برنامه ریز اصلی مسابقه هنوز سخنرانی خوبی رو داشت تا هواداران رو سر ذوق نگهداره.
در همین حال، اعضای تیم جدید به آرومی قدم میزدن و مدام هر ثانیه ساعتهاشون رو چک میکردن.
حالا فقط سه دقیقه تا شروع مسابقه باقی مونده بود. تمام بازیکنان سر زمان معینی به پیست رسیده بودن به جز یک نفر که هنوز سر و کلش پیدا نشده بود.
در واقع اگه هرکس دیگه ای بود اصلا اهمیتی نداشت اما درمورد این یک نفر، ناپدید شدنش تنها موضوع مهم و نگران کننده بود.
وی: "آروم باش بچه، اون به زودی میاد"
وی میدید که عضو جدید تیم از شدت نگرانی سر از پا نمیشناخت، ولی کاری به جز خندیدن از دستش برنمیومد.
وی درک میکرد که اون میترسید تا مبادا مسابقه به مشکل بخوره ولی برای این موضوع کاری نمیتونست بکنه جز این که بهش بگه تا منتظر بمونه، چون در نهایت تنها کسی که اون عوضی رو میتونست کنترل کنه خودش بود.
تکنسین تازهکار: "ولی فقط سه دقیقه باقی مونده، اوه دیگه نه."
وی:"اوه..."
وی قبل از این که خندید از سر همدردی آروم روی شونه بچهجدیده زد و از گوشه چشمش دید که کسی از زیر پله ها سر و کلش پیدا شد در حالی که سگرمههاش تو هم بود و عصبی به نظر میرسید.
وی: "خب گریه زاری بسه! داشمون زندهست"
تکنسین تازهکار: "ها؟ "
وی: "نون"
مرد درحالی که لبخند میزد سرش رو تکون داد و گفت: "دودول طلای عوضیمون رسید"
ورود پادشاه واقعی در دقایق پایانی همه رو هیجان زده کرد.
اون بازیکن درجه یک جدای مهارت های بی نظری که داشت، ظاهرش به اندازه ای جذاب بود که حتی افرادی که هیچ علاقه ای به ماشین نداشتن رو به خودش جلب میکرد.
اون ۱۸۰ سانتیمتر قد و صورت عسلی رنگ با حالت خاصی از چهره رو داشت.
بدنش انقدری ظریف و باریک بود که مردم همیشه اون رو سوژه میکردن، این آلفای کلهشق از چه دسته ای بود دیگه؟
ولی حرفای اون حلزون های حرومزاده حتی ذره ای اذیتش نکرد.
با این که میدونست همه نگاه ها به اون خیرهست اما ذره ای اهمیت نمیداد.
این چهره ناراحت و آزردهش کاملاً تایید میکرد که شخصیت کج خلق و مغرورش چیزی بیشتر از یک شایعه بود.
چند نفر دست هاشون رو با عصبانیت بالا بردند وقتی پیت بیب با ورود به زمین یکدفعه ای بهشون حمله کرد، وی وقتی این صحنه رو دید سریعا به سمت پیت بیب رفت و گردنش رو در آغوش گرفت و از تیم اون مگس های مزاحم دور کرد.

YOU ARE READING
pitbabe (ترجمه فارسی)
Actionچارلی میخواد یک راننده اتومبیلرانی بشه، اما اتومبیل مسابقهای برای خودش نداره، تنها راهحلی که به ذهنش میرسه اینه که با پادشاه مسابقهای که با نام مستعار پیتبیب (pitbabe) شناخته میشه، قراردادی عجیب ببنده. از این عجیب تر اینه که بیب موافقت میکنه...