از این لحظه رابطه ما تمومه
و مینهو شروع کرد به قربون‌صدقه جیسونگ رفتن و من بهشون می‌خندیدم
"یونگ‌بوک ازت متنفرم، تو که می‌دونی من از ترن‌هوایی می‌ترسم"
لبخند از روی لبام محو میشه، دوباره و دوباره، هیونجین...هیونجین...هیونجین.
با سردرد روی روی زانوهام میشینم
"همیشه پیشت میمونم"
"تو با ارزش‌ترین کسی هستی که دارم"
"اگه یک‌روز قرار باشه بین جون خودم و تو انتخاب کنم، جون تورو انتخاب می‌کنم"
"می‌خوای بیام دنبالت بریم بیرون؟"
"دوست دارم یونگ‌بوک"
اشکی از چشم چپش سرازیر میشه، هیونجین...بالاخره یادش اومده بود اون‌‌ کیه؛ اون همه زندگیش بود

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
دلتنگم نبودید؟ ببخشید یکشنبه پارت نزاشتم سرم شلوغ بود، عوضش امروز دوتا پارت گزاشتم، قبل خوندن این پارت قبلی رو بخونید.

ForgetfulnessWhere stories live. Discover now