عشق ما با طلسم شروع شد ~} اما... من بی مبالات این عشق را که اسم طلسم به خود گرفته است را میپرستم :)
_______________________________+
_« دیر کردی »
با چند قدم بلند با عجله خودشو به میز رسوند و تمام غذاهای داخل دستشو روی میز پخش کرد ، نفس عمیقی کشید و با انگشتاش بازوهاشو که بخاطر حمل اون همه غذا کوفته شده بودنو ماساژ داد
_«یوقت کمک نکنی خسته میشی ....تو فقط بخور خب ؛!»
هوسوک که این حرفهای طعنه امیز تهیونگ به یه ورشم نبود، شونه ای بالا انداخت و با پرویی شروع به خوردن کیمچی مورد علاقش کرد
تهیونگ نفسشو پر حرص بیرون داد و با برداشتن تنها پرینگلز از روی میز به پشتی صندلی تکیه داد و نگاهشو به دورواطراف داد
برگشتن دوباره به مدرسه حس خوبی داشت همچنین اگه از آمریکا به مدارس کره اومده باشی و همه چیز اینجا برات حس تازگی میداد ، البته اگه امتحانات و سختگیری های معلمارو فاکتور بگیریم
توی دنیای خیالی خودش بود و داشت نقشه امروزو که بهش سپرده بودنو مرور میکرد که با کوبیده شدن دستی روی میز توی جاش پرید و با بی حسی به طرف هوسوک برگشت و زیر لب ( چته ) رو زمزمه کرد_« چند روزه اوبیوک سراغتو میگیره( مکثی کرد و لقمه داخل دهنشو قرت داد )اگه گیرت بیاره دخلت اومده »
با چندشی به دهن پر هوسوک که بخاطر بزرگ بودن لقمش به زور در حال قرت دادنش بود نگاه کرد ، به جلو خم شد و محکم پس گردنش کوبید که باعث شد سرش به میز بخوره :
_« اول اون لقمه لعنتی رو قرت بده تا خفی نشدی بعد حرف بزن»
با لحنی تند و عصبی حرفشو زد و دوباره به صندلی تکیه داد
هوسوک چشم غره ای بهش رفت و دستشو روی گردنش گذاشت ، با دست دیگش یکی از چاپستیک هارو به سمت تهیونگ که یک مشت کامل از چیپسو داخل دهنش جا داده بود و درست شبیه یک گشنه از جنگ برگشته به نظر میرسید، پرت کرد_« ادبت کجا رفته بی ادب... ناسلامتی من هیونگتم »
تهیونگ که حالا خودشم روی مرز خفگی راه میرفت ،با فشاری که به گلوش آورد به زور چیپس هارو قرت داد و بدون مکث بطری آبی رو یک نفس خورد . وقتی یکم حالش جا اومد ، تک خنده ای کرد و چرخی به چشماش داد
_« کلا دو ماه ازم بزرگ تری هوسوک لازم نیست زیاد گندش کنی ( درحالی که مثل هوسوک ژست گرفته بود ) هیونگ !!!»
با طعنه حرفشو زد و سعی کرد ایندفعه مثل آدم همون چیپس لامصبو بخوره
هوسوک که از وضع تهیونگ خندش گرفته بود ،شانه ای بالا انداخت
_« دو ماه یا دوسال نداریم ، بلاخره من ازت بزرگتم »
خنده ی خودشیفته ای کرد و لقمه ی دیگه از کیمچی برداشت و با صدای بلند شروع به جوییدنش کرد
_« حالا بیخیال این چیزا نگفتی میخای چطوری از دست اوبیوک فرار کنی »
YOU ARE READING
THE PAİN OF LIFE (1) <VK >
Mystery / Thrillerجونگکوک با فهمیدن زندگی گذشته مادرش به دنبال کشف آن میگردد که درهایی از حقیقت به رویش باز میشود که ناباورترین باور زندگیش رو متوجه خواهد شد .... چه میشه که با ورود فرد دوم؛ وارد مسیر جدیدی از سرنوشت بشه و اتفاقات غیر قابل پیشبینی برایش رقم بخورد...