پارت 5*

359 70 105
                                    

_حسودی میکنی؟
+احمقی چیزی هستی؟

گفت و با قدم های بلند خودش را به شام رساند. صندلی های دور میز پر شده بود پس کمی ماهی خشک کرده برداشت و روی صندلی گوشه هال کنار بقیه نشست و با شامپاین قورتشان داد. کنار دستی ش هم یکی از دوستان دوران دبیرستانش بود پس بی توجه به شیائو جانی که با اصرار عده ای کنارشان پشت میز مینشست ، مشغول صحبت شد.
همه ی حواسها سمت شیائو جان بود درحالیکه قبلا به وضوح به ییبو توجه میشد. شاید هم ییبو از اینکه مردم انقدر به جان میچسبند خوشش نمی آمد و خودش نمیدانست!

حدود دوازده عده ای مست بودند ، عده ای عاشقانه میرقصیدند و عده ای هم هنوز دور هم نشسته بودند. از نیم ساعت پیش پشت سر هم به جان الکل خوراندند؛ جوانان بازیگوش میگفتند دوست دارند بدانند جان مست چگونه ست!

او که گونه هایش کمی سرخ شده بود همچنان خوددار و مودبانه رفتار میکرد. ییبو روبروی جایی که آنها نشسته اند ، میرقصید اما حواسش به آنان بود. نهایتا وقتی دختری تلو خورد و در اغوش جان افتاد ، سرش سوت کشید.
کتش را چنگ زد و با قدم های بلند خودش را رساند.

همه مستانه میخواستند دخترک را بلند کنند اما نمیتوانستند و کم مانده بود پسر دیگری هم روی آنها بیفتند! ییبو با خشونت پسر را کناری هل داد و بعد هم دخترک را از روی پاهای جان بلند کرد. بازویش را چنگ زد و وقتی ایستاد در گوشش غرید.
_کاپشنتو بپوش.

جان که به لطف ییبو از موقعیت نجات پیدا کرده بود سریع دور شد . ییبو رو به کسانی که تقریبا همه شان را میشناخت گفت.
+یکم خجالت بکشید! مگه همسن شماست که مجبورش میکنین مست شه؟
فن چینگ خنده ای بی حال کرد.
××هنوز مثل بچگیاتی!
همه تایید کردند : یادتونه نمیزاشت اون خارجیه جوها رو اذیت کنیم؟
ییبو بیشتر عصبانی شد.
+سون فن چینگ یکم خودتو جمع کن. شیائو جان شیش هفت ماهه اینجاست و یه مرد بالغه. میخوای همه بگن تو خونه خانم تانگ پارتی گرفتن و به غریبه پکنی بی احترامی کردن؟

فن چینگ لبهای قلبی شکلش را اویزان کرد و در اغوش جینگ یو ولو شد.
××خودش خوااست بخوره!
ییبو درحالیکه پاهایش را می کوبید از هال خارج شد و جان را دید که دوباره بین جمعیتی گیر افتاده است.
"باید از جلوی چشم و دست همه دورش کنم!"

با چرخیدن این فکر در سرش نگاه جهنمی تحویل جان داد و او سریع خداحافظی کرد و دنبال ییبو راه افتاد. با ورود به حیاط و برخورد هوای تازه و سرد به صورتش، گرمای پیشانی ش خنثی شد. از رطوبت مشخص بود به زودی باران میبارد.

_وانگ ییبو؟
بی توجه به اینکه او صدایش زده به رفتن ادامه داد. کمی بعد دست جان دور شانه هایش حلقه شد.
_وانگ ییبو.
ییبو دستش را پس زد و قدمهایش را تند کرد. از ورودی آهنی گذشت و کنار دیوار منتظر ماند. کمی بعد جان در حالیکه با موبایلش مشغول درخواست برای تاکسی اینترنتی بود از خانه خارج شد. ییبو با عصبانیتی که نمیدانست از کجا امده گفت.
+کجا تشریف میبرید جناب شیائو؟
جان با شنیدن صدا ییبو سرش را بلند کرد. نگاهی به او انداخت و گفت.
_کجا برم؟ خونه م.

a Bystander _ YizhanWhere stories live. Discover now