- کیرم توش! -
"اگه من یک مرد بودم چی؟"
هیچ...
این جوابی بود که شنیدم.برعکس تمام سوال و جواب های پیش و طوری که اون بیهیچ شک و تردیدی لب باز میکرد و کمرم رو زیر انگشتهاش میفشرد تا بهم اطمینان بده و بگه که تحت هر شرایطی باز هم من انتخابش بودم، ایندفعه اون ساکت مونده بود... درست مثل من!
صدای نفسهام رو شنیدم...
از کِی دارم اینطور لرزیده و سطحی نفس میکشم؟میتونست یخزدن سر انگشتهام رو روی سینهش، از روی پارچهی نازک پیراهنش حس کنه؟ ایستادنِ تپشهای قلبم رو چطور؟
حسی مثل رگههای یخ توی وجودم رشد کرد و رشد کرد... و من میدونستم که این سرما نمیتونه به خاطر هوای شبِ جزیرهی پارادایس باشه.
چند وقته که هر دو فقط به چشمهای ديگری خیره شدیم و هیچکدوم حرفی نمیزنیم؟ نمیتونه بیشتر از چند ثانیه باشه... پس چرا حسش بیشتر از چند سال یخبندانه؟
حالا دیگه فقط میخواستم چیزی بگه... هر چیزی!
ممکنه سوالم رو نشنیده باشه...؟
یا شاید حداقل وانمود کنه که نشنیده...؟
اونکه قرار نیست نگهبانها رو صدا بزنه... مگه نه؟اما لحظهی بعد، چیزی که شنیدم شبیه به هیچکدوم از حدسیاتم نبود... صدایی که رگهای یخ زدهم رو به حالت قبلش برگردوند، خندههای گیج و تو گلوی شاهزاده بود که با اخم گیج و کوچیکی روی ابروهاش، کمرم رو بیشتر به سمت خودش میکشید و سوالم رو تکرار میکرد:
"اگه یک مرد بودی؟"نفسم رها شد...
قلبم دوباره به کار افتاد...
و خون دوباره توی رگهام چرخید.اینطور که به نظر میرسید، اون نه چندان سوالم رو جدی گرفته بود که به واقعی بودنش شک کنه و نه اونقدر به شوخی گرفته بود که بخواد بهش بیتوجه باشه و جوابی نده.
اما صبر کن...
مگه این همون چیزی نبود که همیشه میخواستم؟
طوری که جواب سوالم رو بگیرم و همچنان به بازی کردنِ نقشی که شروع کرده بودم، ادامه بدم!پس آب دهانم رو به سختی فرو فرستادم و سرم رو به نشونهی تایید تکون دادم:
"آره... اون موقع همه چیز فرق میکرد، مگه نه؟"اون یک ابروش رو با شک بالا انداخت:
"این به خاطر مزخرفاتیه که بقیهی منتخبین دربارهی بدنت گفتند؟ محض رضای ایلیاشاه، جیمین من قبلا هم بهت گفتم که تک تک ویژگیهای بدنت رو دوست دار-"اون دوباره داشت از موضوع اصلی فاصله میگرفت و من فرصت این چیزها رو نداشتم! پس فقط ضربهی آرومی به سینهش زدم و حرفش رو قطع کردم:
"نه! مسئله اون نیست! فقط جواب بده!"اون با غلیظتر کردنِ گره ابروهاش، به گیج و منگی صورتش اضافه و از شوخطبعیش کم کرد:
"میخوای از تمام مثالهای عجیب و غریبِ توی دنیا استفاده کنی که آخرش یکجا کم بیارم و بگم شاید توی اون شرایط، تو رو برای خودم نمیخواستم؟ تا وقتی که بالاخره همون جوابی که خودت میخوای رو بگیری؟"
KAMU SEDANG MEMBACA
the Rebellion ::..
Fiksi Penggemar《 شورش 》 فصل دوم فیکشنِ "شاهدخت" برای جیمین، همه چیز فقط از نیازمندی و بیچارگی خودش و خانوادهش شروع شده بود... اما کسی چه میدونه؟ شاید اگه از همون اول میدونست قراره از وسطِ بزرگترین خیانت های سلطنتی و براندازهای بیرحمانه ی سیاست سر در بیاره، شاید...