P9📃

119 15 88
                                    

عشق ما با طلسم شروع شد ~} اما

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

عشق ما با طلسم شروع شد ~} اما... من بی مبالات این عشق را که اسم طلسم به خود گرفته است را میپرستم :)

_______________________________+

_« دیر کردی »

با چند قدم بلند با عجله خودشو به میز رسوند و تمام غذاهای داخل دستشو روی میز پخش کرد ، نفس عمیقی کشید و با انگشتاش بازوهاشو که بخاطر حمل اون همه غذا کوفته شده بودنو ماساژ داد

_«یوقت کمک نکنی خسته میشی ....تو فقط بخور خب ؛!»

هوسوک که این حرفهای طعنه امیز تهیونگ به یه ورشم نبود، شونه ای بالا انداخت و با پرویی شروع به خوردن کیمچی مورد علاقش کرد
تهیونگ نفسشو پر حرص بیرون داد و با برداشتن تنها پرینگلز از روی میز به پشتی صندلی تکیه داد و نگاهشو به دورواطراف داد
برگشتن دوباره به مدرسه حس خوبی داشت همچنین اگه از آمریکا به مدارس کره اومده باشی و همه چیز اینجا برات حس تازگی میداد ، البته اگه امتحانات و سختگیری های معلمارو فاکتور بگیریم
توی دنیای خیالی خودش بود و داشت نقشه امروزو که بهش سپرده بودنو مرور میکرد که با کوبیده شدن دستی روی میز توی جاش پرید و با بی حسی به طرف هوسوک برگشت و زیر لب ( چته ) رو زمزمه کرد

_« چند روزه اوبیوک سراغتو میگیره( مکثی کرد و لقمه داخل دهنشو قرت داد )اگه گیرت بیاره دخلت اومده »

با چندشی به دهن پر هوسوک که بخاطر بزرگ بودن لقمش به زور در حال قرت دادنش بود نگاه کرد ، به جلو خم شد و محکم پس گردنش کوبید که باعث شد سرش به میز بخوره :
_« اول اون لقمه لعنتی رو قرت بده تا خفی نشدی بعد حرف بزن»
با لحنی تند و عصبی حرفشو زد و دوباره به صندلی تکیه داد
هوسوک چشم غره ای بهش رفت و دستشو روی گردنش گذاشت ، با دست دیگش یکی از چاپستیک هارو به سمت تهیونگ که یک مشت کامل از چیپسو داخل دهنش جا داده بود و درست شبیه یک گشنه از جنگ برگشته به نظر میرسید، پرت کرد

_« ادبت کجا رفته بی ادب... ناسلامتی من هیونگتم »

تهیونگ که حالا خودشم روی مرز خفگی راه میرفت ،با فشاری که به گلوش آورد به زور چیپس هارو قرت داد و بدون مکث بطری آبی رو یک نفس خورد . وقتی یکم حالش جا اومد ، تک خنده ای کرد و چرخی به چشماش داد
_« کلا دو ماه ازم بزرگ تری هوسوک لازم نیست زیاد گندش کنی ( درحالی که مثل هوسوک ژست گرفته بود ) هیونگ !!!»
با طعنه حرفشو زد و سعی کرد ایندفعه مثل آدم همون چیپس لامصبو بخوره
هوسوک که از وضع تهیونگ خندش گرفته بود ،شانه ای بالا انداخت
_« دو ماه یا دوسال نداریم ، بلاخره من ازت بزرگتم »
خنده ی خودشیفته ای کرد و لقمه ی دیگه از کیمچی برداشت و با صدای بلند شروع به جوییدنش کرد
_« حالا بیخیال این چیزا نگفتی میخای چطوری از دست اوبیوک فرار کنی »

THE PAİN OF LIFE (1) <VK >Where stories live. Discover now