chapter three (part 2/3)

60 11 0
                                    

مالک اتاق با صدای خسته ای گفت:"نمیتونم دوش بگیرم، خوابم میاد."
بیب خیلی خواب آلود به نظر می‌اومد و این اصلا عجیب نبود، احساس خستگی بعد از سکس کاملا طبیعیه درست مثل چارلی که خوابش گرفته یود ولی واسش غیر ممکن بود که همونجا بگیره بخوابه، برای همین باید برمیگشت خونه.

چارلی:"امشب هم دوباره بیام؟"

بیب:"آره."

چارلی دوباره پرسید:"درست مثل قبل؟" چون معمولا سر یک ساعت خاص ساعت ملاقات بود مگر‌ این که بیب بخواد ساعتش رو متناسب با حس و حال خودش تغییر بده، برای همین چارلی باید منتظر میموند تا دستوراتش رو بشنوه.

بیب:"این دفعه یکم زودتر بیا"

چارلی:"چه ساعتی؟ ۹ شب؟"

بیب:"هوم، خوبه."

چارلی:"مشکلی پیش اومده؟ چرا ازم میخوای زودتر معمول بیام؟"

بیب:"میخوام ببرمت برای یک مسابقه."

چارلی که تازه پوشیدن لباسش رو تموم کرده بود با شنیدن اون برای لحظه ای خشکش زد. چشم‌هاش پشت عینک درشت شدن و سریعاً تخت رو دور زد، درست رو به روی بیب کنار تحت زانو زد.
حالا جلوی اون نشسته بود و بشدت هیجان زده یه نظر می‌رسید.

چشماش رو بست و گفت:"واقعا میخوای منو ببری مسابقه؟"

بیب هنوز هم میتونست احساس کنه اون مثل یک پاپی هیجان زده اونجا منتظر بود.
مرد بارها بهش گفته بود که احساساتش رو کنترل کنه ولی این بچهٔ احمق حرف تو کلش نمی‌رفت!

بیب با تنبلی جواب داد، هنوز چشماش بسته بود:"نگفتم می‌ذارم مسابقه بدی."

بیب:"ولی..."

بیب:"میبرمت که ببینی چطوری مسابقه میدن."

چارلی:"..."

بیب:"فکر کردی اجازه میدم بچهٔ احمقی مثل تو به این راحتی وارد پیست مسابقه بشه؟"

حتی با این که این چیزی نبود که اون‌ انتظارش رو داشت اما باز هم چارلی واسش هیجان زده بود.
چون قبلا فقط میتونست به عنوان یک تماشاگر ساده مسابقه رو نگاه کنه، هیچوقت چیز هایی که اونا تو این صنعت باهاش درگیر بودن رو کاملا حس نکرده بود.
پس با خودش فکر می‌کرد که این فرصت خوبی برای یادگیری چیز های جدیده!

چارلی با شوق جواب داد:"می‌فهمم، ساعت ۹ می‌بینمت"

بیب با صدای خسته ای جواب داد:"هممم می‌تونی بری حالا"

چارلی که خواب آلودگی بیب رو دید جرئت نکرد نگرانی بیشتری از‌خودش نشون بده.
مرد جوون لبخند کوچک و ساکتی زد و در حالی که اتاق رو ترک می‌کرد از ترس اذیت شدن بیب در رو به آرومی بست تا صدایی ایجاد نکنه.

حالا که بیب راضی شده اونو ببره به مسابقه یعنی چارلی به اندازه کافی خوب رفتار کرده، پس قطعا حالا قصد ناراحت کردن بیب رو نداشت.

pitbabe (ترجمه فارسی)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang