p0*

44 3 8
                                    

مثلثی که دوباره شروع شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مثلثی که دوباره شروع شد ....

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

مارس 2021/ آمریکا ~ نیویورک / ساعت 00:00)

_نوشیدنی ؟
با شنیدن صدای پر از ناز و کشدار دختری درست کنارش و حس دستی که به ارومی روی شونش لغزید ، نفسشو با صدا و کلافگی رها کرد و بعداز مکثی طولانی ، نگاهشو از پیچو تاب بدن پسری که بوسیله میله خودشو  حرکت میداد گرفت ؛ با نگاهی  مات و کدر شده از گوشه چشم سر تا پای دخترو از نظر گذروند و پوزخندی به شیوه مزحکش برای جلب توجه روی لباش نشست .  دختر که حالا در دید راس فرد مورد نظرش قرار گرفته بود لبخند تصنعی زد و بیشتر بسمت صورت مرد خم شد تا بلکه یکی از گلس های توی دستش چشمهای مرد رو به طرفش جذب کنند.
همینطور که فیس خونسردشو حفظ کرده بود، بدون حرفی جامی رو روی دو انگشت اشاره و وسطش بلند کرد و برای تشکر، لحظه‌ای بالا گرفتش و‌ سپس روی دسته مبل قرارش داد
_ چند ...؟
درحالی که تو تخم چشمای کشیده و عقاب مانند دختر زل زده بود ، حرفشو منظور دار و کوتاه بیان کرد و تکیشو بیش از پیش به پشتی مبل داد . دختر که خب متوجه حرفش شده بود پوزخند کوتاهی زد و با گذاشتن گلس های پر مشروب   روی میز کوچیک کنار مبل ، قوسی به کمرش داد و با پرویی روی پاهای خوش تراش مرد جا گرفت، به صورتی که پاهاش به یک طرف افتاده بودند و دو دستش آویزون گردن بلند و پر تتو مرد شدند
_ نظرتون درباره یک شب رایگان چیه ؟
بی توجه به پرش عصبی و ریتم دارانگشتاش، تک خنده آرومی کرد و برخلاف افکارش  دستشو با بی شرمی تمام روی کمر باریک زن پیچید
_ ادمی نیستم که از وسایل رایگان خوشش بیاد !
با پاشیده شدن صدای نازک خنده دختر توی فضای اطرافشون ، چینی به پیشونیش داد و چشمای خمارشو روی بدنش که با وجود اون لباس بیشتر برجستگیاش  در معرض دید قرار داشت چرخوند
_یک شب رایگان تا بقیه شبا مشتری بشی ! چطوره؟
نگاه گذارایی به چشمای پر لبخند دختر که قصد گول زدنشو داشت کرد و برای پرت کردن حواسش سر انگشتشو آهسته روی برهنگی قفسه سینش کشید و همزمان،  با ول کردن جام بین دست دیگه‌اش آرامش بینشونو بهم زد .
با برخورد‌ شیشه به زمین صدای کم جونی توی محیط اطرافشان پیچید اما بخاطر ناگهانی بودن اتفاق ،دختر تکونی توی جاش خورد و از پاهاش فاصله گرفت
_ آخ دیدی چیشد !؟‌محلول ساختن هم خوابی امشبمون  شکست!
با لحنی پر تمسخر و بدور از هر تاسفی روی به چهره ماتم  زده دختر گفت و همینطور که پای یخ زده از استرسشو روی پای دیگش می انداخت،  با همون لحن ادامه داد :
_ یکی بهترشو برام بیار ، یکی از نوع ویسکیش ...
وقتی دید حدسیاتی که میزد با واکنش دختر هم‌خوانی دارن ،لیسی به لبهای پرسینگ خوردش زد و اهسته از روی مبل بلند شد ، درحالی که درست در نقطه ای مقابل دختر قرار می‌گرفت .دستشو با ارامشی دروغین روی نرمی فکش قرار داد و صورتشو تا حدی جلو برد که با هر نفس از طرف اون، صورت دختر در سرخی و تبی پر حرارت فرو می‌رفت
_ خب !؟؟
با شنیدن صدای خشک مرد که مثل تشنه لبی انگار مدتهاست آبی به گلوش نرسیده ،قدمی که به عقب برداشت و اتصالی صورتشو با دست سرد و یخ زده مرد قطع کرد .با دور شدنش پوزخند دندون نمایی زد و با تمرکز دستشو داخل جیب شلوار جذبش فرو برد،‌ ایندفعه فرد ناکار بلدی رو فرستاده بودن ،باعث تأسف بود، یعنی انقد دست کم گرفته بودنش؟‌
_ بوربن چطوره ؟
با صدایی که سعی در قوی نشون دادنش بود ، گفت وبا تاییدی که از سمت مرد گرفت ، قدم های بیشتری به عقب برداشت. درحالی که همون فیس آروم و لبخند تصنعی‌شو حفظ کرده بود سرشو برای بار دوم تکون داد و دستشو به نرمی روی لب پایینش کشید .
چند دقیقه دیگه جسمی وجود نداشت که براش بوربن بیاره ، چقدر حیف! گلولش طعم اون نعنای فلفلی رو هوس کرده بود
_ راستی به یکی میگم بیاد این خورده شیشه هارو جمع کنه، نگرانشون نباش
بدون اینکه منتظر حرفی از طرف اون باشه ، قدم هاشو بسمت دیگه ای کشید و بعداز چند ثانیه از جلوی دید مرد کنار رفت
با ناپدید شدن دختر لبخندش بسرعت از روی لباش محو شد و جاشو به سابیده شدن دندون هاش داد 
_ اون کسی که باید نگرانشون باشه تویی نه من !
بلافاصله بعداز اتمام حرفش تیکه شیشه ای رو از  روی زمین برداشت و تو مشتش گرفت ، با نگاش راهی که دختر رفته بودو نقشه کشی کرد و همین که چشماش راه روی خروجی رو شکار کردن ، به پاهاش سرعت داد و در عرض چند دقیقه از میان همهمه عبور کرد و خودشو به ستون پشت در خروجی رسوند.
با دیدن فردی غرق در رنگ قرمز ، پوزخند بی صدایی زد ; با بد کسی در افتادی ; اهسته با خودش زمزمه کرد و پر سرعت تر از قبل خودشو به داخل راه رو انداخت ، حرکتش به حدی ناگهانی و تند بود که فرصت هرکاری از دختر گرفته شد و تنها تونست اسلحشو از داخل کیفش دربیاره اما با شیشه ای که یکضرب  به داخل سیاهرگ گردنش فرو رفت ، چشماش درشت شدن و بی جون هقی زد 
_احمق سرعت عملت زیادی پایینه، همکاری‌های قبلیت بهت نگفتن من آدم کمی نیستم ؟
با لحنی پر شده از تنفر  ، زیر گوشش زمزمه کرد و پر توان تر از قبل شیشه رو به داخل هل داد.
صدای ناله ای که از گلوی بریده شده دختر بیرون میزد باعث آرامشش میشد ، طوری که می‌تونست تا صبح جون دادنشو تماشا کنه اما حیف که وقت اینکارارو نداشت
_ البته هیچ کدومشون زنده نموندن تا چیزی درباره رسم پذیرایی من بهت بگن 
تک خنده ای کرد
_ تو چندمیشونی؟؟
با تمسخر حالت فکر کردن به خودش گرفت و نمایشی آهی افسوس بار کشید
_ راستش تعدادشون از دستم در رفته
با اتمام حرفش بدن دخترو که چیزی تا مرگش نمونده بودو به طرف اتاق کناریش پرت کرد
_ کاش بدونه که من دیگه بخاطر چیزی که مال اونه وقتمو تلف نمیکنم، کاش دست از این کارای احمقانش برداره و هی نقشه قتلمو اونم به روش بچگانه به نوچه هاش یاد نده
خنده ریزی کرد :
_ چطور فکر کرده با ریختن سم داخل مشروب و دادنش دست یک هرزه میتونی منو بکشه
خندهاش کم کم تبدیل به قهقهه هایی از جنس نفرت شدند که به ترسناک ترین شکل ممکن تن هر کسیو به لرزه مینداخت
در صدم ثانیه لبخند از روی لبهاش پر کشید و دوباره تو قالب خنسردش فرو رفت
_ کاش بدونه من مثل اون بزدل نیستم ، میتونم فقط با یک تماس کارشو تموم کنم و لحظه‌ی مرگش از دور براش دست تکون بدم و براش آرزوی بهشت بکنم
با یادآوری تنفری که از اون آدم داشت ، گازی دردناک از لب پایینش گرفت  
_ حیف که زنده نمیمونی تا پیغاممو بهش برسون_
_ جونگکوک
با پریدن اسمش وسط مکالمه با مرده‌ای که به دست خودش جونش گرفته شده بود ، ابرویی بالا انداخت و بدون تغییری در مدل ایستادنش ، نگاهشو از سر شونه به مرد خشمگینی که با قدم های بزرگ فاصله بینشونو کم میکرد باد:
_ داری چه غلطی می‌کنی ؟؟
با رسیدن بهش ضربه ای به شونش وارد کرد تا از سر راهش کنار بره و بی درنگ خودشو به داخل اتاقی که با چشمای خودش دیده بود فرد توسط جونگکوک به داخلش سقوط کرد، انداخت
_ کیم عزیز ، لازم نیست نگران باشی فقط داشتیم معاشقه میکردیم.
با دیدن دختری غرق در خون ، چشماشو با عجز بست و با فکی قفل شده به سمت پسر برگشت
_ گفته بودم دردسری درست نکن!
با لحنی تندخو و عصبی فریاد زد و با دو دست ، تن خونسرد روبه روش به عقب هل داد
با پرت شدنش به عقب ، قبل از اینکه روی زمین سقوط کنه ، دستاشو روی دیوار ستون کرد و با یک حرکت دوباره روی پاهاش ایستاد
_من‌ کلا از دردسر ساخته شدم!
تک خنده‌ی عصبی کرد، گفتگویی که آغاز کرده بود موضوع جالبی برای پسر نداشت
_دقیقا چیرو‌ درست نکنم ؟ هان !!!
_بس کن جونگکوک! بس کن این بچه بازیاتو!
_تو بس کن!
با لب ریز شدن صبرش،پر خشم قدمی به جلو برداشت و رخ در رخ مرد قرار گرفت
_از هر طرف مشکلات داره روی سرم آوار میشن ، اون از یونگی اون از جیمین اینم از تو کیم نامجون که فقط بلدی بگی بس کن !
با سوزش گلوش از فشار زیاد ، سرفه ی اجباری کرد و دستی روی لبهاش کشید ، دیگه توانی براش نمونده بود، برای امشب کافیش بود !
اما شب هنوز ادامه داشت ...!

THE PAİN OF LIFE (1) <VK >Where stories live. Discover now