chapter two (part1/3)

63 9 0
                                    

بیب قبل از این که قدمی به اون پسر قدبلند نزدیک شه، سرش رو به آرومی تکون داد و لبخندی زد.

دست باریک و ظریفش رو بالا آورد و در حالی که اون‌ چهرهٔ پنهان شده پشت عینک رو برانداز می‌کرد، خط فک پسر رو نوازش‌وار لمس کرد.

چهره‌ خوب و زیبایی هم داشت، حتی با این که بخاطر رفتار ترسو و نامطمئنش کمی کسل‌کننده به نظر می‌رسید، ولی اون نمیتونست جالب بودنش رو انکار کنه.

راننده معروف در حالی که کف دستش رو به گردن و سینه‌ی چارلی می‌کشید، پرسید: "تو یک آلفایی؟"

چارلی:"بله...بله."

"خوبه." صدای بیب نسبت به اوایل متفاوت تر به نظر می‌رسید، که باعث شد چارلی به طرز غیر قابل کنترلی لرزش بگیره.

رفتار بیب جرئت انجام هرگونه حرکتی رو از چارلی می‌گرفت.

بیب:"گفتی که اگه بهت یک ماشین بدم و بیارمت تو تیم، هر چیزی رو قبول می‌کنی، درسته؟"

چارلی:"بله، هرکاری میکنم."

بیب: "واقعا؟"

چشم‌های چارلی از هیجان گشاد شد ولی به نظر میومد وقتی بیب چونه‌ش رو بین دستاش فشار داد و گفت که قبل از این که دوباره عصبی بشه آروم بگیره، بیشتر هیجان زده شد.

بیب:"ولی من فقط در صورتی بهت کمک می‌کنم که مطمئن بشم به دردم می‌خوری."

چارلی:"تا جایی که بتونم سعی می‌کنم به دردت بخورم."

بیب به آرومی جواب داد:"نیازی به گفتنش نیست."

دست باریکش که چونه‌ی چارلی رو می‌فشرد، صورتش رو پایین تر کشید تا مستقیما به چشم‌های بیب خیره بشه.

بیب:"بهت آدرس رو می‌دم، امشب ساعت ده میبینمت و آخرش بهت میگم که به دردم می‌خوری یا نه."

چارلی:"..."

بیب:"فهمیدی؟"

"فهمیدم..." چارلی متوجه شد که مرد چی گفت اما متوجه نمی‌شد که چه اتفاقی قرار بود شب بیوفته.

هیچ ذهنیتی نداشت که بیب چجوری قصد داشت امتحانش کنه، ولی فکر می‌کرد حالا که اون شخص‌ خودش داشت ایده می‌داد پس یک فرصتی برای رسیدن به خواسته‌ اون هم وجود داشت و میخواست تا از این فرصت استفاده کنه.

بیب:"خوبه."

چارلی:"این یعنی اگه امشب کارم رو خوب انجام بدم میذاری به تیم ملحق شم؟"

سوال مظلومانه‌ی چارلی باعث خندیدن بیب شد، مرد میدونست که اون پسر هیچ انگیزه پنهانی تو سوالش نداشت ولی افرادی مثل اون که چندان پاک نبودن این شرایط رو خنده دار می‌دیدن.

pitbabe (ترجمه فارسی)Where stories live. Discover now