Music :
The night we meet / lord huron_
Pov: فیلیکسصدای بارونی که به شیشه ی اتاقم میخورد آرامش عجیبی و به وجودم تزریق میکرد.از پنجره به بیرون نگاه میکردم...
برگ های نارنجی که بخاطر بارون خیس شده بودن...
اولین بارون پاییزی...
زیباست...
خیلی وقت بود منتظرش بودم ولی این انتظار من دربرابر خاکی ک تشنه ی اومدن این بارون بود هیچ بود.سونگمین: چیکار میکنی؟
نگاهم و از بیرون گرفتم و به سونگمین که از لای در با لبخند بهم زل زده بود دادم
+هیچی، داشتم از بارون گله میکردم
سونگمین خندید و وارد اتاق شد و در و بست، نزدیکم اومد و رو به روم کنار پنجره نشست، به تقلید از من زانوهاش و جمع کرد و چونش و روی زانوهاش گذاشت
سونگمین: خب؟ جوابیم گرفتی؟
+فکر کنم نه
سونگمین: میخواستی هم جوابتو نمیداد
+آره درست میگی، مغرور تر از این حرفاست
باهم خندیدیم، مکالمه ی احمقانه راجب بارون؟ یکی از خصلت های اونه. سونگمین، کسی که راجب مسخره ترین چیز ها باهم صحبت میکنیم. نگاهش به کتابی که کنارم بود افتاد لباش و غنچه کرد
سونگمین: آناکارنینا
نگاهش و دنبال میکنم و لبخندی میزنم
+اره، قشنگ ترین کتابی بود که خوندم
سونگمین: وای پسر تمومش کردی؟ اگه جای ریوجین بودم دیگه برات کتاب نمیگرفتم
+یااا خب چیکار کنم؟ وقتی داستانش قشنگ باشه نمیتونم چشم ازش بردارم
اخم ساختگی کردم و با مشت به شونش کوبیدم و بعد هردو باهم خندیدیم
ریوجین: هییی شما دوتا ، مردین؟ بیاین شام بخورین دیگههه
با صدای بلند ریوجین سونگمین از جاش بلند شد و دستش و به کمرش زد
سونگین: اصلا یادم رفته بود برچی به اتاقت اومده بودما.. الان یادم اومد، شام آمادس
خندیدم و سرمو تکون دادم، از جام بلند شدم و کتابم و روی میز گذاشتم
+خب بریم آقای فراموش کار
سونگمین چشمی چرخوند و باهم از اتاق بیرون رفتیم.Pov: هیونجین
اما خوشحالم که مرا همانگونه که هستم میبینی. برای هرچیز، هرگز نمیخواهم مردم فکر کنند که تصمیم دارم چیزی را به آنها اثبات کنم. من نمیخواهم هیچچیزی را اثبات کنم..
مینهو: فاک این دیگه چیه؟ مگه مسخره بازیه؟ بارون فاکی امشب قطع نمیشه حالا چجوری برم پیش مادر بزرگم
YOU ARE READING
strangely
Fanfiction"در این دنیا نمیشود به چیزی دلخوش بود" درست میگفت تو این دنیا به هیچ چیز نمیتوان دلخوش بود، مگه نه زیبای من؟