_جریانها از دیسک گازی متراکم کهکشان راه شیری نشت میکنند. این افشانه از یک باریکه مدادیشکل شروع میشود و به شکل پیچک درمیآید.
دوران آنتروپوسن*¹«زمین_منظومه خورشیدی»
دست کوچک همکارشو گرفت و تا از شیب تیز بالا بیاد، با کمی درجا و تلاش بلاخره بالا اومد و تونستن زمین صاف و سنگلاخی و چشمهایی که از وسطش رد میشد و ببینن
_من بهت گفتم که عصای کوهنوردی رو با خودت بیار
_هنوز اونقدر پیر نشدم که نیازی با عصا داشته باشم
با لبخند به منطقه بکر و بدون هیچ ذره آلودگی نگاه کرد و منتظر طلوع خورشید شد
_مگه تو پیرم میشی؟
بدون توجه به طعنهاش کیفشو پایین آورد و بند کفشاشو باز کرد تا پاهاشو توی آب ذوب شده برف بزاره
_بجای حسودی آلودگی صوتیتو خفه کن، من از سئول پاشدم اومدم اینجا که صدایی امثال تورو بشنوم
روی تخته سنگی پرید و گذاشت آب اول به نوک انگشتاش بخوره، اون قسمت هیچ چیزی به جز خزهی نمناک و شبنم خورده نداشت، شلوارش خیس میشد اما مهم نبود، هیسی از سرمای آب کشید و سرشو بالا آورد، نفس عمیقی کشید، انگار هر آلودگی توی ریهش بود تخلیه شده بود
_بیا چای قرمز بهت بدم، چیه کشوندیمون اینجا، یا همش اون بالایی یا اینکه مثل سمور آبی همش تو آبی، طلوع آفتاب چی داره؟ کم از نزدیک دیدیش
با چشمای بسته زیر لب ناسزایی یواش گفت، سرشو به شونه های خودش که با دست تیکه شده بودن داد و پاهاشو مثل بچه ها توی آب تکون داد
_قدر عادی نفس کشیدن و نمیدونی دیگه، حالا تو هی حرف بزن، سکوت کن، من واسه آرامش اومدم اینجا نه خوردن و نوشیدن، وای گرمم شد
به صدای آب و ریزششون روی سنگ های بزرگ و کوچک گوش سپرد، قبلاً از نویز های ریز متنفر بود و تنها چیزی که نجاتش داد همین صدای نرم بود، هم انرژی میداد و هم خواب آلودش میکرد
عینکشو از چشماش روی موهاش گذاشت و دست توی آب کرد تا صورتشو باهاش خنک بکنه، وسط تابستون هم باز آبش سرد بود و هوای خیلی خنکی بهش برخورد میکرد_جیمین دوساعت دیگه بارون شروع میشه، از مرکز زیادیم دور شدیم کارتو شروع بکن و جمع کن بریم
دست به کیفش برد و سنسور ها رو وصل کرد لپ تابش زیاد شارژ نداشت پس بی معطلی شروع به جمع کردن داده های مورد نظرش کرد، لیوان داغ چای رو بین انگشتاش گرفت و به ارقام طویل عمودی و درصد هاش اشاره داد
_بخاطر سامانه ها دیتاها درست نیستن، باید زودتر میومدیم،هان؟
کمی توی سیستم گشت و با تعجب لیوان چایی رو پرت کرد توی آب
_فاک بهش...
_چیشده؟
_نورکافت*² کمتری اینجاست
همکارش لیوان و از آب درآورد و غرغر کرد
_اینم جایی که ماها رو اوردن،آههه پوستم
عینکشو روی چشمتش زد و موهاشو جمع کرد
_خطرناکه جیمین بلند شو دیگه
-آخه چطور وقتی هوا نیمه ابریه...
_ لابد بخاطر اکسپژن بیشترش پارامغناطیسی شده
جیمین چپ چپ نگاهش کرد و لپ تابش و همونجور خاموش کرد
_عزیزم درسته که هنوز درست تموم نشده ولی نباید هر چیزی که تا الان خوندیو کراس اور کنی باهم، هوای تمیز آلودگیش کمتره اکسیژن که همهجا یک نواخته، فوقش الان ماورابنفش بیشتری به پوستمون بخوره
تمام وسایل و جمع کرد و کفشاشو پوشید و واسه آخرین بار به دریاچه نگاه کرد
_گول ظاهر قشنگتو خوردم، دیدم کسی نمیومد این طرفا!
¹:دورانی که الان ما داریم زندگی میکنیم
²:به همراه تروپوسفر جو مانع از جلوگیری تشعشع بیشتر نور خورشید میشه که با کم شدن ارتفاع یا بیشتر شدنش کم و زیاد میشه حجمش
YOU ARE READING
IVY(پیچک)
Fanfictionفصل اول: پیچک فصل دوم: معادله بازگشت کاپل: کوکمین/جیکوک ژانر: علمی تخیلی/رمنس بزرگترین دستاور مهندس پارک در زمان آنتروپوسن، فرورد اومدن در دوران پیش از انحطاط تمام کیهان، عملیات ابدی و فدا کردن جانش برای اثبات پیدایش هستی در زمان و بعد دیگر پارک جی...