- Drama Queen

666 265 123
                                    

- کسونه واویلا -

خب، درست بود که حالا کیک هویجم رو به نشانه‌ی صلح به کسی داده بودم که مدام این چند وقت از هر فرصتی برای تهدید کردنم استفاده میکرد... ولی این دلیل نمی‌شد که از شربت خنک توی دستم اون هم وسط اون گرمای هوا که خبر از نزدیک شدن ظهر میداد بگذرم!

پس حالا جایی توی نزدیک ترین فاصله‌ی ممکن به دریا که موج ها هنوز نتونسته بودند بهش برسند، روی شن های خشک ساحل نشسته بودم و با نِی گیر افتاده بین لب هام، درحالی که نسیمِ نسبتا قوی ای موهای رها شده‌م رو مدام روی هوا بلند میکرد، از خنکی و شیرینی شربت بین دست هام لذت می‌بردم.

خوشحال بودم که امروز اون مایوی مخصوصِ خودم دوخته شده رو نپوشیده بودم! چون که حالا شک نداشتم شنلِ طراحی شده‌ش برای پوشوندن بدنم قطعا با هر بار وزش این نسیم روی هوا بلند میشد و حتی اگه با این کار هویتم رو کاملا برملا نمیکرد، باز هم یک موقعیت جدید می‌ساخت تا هر کس با دیدن بدنم قیافه‌ش رو جمع کنه و زیر لب کلمات "عجیب و غریب" رو زمزمه کنه یا هر چیز ديگه ای که شاید حال و روزِ همیشه پر ماجرام رو غیر قابل تحمل تر کنه!

حالا یک شلوار پارچه ای گشاد پوشیده بودم به همراه لباس سفید رنگ و آستین بلندی که پارچه‌ی نازکش باعث می‌شد خنکیِ باد رو به خوبی روی تنم هم حس کنم... و تابستونی ترین عنصر اون لباس، یقه‌ی بازش بود که از زیر یک شونه‌ تا شونه‌ی دیگه‌م کشیده می‌شد و ترقوه ها و گردنم رو به خوبی برهنه گذاشته بود.

باید اعتراف میکردم که بعضی از این طراحی های مخصوص لباس‌های خانم های درباری، واقعا با سلیقه‌م هم‌خوانی داشت! ولی باز هم جایی ته دلم برای پوشیدن لباس های مردونه‌تر و یا حتی کاملا برهنه گذاشتنِ بالاتنه‌م توی همچین گرمایی تنگ شده بود!

چقدر زمانی احمق بودم که فکر میکردم به خاطر علایق نرم‌خو و صلح‌آمیز تری که نسبت به بقیه ی مرد های اطرافم توی وجودم بود، جنسیتم یک نفرینه! ولی حالا می‌دیدم که چطور دلم برای خیلی از کارهایی که به عنوان یک مرد ناخودآگاه انجام میدادم، تنگ شده!

مثل پوشیدن يک جفت کفش مردونه ی راحتی بدون هیچ پاشنه‌ی بلندی...!
یا لم دادن روی یک صندلی با پاهای باز و بی‌اهمیت نسبت به هر چیزی...!
حتی فقط اینکه یک بار دیگه توسط کسی "هوی، پسر!" یا "مرتیکه!" صدا زده بشم!

و یا شاید صرفا باز گذاشتن جلوی لباسم به خاطر بی‌حوصلگی یا گرمای هوا و "هرزه" شناخته نشدن! چون انگار همچین کار ساده‌ای تونسته بود باعث حذف شدن چندین و چند دخترِ منتخب دیگه بشه که صرفا دلشون میخواست لباس های راحت تر و آزادتری به بدنی که متعلق به خودشون بود بپوشونند!

حالا بهتر می‌فهمیدم که قوانین دنیای خانم ها چقدر بیشتر از دنیای مردونه‌ی من بود و اگه قرار باشه درسی از این چند روزی که تماماً به عنوان یک دختر زندگی کردم یاد گرفته باشم، اینه که زندگی کردن به عنوان یک خانم توی این دنیا، به هیچ وجه کار هر کسی نیست.

the Rebellion ::..Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu